eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌿 📣 امام کاظم (علیه‌السلام) : على ابن ابی‌طالب علیه‌السلام فرمود: «این مرا شادمان مى ‏سازد که هر شخص در طول سال، خودش را در چهار شب [براى عبادت] فارغ سازد شب عید فطر، شب عید قربان، شب نیمه شعبان و شب اوّل ماه رجب.» 📖مصباح المجتهد، ص ۸۵۲ 🎊فرارسیدن اعیاد ماه رجب و میلاد با سعادت (ع) مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا شبتون شهدایے🌹
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
‌🍃❤️ خوبها را مشتری بسیار باشد در جهان آنکه ‌در هم میخرد، تنها حسین‌ابن‌علیست... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
@Ostad_Shojaeنردبانی تا آغوش خدا.mp3
زمان: حجم: 5.95M
💫 چنددقیقه‌‌ی خوشمزه ؛ از ذکر " أستغفرالله و أتوب إلیه " [ هرچه این ذکر را بیشتر بشناسی، پله‌های بیشتری از این نردبان، را بالا خواهی رفت. ] ✍یکی از اعمال @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۴۰) 🦋داشتن نوزاد آن هم ، سختی‌های خودش را داشت. مخصوصاً در شرایطی که مادرم از نظر روحی نیاز به یک حامی داشت. 👌اما اولاً مأموریت همسرم یک ساله بود و ثانیاً کنار بودن کمکم می‌کرد. محمدآقا هم مدام تماس می‌گرفت و جویای وضع ما بود. تا آنجا که کردند. ✔️بخشی از سختی‌ها برای من با دانستن اینکه همسرم کاری را انجام می‌دهد که حال خوبی با آن دارد خنثی می‌شد. به این هم بودم که با اتمام مأموریت و بازگشتش همه چیز جبران خواهد شد... ادامه دارد... 🦋روایت همسر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_بیست_و_ششم خودش را روی دو زانو روی #زمین تکان داد و باز مقابل
💠 | سلام مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست: «سلام الهه جان!» و پیش از آنکه سرم را برگردانم، مقابلم روی نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد: «قبول باشه!» هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم: «ممنون!» را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بی‌توجه به جستجویی که در می‌کرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفتن «بفرمایید!» بسته کادو شده‌ای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند. دستم را از زیر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بی‌رنگ، سپاسگزاری‌ام را نشان دادم و او بی‌درنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد: «قابل تو رو نداره جان! فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت دربیارم... ببخشید!» آهنگ صدایش، دلم را نرم کرد و همچنانکه بسته را باز می‌کردم، گفتم: «ممنونم!» درون بسته، عطر کوچکی بود. خواستم درِ عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت: «نمی‌دونستم از چه بویی میاد... ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد افتادم!» و جمله‌اش به آخر نرسیده بود که با گشوده شدن در شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خنده‌ای شیرین باز شد و پرسیدم: «برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟» از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز به زبان آوردم، چشمانش و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد: «تو برای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی!» در برابر ابراز رؤیایی‌اش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید: «الهه! بخشیدی؟» و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق اعتقاداتم بر می‌آمد، جواب دادم: «مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا باید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا اینکه اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون گرفت و از رفتارشون پیروی کرد!» از نگاهش پیدا بود که برای هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمی‌آورد که در عوض لبخندی زد و گفت: «الهه جان! به هر حال منو !» از خط چشمانش می‌خواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت می‌کند، مجالی برای پذیرش حرف‌های من نمی‌گذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمی‌توانستم را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمه‌ای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم. پس لبخندی پُر مِهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را کردم. با دیدن لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای که محکم به در می‌کوبید، خلوت عاشقانه‌مان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند. عبدالله بود که به در می‌کوبید و در مقابل حیرت ما، سراسیمه خبر داد: «الهه زود بیا پایین، مامان حالش خوب !» نفهمیدم چطور مجید را کنار زدم و با پای برهنه از پله‌ها پایین . ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلمی تکان‌دهنده از مدافع حرم بر بالین پیکر همرزم شهیدش در منطقه عملیاتی "المیادین" سوریه @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 : دشمنان با تمام قوا می‌کوشند پوسته‌ای زرق‌و‌برق‌دار از انقلاب، خالی از محتوای اصلی‌اش، نگهداری کنند تا ما را گول بزنند شما هویت اسلامی انقلاب را حفظ کنید، مطمئن باشید می‌توان یک اسلامستان توانای نیرومندِ پیشرفته در علم و صنعت و رفاه به‌وجود آورد. ما چیزی کم نداریم. 🌾 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎊✨🍃 امشب گل سرخ باغ دین می آید فرزند امیرالمومنین می آید تبریک که ماه برج حکمت باقر در خانه زین العابدین می آید... (ع) مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا شبتون شهدایے🌹
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین