شبتون حسینی❤️
دلتون بی غم، تنتون سلامت اِن شاءالله🍎
🦋🌱
مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ
آنکه خدا خیرش را بخواهد عشق حسین را به قلب او می اندازد و حب زیارتش را به او الهام می کند.
🌷امام صادق (ع) |وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۹۶
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
📝دست نوشته #شهید_نوید_صفری_طلابری خطاب به مادر معززش
مادر بدان اگر من شهید شدم غصه ندارد و افتخار برای خودم و شما دارد و من منتظرم شما بیایید و همه چیز را برای شما مهیا میکنم. به شرط صبر و استقامت و ایمان و بدان هر وقت یک سلام به سیدالشهدا (علیه السلام) بدهی من کنار تو حاضر هستم...
و درد دل تو را گوش میکنم من همیشه کنارتم خدا فرموده من خودم جایگزین شهید درخانواده هستم و بدان من را به حضرت زینب (سلام الله علیها) سپردی و از این به بعد من پسر بی بی زینب (سلام الله علیها) شدم.
تمام عمر سعی کردم هر کاری داری انجام دهم تا دلت شاد شود؛ از کار خانه تا کار فنی و حال باید در عرصه جهاد دیگر به مادر شهدای مدافع حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) خدمت کنم. تمام هدفم این است از طرف حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای مدافعان و خود حضرت زینب (سلام الله علیها) خدمت کنم و ثوابش را به بی بی و حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) هدیه بدهم ان شاءالله.
من منتظر شما هستم اما از شما جدا نیستم.
✨ #شهید_بی_سر #اربعین ۹۶
🌷۱۸ آبان، سومین سالگرد شهادت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_سوم بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_چهارم
مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد.
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از #داریا خارج شویم، اما خیابانهای داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه میبردند.
مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان #شیعه، از وحشت هجوم #تکفیریها به شهر، دیگر نمیخندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم.
خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند.
تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند.
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به #گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود.
چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد : «خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن #سوری نیستید!»
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد.
دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد.
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و #وحشت ضجه میزد.
کار دلم از وحشت گذشته بود که #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است.
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این #تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط #خدا را صدا میزدم بلکه #معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید.
اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد.
با پنجههای درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشیها روی زمین نفسنفس میزند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود.
خودش هم #شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند و نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد.
مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله #یاالله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند.
یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه میبیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید : «اهل کجایی؟»
لب و دندانم از ترس به هم میخورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد : «خاله و دختر خالهام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه!»
چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت : «داشتم میبردمشون دکتر، خالهام مریضه.» و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید : «#ایرانی هستی؟»
یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم.
مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد : «دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!» و رحم از #روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد.
بهنظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت : «بذارید خاله و دخترخالهام برن خونه، من میمونم!» که #اسلحه را روی پیشانیاش فشار داد و وحشیانه نعره زد : «این دختر ایرانیه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📲توئیت دختر #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی به شکست #ترامپ لعنت الله علیه
#مرگ_بر_آمریکا✊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🥀☘🥀☘
🥀☘
☘
🌿 #ماندگاران_سوریه (۱۵ - آخر)
🌷شهادت برای حاجاصغر یک هدف غایی بود که با کلی تلاش به آن رسید. اصلا همه بدوبدو کردنش برای همین بود.
😔خبر شهادتش را اول باور نکردم. با دوستانم تماس گرفتم تا مطمئن شوم. خبر حقیقت داشت. داغ شهادت حاجاصغر نگفتنی است و از آن سختتر، غصه بیسر شدنش.
💔روز تشییعش در حرم رضوی خودم را رساندم. اصلا پایم نمیکشید خودم را به تابوت برسانم. غم از دست دادن حاجاصغر همانقدر برایم بزرگ است که غم شهادت برادرم فراس، چرا که حاجاصغر برایم کمتر از برادرم نبود.
👌در آخر باید بگویم در جبهه مقاومت، تابعیت معنا ندارد. حاجقاسم یا حاجاصغر فقط مختص شما نیستند. همۀ هموطنان من، حاجقاسم و حاجاصغر و دیگر شهدای ایرانی را از خودشان میدانند.
✍روایتی از آشنایی آقای صقر صبوح با #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
✍وب جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
☘🥀☘🥀☘🥀☘🥀☘🥀☘
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
☘🥀☘🥀☘ 🥀☘ ☘ 🌿 #ماندگاران_سوریه (۱۵ - آخر) 🌷شهادت برای حاجاصغر یک هدف غایی بود که با کلی تلاش به آن
اصغر
دلتنگم
همین...
و این نیاز به...
هیچ زبان...
شاعرانه ای ندارد…
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
حسین جان
مثل خرما به نخیل است ضریحت ارباب
آنکه دستش شده از نخل تو کوتاه، منم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💖🌿
#حاج_حسین_یکتا :
بچهها بگردید یه رفیق خدایی پیدا کنید؛ یه دوست پیدا کنید که وسط میدون مینِ گناه، دستمون رو بگیره....
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊