eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 وقتی کار فرهنگی شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم وقتی که کارتان می گیرد تازہ اول مبارزہ است شیطان به سراغتان می آید... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 گفتم از نشانی به من خسته بگو گفت جز عشقِ حسین، هرچه ببینی بَدَلیست @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_چهل_و_پنجم به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و
💠 | جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با پشت حرف شوهرش را گرفت: "من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد!" و لعیا هم تأیید کرد: "به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی میکنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن." ابراهیم که در برابر حجم سنگین کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد: "من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟" و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیر پدر را به زبانش آورد: "به خدا منم دلم از همین میسوزه!" که مادر بلافاصله جواب داد: "عبدالرحمن! ابراهیم ، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو میزنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هرکی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این سر بگیره، قسمت بوده!" که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد: "آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟" عبدالله که از سؤال بیمقدمه ابراهیم جا خورده بود، پرسید: "کی رو میگی؟" و ابراهیم طعنه زد: "این شازده دوماد رو میگم!" عبدالله به آرامی خندید و گفت: "خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من!" و ابراهیم با گفتن "آخی! چه پسر سر به زیری!!!" پاسخ عبدالله را به داد و رو به مادر کرد: "خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم!" سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: "علف هم که به شیرین اومده! مبارک باشه!" و با اشاره ی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را میکشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها یافت و محمد و عطیه هم رفتند. مادر خسته و کلافه از مجادله ای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار میداد، ناله زد: "نمیدونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!" پدر بی ِ توجه به شکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: از حرفهای ابراهیم عصبی شدی." و عبدالله به سمتمان آمد و گفت: "ابراهیم همینجوریه! دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!" سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: "مامان! نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمیتونه مانعش بشه!" از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرفهایش مادر را آرام میکرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دادم، هنوز داشت گله حرفهای نامربوط ابراهیم را به عبدالله میکرد. از یادآوری حرفهای تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: "الهه جان! میخوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو ، میای با هم بریم کمکم کنی؟" بحثهای طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانی ام را فهمید و با لبخندی گفت: "حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!" با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
29.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتگری و روضه خوانی جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری(۱) در هیئت لواء حیدر کرار کرج 🏴🕊 ۲۱ دی ماه سال ۹۴ سالروز شهادت ۱۳ رزمنده یگان فاتحین تهران در منطقه خانطومان سوریه است، پیکر تعدادی از این شهدا به کشور بازگشت و پیکر تعدادی دیگر هنوز بعد از چندسال در منطقه مانده است. ------------------------------ پ.ن : ۱) سال ۹۴ در سوریه بر اثر اصابت تیر مجروح شد./خبرگزاری دفاع مقدس @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۲۷) 🏠نه خانه داشت و نه ماشین و نه حتی یک شغل ثابت. (۱) بعد از این سفر که با او رفته بود، خوب می شناختش. درباره ی محمد زیاد با من حرف زده بود. از وضع مالی اش هم برایم گفته بود، اما مطمئن بود می تواند روی پای خودش بایستد. ✨من هم توی اصلا درباره ی این چیزها از محمد نپرسیده بودم، اما فکرم درگیر بود. با خودم فکر می کردم چرا هیچ کس کامل نیست. 👌می دانستم محمد می تواند از پس همه چیز بر بیاید، اما هنوز از خودم مطمئن نبودم. پدر و مادرم همه چیز را به عهده ی خودم گذاشته بودند. باید فکر می کردم. دلم می خواست با حرف بزنم.... ادامه دارد... 🦋روایت همسر 📖برشی از کتاب بی تو پریشانم ---------------------- پ.ن : ۱) منظور است که به دلایل امنیتی اسم جهادی ایشان "مهدی - مهدی ذاکر" در کتاب برده شده. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
التماس دعا🌹🦋🌱 شبتون بخیر🍊☕️🍩
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
‌❤️🍃 در سرت داری اگر سودای عشق و عاشقی... عشق شیرین است اگر معشوقِ تو باشد حسین @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱❤️ 🕊تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. 🌷احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هرچه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم احمد واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی. ⁉️فکر می‌کنید ما هر ۲۰۰ سال یک کسی مثل احمد را می‌توانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که شما فکر کنید دانشگاه‌های ما، دانشکده‌های ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار می‌آید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت. ✍روایت از /بیتابی و گریه های حاج قاسم در فراق حاج احمد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊