شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_پنجاهم نورالهدی مضطرب به من نگاه میکرد و تمام قلب من پیش زینب بود که بلاخر
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
من و نورالهدی مقابل حسینیه مانده و او نمیخواست کسی اشکهایش را ببیند که با هر دو دست صورتش را پوشانده بود و هقهق گریههایش، انگار زمین و آسمان را میلرزاند.
میدانستم نمیخواهد کسی شاهد بیقراریاش باشد که با دلی غرق خون داخل حیاط حسینیه شدم و فقط خداخدا میکردم بتوانم امشب زینب را آرام کنم.
همینکه وارد شدم از ازدحام داخل حسینیه بیدار شد و در همان لحظۀ اول، دیدم چشمان معصومش هنوز در حدقهای از وحشت میچرخد.
همهمۀ داخل حسینیه از هول حادثۀ تروریستی امروز بود و همکاروانیها نگران تأخیر من و نورالهدی بودند و حالا از کودکی که همراه خود آورده بودیم، بیشتر حیرت میکردند.
من نایی برای گفتگو نداشتم که با امانتِ مهدی گوشهای نشستم و نورالهدی ساعتی طول کشید تا ماجرا را بگوید و در تمام این مدت، زینب بیآنکه کلامی بگوید، روی زانوی من نشسته و سرش درست نزدیک قلبم بود.
نمیتوانستم فارسی حرف بزنم؛ تنها نامش را با آهنگی ملایم زیر گوشش زمزمه میکردم تا قلبش قرار بگیرد و او بیهیچ واکنشی به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود.
اعضای کاروان برایش کیک و بیسکوئیت آورده و نورالهدی چند رنگ میوه در بشقاب چیده بود اما او لب به چیزی نمیزد و میترسید از من جدا شود که تا یکی از خانمها نزدیکش میشد، مضطرب به من میچسبید و وحشتزده جیغ میزد.
نورالهدی تلاش میکرد دست و پا شکسته با او فارسی صحبت کند و دخترک انگار زبانش بند آمده بود که هرچه میگفتیم و هرچهقدر سرگرمش میکردیم، یک کلمه حرف نمیزد.
😔😔
در مسیر حسینیه، شمارۀ مهدی را گرفته بودیم تا اگر مشکلی بود با هم تماس بگیریم و اینهمه سکوت زینب، همه را ترسانده بود که نورالهدی با نگرانی سوال کرد: «زنگ بزنم به باباش؟»
ندیده، حس میکردم با همسرش خلوت کرده و دلم نمیآمد حالش را به هم بریزم که با لحنی گرفته پاسخ دادم: «نه، نمیخواد زنگ بزنی! این طفلک خیلی ترسیده، خودم آرومش میکنم.»
اما حقیقتاً حال خوبی نداشت که حتی یک لقمه شام نمیخورد و نمیخواستم گرسنه بخوابد که سر و صورتش را نوازش میکردم و با همان زبان عربی، یک نفس به فدایش میرفتم تا سرانجام یک لقمه از دستم گرفت.
روی پایم نشسته بود و برای خوردن هر لقمه باید چند دقیقه برایش شعر میخواندم و چندین بار صورتش را میبوسیدم تا از گلوی خشکش مقدار کمی غذا پایین رود.
ساعت از ۱۱ شب گذشته و چشمانش خمار خواب شده بود که خودم دراز کشیدم و مثل فرزندی که هرگز نداشتم، او را در آغوشم گرفتم.
سرش روی بازویم بود و با دست دیگر، موها و کنار پیشانی و گونههایش را ناز میکردم و در دلم به حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) متوسل شده بودم تا کمکم کند؛ میدانستم نخستین شبی است که این دختر میخواهد بدون مادرش بخوابد و به اعجاز دردانۀ سیدالشهدا (علیهالسلام) تنها چند دقیقه بعد خوابش برد.
دلم نمیآمد دستم را از زیر سرش بیرون بکشم مبادا خوابش پریشان شود و همان لحظه موبایلم زنگ خورد. از ترس اینکه زینب بیدار شود همانطور که کنارش دراز کشیده بودم بلافاصله گوشی را وصل کردم و صدایی غریبه در گوشم نشست: «سلام...»
چند لحظه طول کشید تا از نغمه لحن غمگینش بفهمم مهدی پشت خط است و تا سلام کردم، دلواپس دخترش سؤال کرد: «زینب خوبه؟»
صدایش از بارش بیوقفۀ اشکهایش خیس خورده و نفسهایش خِسخِس میکرد و من آهسته پاسخ دادم: «خوبه، همین الان خوابش برده.»
چشمم به صورت معصوم زینب بود و گوشم به صدای مهدی که با شرمندگی عذر خواست: «ببخشید امروز خیلی اذیتتون کردم، صبح میام دنبالش.»
و انگار بیش از این چند کلمه نفسی برایش نمانده بود که تماس را تمام کرد و من از غصۀ مصیبت مردی که زندگیام را مدیونش بودم، حتی نمیتوانستم بخوابم.
به هوای زیارت مزار حاج قاسم به کرمان آمده بودم و در کمتر از نیمروز هر آنچه انتظار نداشتم، یکجا دیدم؛ از دو انفجار وحشتناک و اینهمه شهید و مجروح و مهدی که دوباره بعد از سالها، قدم به تقدیرم نهاده بود و حالا پس از چهارسال سوختن در جهنم عامر، همه چیز حتی احساس مهدی در دلم خاکستر شده بود.
فردا صبح برنامۀ حرکت کاروان به سمت مشهد بود؛ پس از نماز صبح، نورالهدی ساک وسایلمان را جمع کرد و زینب هنوز خواب بود که مهدی به سراغش آمد.
کودک را در آغوشم تا خیابان بردم و در روشنای غبارگرفته طلوع این صبح دلگیر زمستانی دیدم مهدی با صورتی شکسته و چشمانی که رنگ خون شده بود، به انتظارم ایستاده است.
به گمانم شب تا سحر یک نفس گریه کرده بود که پلکهایش به شدت ورم کرده و چشمانش انگار از هم پاشیده بود. آغوشش را گشود و همانطور که دخترش را از من میگرفت، با لحنی لبریز حیا، حلالیت طلبید: «حلالم کنید...»
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
«حدیث خواب و سر و بوسه»، ابتدایش بود
تو فکر میکنی این «روضه»، انتها دارد؟
#سپر_سرخ
#حضرت_رقیه(س)
#التماس_دعا🤲🌹
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مهدی رسولیenc_16367612582771069689333.mp3
زمان:
حجم:
6.59M
خنده اش نباشه
روزی تقسیم نمیشه
روز و شب عاشقی تقسیم نمیشه....
🎉 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب:
رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید....
بیانات سال ۱۳۹۴
📹 بیانات سرباز اسلام، همسایه امام رضا(ع)، سردار قاآنی خطاب به اسرائیل
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📍بیانیه سپاه پاسداران در پی کشف پیکر سردار نیلفروشان در ضاحیه بیروت
▫️بسم الله الرحمن الرحیم
🔹با سپاس و شکرگزاری به درگاه پروردگار یکتا و بیهمتا، به استحضار ملت شریف و قهرمان ایران میرساند:
🔹 با همت و تلاشهای شبانه روزی گروه جستجوی پیکرهای مطهر شهدای جنایت ۶ مهرماه رژیم سفاک و خون آشام صهیونیستی در ضاحیه بیروت، پیکر سردار رشید و اندیشمند سرلشکر پاسدار شهید عباس نیلفروشان، مستشار عالی نظامی جمهوری اسلامی ایران که همراه با سید مقاومت آیت الله سید حسن نصرالله دبیرکل سرافراز حزب الله لبنان به شهادت رسیده بود، کشف شده است.
🔹با عرض تبریک و تسلیت مجدد شهادت این سردار پرافتخار جبهه مقاومت به خانواده معظم و همرزمان رشید دلاور ایشان، زمان انتقال پیکر شهید نیلفروشان به میهن اسلامی و برنامه های تشییع و خاکسپاری متعاقباً اطلاع رسانی خواهد شد.
📥روابط عمومی کل سپاه پاسداران
سردار #شهید_عباس_نیلفروشان
#شهید_سید_حسن_نصرالله
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ
خدا آنان را [به کیفر این کار منافقانه در دنیا و آخرت] عذاب خواهد کرد، و آنان را در سرکشی وتجاوزشان مهلت می دهد [تا در گمراهی شان] سرگردان وحیران بمانند.
آیه ۱۵/#سوره بقره📝
#استاد_قرائتی:
-1- كيفرهاى الهى، متناسب با گناهان است. در برابر «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» آمده است.
۲- منافقان با خدا طرفند، نه با مؤمنان. (آنها مؤمنان را مسخره مىكنند، ولى خدا به حمايت آمده و پاسخ مسخرهى آنان را مىدهد.) «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»
۳- استهزا، اگر به عنوان پاسخ باشد، مانعى ندارد. نظير تكبّر در مقابل متكبّر. «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»
۴- از مهلت دادن وزياده بخشىهاى خداوند، نبايد مغرور شد. «يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ»
۵- سركشى و طغيان، زمينهاى براى سر درگمىهاست. «فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
استاد هاشمی نژادذکری که امام زمان برای گرفتاری فرمودند...-mc.mp3
زمان:
حجم:
7.54M
💠 تشرف خدمت امام زمان(عج)/ملا قاسم علی از ما کیمیا می خواد....
تشرف ملاقاسم علی رشتی
🔹بگو بگویند یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا صَاحِبَالزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی
استاد هاشمی نژاد🎙
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
«حُر» کن مرا که جان من از شرم پر شده
من را که راه نیست به جمع «حبیب» ها
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊