#اطلاع_رسانی
سخنرانی سید حسن نصرالله
دبیر کل مقاومت حزب الله #لبنان
ویژه سالروز پیروزی جنگ ۳۳ روزه
و آخرین تحولات سیاسی لبنان
امشب ساعت ۲۲ به وقت تهران
پخش زنده از شبکه خبر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍎🍃
از دور سلامم به تو ای غریب مادر
ای پیکر صد پاره شده زخمی خنجر
جانم به فدای تو و یاران شهیدت
لبیک حسین بن علی کشته ی بی سر
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌷اسفندیار خادملو معروف به برار قلی فرزند میرزا بابا و زهرا کلبادی نژاد در سال ۳۶ در شهر گلوگاه به دنیا آمد.
🍃از همان دوران کودکی فردی آرام و ساکن بود و از ۸ سالگی به بندر گز آمد و با شروع جنگ تحمیلی در تاریخ اول مهر سال ۶۰ به منطقه جنوب اعزام شد و مدت نوزده ماه و بیست روز در جبهه حضور داشت.
👤او فرماندهی گردان انصارالحسین را به عهده داشت و به خاطر پشتکار به درجه فرماندهی گردان نایل گشت.
سردار اسفندیار خادملو در سال ۶۴ در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
#شهید_اسفندیار_خادملو❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
ما ملت امام حسینیم....mp3
1.56M
❤️سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی :
ما ملت شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
😭چقدر دلمون تنگ شده برات حاج قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلم 💔گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهل_و_یکم
😔یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
✨جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
🍃میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
🌷عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💔نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
😢دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
🔹زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هرچه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد : «سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
✨و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر آن گل من ز در آید
ز غروب وطن سحر آید
که پرستویم از سفر آید ...
🎊سالروز بازگشت #آزادگان به وطن
🔰تهیه و تدوین در کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمدپورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
به یاد آن روزهایی که
در گرمای طاقت فرسای تدمر
جنگیدی
دست ما را هم بگیرید
مردان خدایی...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❣
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
فرقی نمیکند
ز کجا می دهی سلام
او میدهد جواب تو را
اصل نیت است...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
اشتیاق شدید #ترویج_فرهنگ_اسلامی
از فردای پیروزی انقلاب تمام زندگی مهدی خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتابهای شهید مطهری علاقه داشت. مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان امام گفت که من تمام آثار او را تأیید می کنم.
✔️البته بیشتر از تمام کتابها به قرآن علاقه داشت. دائم می دیدیم به هر دوست و آشنایی که می رسد کتابی به او هدیه می دهد، کتابهای مذهبی.
🤔یادم هست آن روزها دختر عمه اش در آمریکا درس می خواند. یک روز دیدم مهدی نشست و خیلی با حوصله نامه ای برای او نوشت و بعد یک جلد قرآن و یک جلد مفاتیح الجنان را با تعداد دیگری از کتب مذهبی همراه آن نامه بسته بندی کرد و برایش به آمریکا فرستاد. می دیدم که چقدر خوشحال است. به من می گفت : اگر یک چنین کتابهایی در آمریکا رواج پیدا کند، برای اسلام و انقلاب ما خیلی مفید است.
🔹پرسیدم: چطور مادرجان؟
گفت: اسلام دین فطرت و منطق است، دینی که خدای آن به قلم سوگند یادکرده خب مردم آمریکا هم فطرت دارند و انسان اند و اهل منطق. ما با قرآن و کتابهای مکتبی مان خیلی راحت می توانیم آنها را با اهداف انقلاب آشنا کنیم.
#شهید_مهدی_خندان به روایت مادر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_یکم 😔یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گو
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهل_و_دوم
🕊هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
✔️میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
🌙شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
▪️همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
🍃آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💊حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
🍼دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
😔حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💔حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد : «اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفت و گو با خانم زینب پاشاپور، همسر #مدافع_حرم #شهید_حاج_محمد_پورهنگ و خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
✍قسمت دوم (آخر)
❤️ملازمان حرم، روايتی از عاشقانه های ناتمام
📺با اجرای دکتر فضه سادات حسينی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
علت عاشقیام
دست کریمانهی توست
چشم امید من آقا...
به در خانه ی توست
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
گفته اند :
"اَلمُؤمنُ کالجبلِ الراسخ"
اما به گمانم
کوه با آن عظمتش،
سر، خَم می کند
به پای قدمهای استوارتان
#شهید_گمنام🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
السلام على الشهداء.mp3
2.07M
🎶 بشنوید
پادڪست زیبا
به یاد شهدای #جبهه_مقاومت
#ما_ملت_امام_حسینیم
#فان_حزب_الله_هم_الغالبون
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_دوم 🕊هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهل_و_سوم
😰شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
🍃در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد : «نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
😔به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :
«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
🍃و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد : «اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
👤رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد : «باطری رو گذاشتم تو کمد!»
❤️قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
🚁هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :
«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
❗️شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
😭من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
بس که دل با درد جانسوزِ جدایی ساخته
طاقت از کف داده و دیگر خودش را باخته
غصه خوردنهای روز و ناله کردنهای شب
نوکرت را خوب از خواب و خوراک انداخته😔💔
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
👕کت و شلوار بسیار زیبایی داشت. در مراسمات جشن اهل بیت می پوشید. اوایل سال ۸۸ بود. یکبار گفتم : سید این کت و شلوار رو چند خریدی؟
🔹پرسید : چطور؟
گفتم : اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می فروشه به ما معرفی کن.
رو به من کرد و گفت : سایز من به تو می خوره، فردا برات میارم!
⚠️همان شب کت و شلوار خودش را داد خشکشویی. فردا آورد و تحویل من داد. هرچه اصرار کردم بی فایده بود.
❤️سید می گفت : این یک هدیه ناقابل است برای شما! فقط از شما می خواهم برام دعا کنی شهید بشم!
سید یک بار هم به همین صورت کفشهایش را هدیه داده بود...
#مدافع_حرم
#شهید_سید_علیرضا_مصطفوی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت؛ می گفت:
«شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود.»
بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه اش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بی سرش.
راوی: مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی
#شهید_حاج_شیرعلی_سلطانی، مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد (ع) فارس
محل دفن : کتابخانه مسجد المهدی شیراز
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_سوم 😰شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهل_و_چهارم
💔دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
🔸نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
😢در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
🔋حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید. انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
📲کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
▪️فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
😭دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرجان حال عجیبی بود لحظه ای که به ما گفتند تکه ای از لباس شما از زیتان برگشته و حالا ما ساعت ها به لباس شما مینگریم🖤🖤
دلتنگی فرزندان #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❣
📲برداشت از پیج رسمی پسر بزرگ شهید آقامهدی
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊