شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 😭ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دس
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
🍂دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
🔺نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد : «سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند : «نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
🔹و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد : «#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
👤یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد : «دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت : «میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد : «همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💢به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
😢بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
✔️عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود : «گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد....
😥انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
😭لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨نماز خواندند، پدرش هنوز ایستاده بود. داشت قد پسرش - که احتمالا برای اولین بار مقابلاش دراز کشیده بود - را حساب میکرد و با خود میگفت پسرم یک سر و گردن از این پیکر بزرگتر بود...
💔بعد احتمالا با خود فکر میکرد که اگر کفن را باز کردند رگهای گلو را ببوسد بهتر است یا سینه مسافر شام را
چند دقیقه بعد یکی بلند میخواند و دیگران زمزمه میکردند که "اسمع افهم!" و یک نفر یقه کفن را گرفته بود و تکان میداد. حال آنکه گوشاش جای دیگری پر شده بود از الموت حق و المیزان حق... و تنها این ما بودیم که با پیکر بی سر تکان میخوردیم.
سرش را به دامن زینب سلام الله علیها گذاشت و آمد، مردها این طور میروند!
پن : بخشی از یادداشت روزنامه جام جم
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
من ای صبا
ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می روی به سلامت
سلام ما برسان ...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕋سال ۸۹ حج تمتع مشرف شدیم. حاجی با هماهنگی بعثه مقداری اقلام فرهنگی مثل کتاب دعا، جاکلیدی و تسبیح برای تبلیغ بین مسلمانان سایر کشورها همراه آورده بود. ما مدینه اول بودیم.
😓از صبح از حاجی بیخبر بودم. هم اتاقیهایش هم از او خبر نداشتند. خیلی نگران شدم. تا اینکه بعد از چند ساعت بیخبری آمد. پرسیدم: کجا بودی؟ نگران شدم.
✔️گفت: اطراف بقیع داشتم با یک جوان سودانی صحبت میکردم و به او یک صحیفه سجادیه هدیه دادم. که مأموران وهابی آلسعود متوجه ما شدند. سریع او را رد کردم تا اتفاقی برایش نیفتد و مأموران من را دستگیر کردند و بعد از کلی بازجویی و مشت و لگد چون مدرکی به دست نیاوردند من را رها کردند.
😢وقتی این قضیه را تعریف کرد من خیلی ناراحت شدم و اشکم جاری شد. حاجی گفت:
چرا گریه میکنی؟ مگر ما برای اسلام چه کردیم؟ اهل بیت جان عزیزشان را برای اسلام دادهاند. حالا ما چند مشت و لگد خوردهایم چیزی نیست.
#شهید_علی_محمد_قربانی❤️
✍به روایت همسر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#اطلاعرسانی
سخنرانی سید مقاومت
در خصوص اتفاقات اخیر لبنان
جمعه ساعت ۱۹ به وقت تهران
📺شبکه خبر
#بیروت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا م
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
😭هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
🔸زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
😥#وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
🌷حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
✨البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
☄️تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
هرگاه حرف سر به میان آمد شوری در دل شیعیان به پا شد
اصلا این سر قصه ها دارد
فرق شکافته حیدر
سربریده حسین
سنگ بر سر زدن یارانش
حال هم پس از ۱۴۰۰ سال بریده شد سر سربازشان...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر بر سر زلفت شکار داری تو
چقدر نخلِ به میثم دچار داری تو
دو چشم و این همه چشم انتظار داری تو
خدا بخیر کند ذوالفقار داری تو...
🎙صابر خراسانی
#عید_غدیر مبارکباد🎊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
تا نرفتی به حرم
حاجت دیدن داری
درد آنجاست که دیدی و...
دلت بی تاب است
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
من از « الیوم اکملتُ لکم...» اینگونه فهمیدم
خدا با مهر او دین مرا اندازه می گیرد
🎊 #عید_غدیر مبارکباد🎈
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در روز غدیر سال ۱۳۹۰
#فقط_به_عشق_علی❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
❤️🍃 من از « الیوم اکملتُ لکم...» اینگونه فهمیدم خدا با مهر او دین مرا اندازه می گیرد 🎊 #عید_غدیر م
🌱
اونزمان ها صبح روز عید #غدیر مسجدمون برنامه داشت.
دسته شادی میرفت بیرون.
از صبحزود بچه ها هم میرفتنگل به تعداد بالا میگرفتن هم شیرینی توی محله با ذکر علی ولی الله حرکت میکردیم و به مردم گل و شیرینی میدادیم و در آخر، سر محله شربت پخش میکردیم بین مردم تا اذان ظهر.
😇حال و هوای خیلی خوبی داشت و از ته دل این برنامه رو دوس داشتیم.
اینعکسا که گذاشتم برای عید غدیر ۹۰ هستش اگر اشتباه نکنم. اون روز مداحمون یکم دیر کرده بود و حاج اصغر منتظر نموند و خودش شروع کرد ذکر گفتن و مولودی خواندن و بچه ها با شنیدن صدای حاج اصغر جمع شدن و دسته شادی شروع به حرکت کرد.
💰یادمه اونروز با اینکه سید نبودش به ما که سنمونکمتر بود عیدی داد.
🕊بعد از شهادت حاج اصغر از هرکس میپرسیم که از حاج اصغر بگو یه جمله وجه مشترک همه حرفاس :
🌷اصغر دلی کار میکرد و زیادم درباره اون کار حرف نمیزد و کار رو برای رضای خدا انجام میداد.
بخاطرهمین بود که بهترین برنامه هارو برای ائمه میگرفت.
روحت شاد فرمانده دلاور جبهه مقاومت
شادی روحش صلوات
اللهمصل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
محشور با حضرت مرتضی علی (ع)
✍برداشت از اینستاگرام پیجرسمی فرمانده ی پایگاه کوثر (مسجد حضرتولیعصر عج)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
960617-04-madh[hanif].mp3
24.33M
✨شعرخوانی #فقط_به_عشق_علی
🎙حاج حنیف طاهری
🌱هیات عبدالله بن الحسن علیه السلام - #عید_غدیر
@hajhaniftaheri
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃❤️
عاشقِ نامِ حسینم و حسیڹ می گویم
گل که بویم طَمَعِ عطرِ حسیڹ می بویم
اهلِ عالم همہ می گریدُ و جَنّٺ طلبد
مڹ رَواق حَرَمُ و قبر حسیڹ می جویم
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 😭هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گ
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
🌙ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هریک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
🍞دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
☄گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
📱موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
😭چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
💔روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
✔️با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
🔸پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
🍃دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱
خلاصه اینکه اگه می خواهید واقعا غدیری باشید به این سید عزیز همیشه بگید چشم...
مثل حاج قاسم❤️
#فقط_به_عشق_علی❤️
#ولاییم_سیدعلی😍
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
حاجت خواسته را چند برابر داده
طیب الله به این لطف دو چندان کریم...
#یاباب_الحوائج❤️
🎊 ولادت #امام_موسی_کاظم (ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💎گوش به فرمان رهبری
"اگر مدافعان حرم در منطقه مبارزه نمیکردند، دشمن می آمد داخل کشور و ما باید در کرمانشاه و همدان با اینها میجنگیدیم و جلویشان را میگرفتیم!"
🦋وقتی این کلام رهبر به گوشش رسید احساس تکلیف کرد برای رفتن. با اینکه کار درست و حسابی و آرامی هم داشت میگفت: «دلم راضی نیست به ماندن. الان وظیفه چیز دیگری است.»
🍃خیلی تلاش کرد که عازم شود. کارهای اعزامش چند ماهی طول کشید. دائم دعا میکرد که رفتنش قطعی بشود. نزدیک رفتنش که شد از همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
⚠️یکی از آشنایان راضی نبود به رفتنش. با این استدلال که هنوز رهبر به عنوان یه مرجع تقلید حکم جهاد را صادر نکردند. خیلی جدی و بیرو دربایستی به او گفت :
🔴«من میدانم حرف دل رهبر چیست. لازم نیست که حتماً فرمان بدهند. آقا اشاره هم بکند ما با سر میرویم. اگه دستور جهاد صادر بشود که دیگر رفتن لطفی ندارد.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ❤️
✍harimeharam.ir
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🍃
این همه . . .
خط نوشتم و یکی
نستعلیقِ چشم های تو نشد . . .
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
فرقی نمیکـند
ز کجا می دهی سلام
او میدهد جواب تو را
اصل نیت است...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
mdhy_anlyn_-_pr_zdh_dlm_z_tw_synh_-_mhmd_yzd_khwsty.mp3
4.47M
🎶پر زده دلم از تو سینه...
🎙محمد یزدخواستی
🎊 #میلاد_امام_موسی_کاظم (ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊