شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتم همین اختلافات #جزئی مرز بین شیعه و سُنی شده بود و من می
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_هشتم
چشمانم مات صفحه #تلویزیون سقفی داروخانه مانده و گوشم به اخباری بود که از جولان بیش از پیش تروریستهای #تکفیری در عراق خبر میداد.
انفجار خودروی #بمب_گذاری شده، عملیاتهای انتحاری و کشتار جمعی مسلمان #بیگناه در عراق، اخبار جدیدی نبود و پس از اشغال این کشور توسط آمریکا، #مصیبت هر روزه عراقیها شده بود، ولی ظاهراً شیاطین آمریکایی و تکفیری قصد کرده بودند #عراق را هم به خاک مصیبت سوریه بنشانند که این روزها تروریستهای داعش جان تازه ای گرفته و هوای حکومت بر عراق به سرشان زده بود.
با این همه، #دل خودم لبریز درد بود و نمی توانستم به تماشای #نگون_بختی مسلمان دیگری بنشینم که تکیه ام را به صندلی #پلاستیکی داروخانه داده و خسته از صف طولانی داروخانه که مدتی میشد #مجید را معطل کرده بود، چشمانم را بستم و باز هم صدای گوینده اخبار مثل پُتک در سرم میکوبید.
بلاخره آوار #غم و غصه و #هجوم این همه فشار #عصبی کار خودش را کرده و ضعف جسمانی هم به کمکش آمده بود تا کارم به جایی برسد که امروز #دکتر پس از معاینه #هشدار داد که اگر مراقب نباشم، کودکم پیش از موعد مقرر به دنیا می آید و همه #کمردردهای شدیدم نشانی از همین زایمان بی موقع بود که میتوانست سلامتی #دخترم را به خطر بیندازد.
باید کاملاً استراحت میکردم و اجازه نمیدادم هیچ #استرسی بر من غلبه کند و مگر #میتوانستم که انگار از روزی که مادرم به بستر #سرطان افتاد، خانه آرامش من هم #خراب شد. باز کمردردم شدت گرفته و شاید از بوی مواد آرایشی داروخانه حالت #تهوع گرفته بودم که به سختی از جایم بلند شدم، با قدمهای سنگین و بی رمقم از میان #جمعیت گذشتم و از در شیشه ای داروخانه بیرون رفتم بلکه هوای #اواسط اردیبهشت ماه، نفسم را بالا بیاورد.
هر چند هوای این ماه #بهاری هم حسابی داغ و پُر حرارت شده و انگار میخواست آماده #آتش_بازی تابستان بندر شود که اینچنین با تیغ آفتاب به جان شهر افتاده بود. #حاشیه پیاده رو، تکیه به شیشه داروخانه ایستاده بودم که بلاخره مجید با پاکت داروهایم آمد و #بی_معطلی تاکسی گرفت تا زودتر مرا به خانه برساند.
او هم #ناراحت بود ولی به روی خودش نمی آورد که چقدر #دلواپس حال من و دخترمان شده و #سعی میکرد با شیرین زبانی #همیشگی اش آرامم کند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#دعوت_نامه_شهدا💌
به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت #شهید_حاج_محمد_پورهنگ و همچنین سالروز ولادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در ۳۱ شهریورماه؛ مجلس گرامیداشتی در قطعه ۴۰ شهدا بهشت زهرا (س) تهران برقرار است.
زمان : پنجشنبه ۱۴۰۰.۰۶.۲۵، ساعت ۱۸ الی اذان مغرب و عشاء
التماس دعا🌹
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🥀🍃
در راه دفاع از حرم عشق چه خوابست...
عاشق بدهد مثل تو صد بار سرش را...
طیبه عباسی🖌
#شهید_بی_سر
#امام_حسین(ع)
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🥀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿
ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺯ ﻏﺒﺎﺭ ﻗﺪﻡ ﺗﻮﺳﺖ ﺣﺴﯿﻦ(ﻉ)
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﻋﻠﻢ ﺗﻮﺳﺖ ﺣﺴﯿﻦ(ﻉ)
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺑﺴﺖ
ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻢ ﺗﻮﺳﺖ ﺣﺴﯿﻦ(ﻉ)
سید رضا موید🖌
عکس از: خضیر فضاله📸
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
😔خیلی سخت است کسی که مدام در حال بدو بدو بوده و نمی توانسته یکجا بنشیند بخواهد روی تخت بماند.
🔹مدام زمان می گذشت و من می دانستم که حالشان دارد بدتر می شود. ایشان می گفت که حالم دارد بهتر می شود اما معلوم بود و رنگ صورتشان همه چیز را نشان می داد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
#هفت_روز_مانده_تا_شهادت🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢آقامحمدها قبل از گلوله، فحش میخورند
📍محمدِ گاندو شهید نشد اما آقامحمدهای واقعی ۳بار ترور میشوند و ۱بار شهید
📍یک بار با دسیسهی منافقان داخلی
📍یک بار با سادگیِ خودیهای بیبصیرت
📍یک بار با گلولهی مستقیم استکبار
🔴آقامحمدها قبل از گلوله، فحش میخورند؛ قدر آقامحمدهایمان را بدانیم.
جواد نیکی ملکی📝
#گاندو📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هشتم چشمانم مات صفحه #تلویزیون سقفی داروخانه مانده و گوشم به
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_نهم
از تاکسی که پیاده شدیم، دیگر نتوانستم خودم را #کنترل کنم که در خلوت کوچه دلم ترکید و با لحنی #لبریز بغض زمزمه کردم: "من خیلی حوریه رو اذیت کردم! خیلی عذابش دادم #مجید! بچه ام خیلی صدمه خورد!"
و تنها خدا میداند چقدر #پشیمان بودم و دلم میلرزید که مبادا دخترم دچار #مشکلی شود که اشکم جاری شد و در برابر سکوت غمگینش پرسیدم: "مجید! یعنی بچه ام #چیزیش شده؟"
همانطور که همپای قدمهای کوتاهم می آمد، به سمتم صورت #چرخاند و پاسخ دلشوره ام را به #شیرینی داد: "الهه جان! چیزی نشده که انقدر #غصه میخوری؟ دکتر فقط گفت باید بیشتر مراقب باشی، همین! از امروز دیگه به هیچی فکر نمیکنی، #غصه هیچی رو نمیخوری، فقط استراحت میکنی تا حالت بهتر شه!"
ولی آنچنان #جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی #قرار نمیگرفتم و باز خودم را سرزنش میکردم: "من که نمیخواستم #اینجوری شه! من که نمیخواستم بچه ام انقدر غصه بخوره! دست #خودم نبود!"
و او طاقت نداشت به #تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد: "الانم چیزی نشده عزیزم! فقط #حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصله اش سر رفته!" و خندید بلکه صورت #پژمرده من هم به خنده ای باز شود، ولی قلب #مادری_ام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم.
از چشمان بیرنگ و صورت گرفته #مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش میلرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان میکرد.
چند قدمی تا سر #کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه همانطور که با توپ پلاستیکی اش بازی میکرد، به سمتمان دوید و با شور و #انرژی همیشگی اش #سلام کرد. صورت تپل و سبزه اش زیر تابش آفتاب #سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکی اش، عرق پایین میرفت. با حالتی مردانه با مجید #دست داد و شبیه آدم بزرگها حال و احوال کرد.
سپس به سمت من #چرخید و با خوش زبانی مژده داد: "الهه خانم! #داداشتون اومده، دمِ در منتظره!" و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد: "من گفتم بیاید خونه ما تا آقا #مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد!"
مجید دستی به سرش #کشید و با خوشرویی جواب میهمان نوازی اش را داد: "دمت گرم علی جان!" و او با گفتن "چاکریم!" دوباره توپش را به زمین زد و #مشغول بازی شد. مجید #کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد: "الهه جان! غصه نخور! اگه میخوای همه چی به #خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط #بخند!" و من نمیخواستم عبدالله اشکهایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت #خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
دل را مقیم درگه جانان نوشتهاند
زیرا غمت به سینه سوزان نوشتهاند
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
"فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي"
پس در زمرهى بندگان من درآى
و به بهشت من داخل شو...
سوره فجر🌿
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌷
#هفت_روز_مانده_تا_ولادت🌟
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊