میلاد با سعادت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) مبارکباد🎉
شبتون حسینی❤️☕️🍪
التماس دعای فراوان🦋🌱
❤️🌱
گَر شود فانی دو عالم، عشقبازان را چه غم
جلوهی معشوق و سوزِ عشق بادا پایدار...!
✍زمانی یزدی
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
#شهید_مهدي_زين_الدين وقتي ميخواست ازدواج كند، به همسرش گفته بود :
«پايان راه من شهادت است و اگر جنگ تمام شود و شهيد نشوم، هر كجا جنگ حق عليه باطل باشد، به آنجا ميروم تا شهيد شوم.»
و اين يعني : مبارزه جغرافيا و مرز نميشناسد و پاياني ندارد...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت معروف بود كه بسيار پركار است و كم خواب و هم او به مادرش گفته بود :
مادر! من خواب و استراحت دنيا را به تمام زرق و برقش به دنيادارها بخشيدم! اين دنيا براي من تنگ است و جاي من اينجا نيست.
#سبک_زندگی_شهدایی🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_پنجاه_و_چهارم در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشم
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به #مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم #زینبیه افتاده بود.
دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش #نامحرم به فدایم رفت : «قربونت بشم زینب جان! ما اطراف #حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از #مدافعان_حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 تصویر #حاج_قاسم در دستان اهالی بوکمال در سالروز آزادسازی این شهر از دست داعش
@tafahoseshohada ✨
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🌿
هركس شود بخاك ری از معرفت مقيم
باشد پناه مرحمت سيّدالكريم
از بسكه صحن و گنبد او با صفا بود
باشد بسان عرش خدای جهان عظيم
بوی عبير می وزد از تربتش مدام
گويا كه از بهشت برين می رسد نسيم
باشند عرشيان به طواف مزار او
هستند قدسیان همه بر درگهش مقيم
از بس حريم محترمش دلربا بود
آيد پی زيارت او با عصا كليم
عطر فرح فزای مزارش علی الدّوام
باشد چنانچه می رسد از باغ گل، شميم
ای مهر پر فروغ جهانتاب عارفان
وی گوهر معانی حق، باسط النّعيم
گلدسته های صحن تو ای سبز تر زِ عشق
چون گنبدت بعرش زند طعنه مستقيم
"خائف" هرآنكه سر نهد او را به آستان
اجر كثير می دهدش خالق رحيم
✍حسین زارعی (خائف)
🎊میلاد با سعادت #سید_الکریم حضرت #عبدالعظیم_حسنی (ع)، نوه ی معزز کریم اهل بیت گرامی باد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
شما پیروزید،
برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید.
و آنهایی که از شهادت
و از مردن می ترسند؛
آنها شکست خورده اند....
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک
شبتون مهدوی🌼🌱
التماس دعا دارم🦋🍁☕️
❤️🌱
لذت عشق به همین حس بلاتکلیفیست…
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود…
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
☘❤️☘❤️☘
❤️☘
☘
#قصه_اصغر (۶)
✔️حلب آزاد شده بود ولی موقعیت پرخطر و شکنندهای داشت. اگر داعش با النصره دست میدادند میتوانستند راه زمینی را ببندند.
👌اصغر معتقد بود برای تدارک این منطقه باید جایی غیر از حلب هم یک بنه پشتیبانی داشته باشد تا سوخت، غذا، مهمات و دیگر ملزومات رزمندگان را در آن دپو کند و به موقعِ نیاز از آن استفاده کند. چند نقطه را شناسایی کرده بود و خیلی خوب این بنهها را تجهیز کرده بود.
میگفت: «من میتوانم بیایم نزدیک شما و حتی توی حلب هم برایتان بنه تدارکاتی بزنم که اگر مرکز دپوی (۱) شما را زدند، خیالتان از بابت تدارکات و مهمات راحت باشد.»
🌷 #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت حبیب صادقی
🖥جنت فکه
________
۱)انبار وسایل و کالا و تجهیزات
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘