eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
238 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات دلبرا، دل از گنهکاران همین القاب برد خواب دیدم بوسه ای می گیرم از شش گوشه ات ای ضریح عشق! رویایت ز چشمم خواب برد... محمد رسولی🖌 عکس از: احمد القریشی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.» بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (علیها السلام) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا می‌گفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟ 🍃۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید. به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمی‌گشت. مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم. 🌷هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی میشد. و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردندمن راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیه السلام) می دانست. طی دوهفته‌ای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم. یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم. 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 و حسینی بای و همسرش در زوجینو! 🕊جشن ازدواج مان را در آسایشگاه جانبازان برگزار کردیم.🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ✋ 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صحبت‌ها و دعاهای دلنشین و معنادار ششمین شهید مدافع حرم شهرستان فسا، جانباز با (ع) در آخرین سفر به مشهد مقدس، چند روز پیش از شهادت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_نود_و_یکم سپس #دستی به محاسن #انبوه و سپیدش کشید و مثل اینکه
💠 | لبخند زد و رو به کرد: "این طایفه هم که اول به بهانه تجارت و بعد به هوای دخترشون با پدرخانمت، به خونواده شما نفوذ کردن یه جرقه از همین آتیش بودن! خُب الحمدالله ایران کشور و امنی هستش، مثل سوریه و عراق لشگر کشی کنن! برای همین قصد دارن همینجوری تو خونواده ها رخنه کنن تا مردم رو شستشو بدن!" سپس مهربانش از شادی درخشید و با لحنی از استقامت ما تقدیر کرد: "ولی شما و جانانه کردین! شما هم میتونستید کوتاه بیاید یا حتی فریبشون رو بخورید! ولی شما در عوض کردید!" و باز دلش پیش بود که دوباره روی سخنش را به سمت من برگرداند: "البته دخترم شما کار کردی! مجید اگه در برابر اونا وایساد، ! طبیعیه که از افکار خوشش نیاد! ولی شما در مقام یک اهل سنت، خیلی به خرج دادی که فریب حرفهای اونا رو نخوردی و پشت وایسادی! احسنت!" سپس چشمانش به غم نشست و با ناراحتی زمزمه کرد: "ولی خُب پدرت..." و دیگر هیچ که خودم هم میدانستم پدرم که روزی یک معتقد بود، به پای نوریه، به دین و دنیای خودش چوب حراج زد و به جرم تکفیر و آواره کردن امثال این کارگر بینوا و حتی دختر و ، آتش جهنم را برای خودش خریده، ولی حالا بیشتر نگران و محمد بودم که نه از روی عقیده و نه به هوای عشق زنی که به طمع حقوق و سهم الارث نخلستانها، با پدر و برادارن همراه شده و میترسیدم که آنها هم از دست بروند که آسیداحمد از مجید سؤال کرد: "پدر و مادر شما چطور؟ باهاشون ارتباط دارید؟" و دلم برای غمگین مجید آتش گرفت که مظلومانه به زیر افتاد و با صدایی که بوی میداد، زمزمه کرد: "پدر و مادرم سال 65 تو بمبارون تهران شدن." و آسید باور کرد که حقیقتاً من و در این شهر غریب افتاده ایم که نفس بلندی کشید و با گفتن "لاحول و لا قوه الا بالله!" اوج تأثرش را نشان داد و نیامد دل شکسته مجید را به کلمه ای تسلی ندهد که به قلب صبورش، ادامه داد: "پسرم! اگه تو این دنیا هیچ کس رو نداشته باشی، تا خدا رو داری، تنها نیستی!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_نود_و_دوم لبخند #تلخی زد و رو به #مجید کرد: "این طایفه #وهاب
💠 | نمیدانم از این همه و بیکسی ما، چه شد که با صدایی از احساس، من و را مخاطب قرار داد: "ببینید چه شبی تو چه وارد شدین! این همه و پسر شیعه و سُنی تو این بودن، ولی امشب امام زمان(عج) اجازه دادن تا شما دو نفر تو مجلسش کنید! پس قدر خودتون رو بدونید!" و را به چه جایی کشید که من همچنان دلم در هوای حضور امام زمان(عج) پَر میزد که خدیجه با هوشمندی دنبال حرف را گرفت: "دخترم! من میدونم که به اکثریت علمای اهل سنت، امام زمان(عج) هنوز متولد نشده و شما عقیده ای به تولد اون تو همچین شبی ندارید، ولی تو خانمی کردی و امشب همه جوره زحمت کشیدی! قربون قدمهات دلم!" و شاید به همین بهانه از تمام روزهایی که در جلسات و دعا بودم، تشکر کرده و از امشب از همراهی اش معافم کند، ولی من دیگر دلم نمی آمد دل از چنین نیایشهای بردارم که با لبخندی شیرین، شورش را به نمایش گذاشتم: "ولی من خودم دوست دارم تو این باشم، امشب هم خیلی لذت بردم!" و نه فقط چشمان مامان و آسید احمد که نگاه مجید هم مبهوت فوران شد و من دیگر نتوانستم تبلور باور تازه ام را کنم که زیر لب زمزمه کردم: "نمیدونم شاید نظر اون عده از اهل سنت که معتقدن امام زمان(عج) الان در قید هستن درست باشه!" نگاه مجید به پای چشمانم به نفس افتاد، آسید احمد در اندیشه ای فرو رفت و مامان خدیجه به تماشای شهادت پلکی هم نمیزد ومن با صدایی که بوی گریه میداد، ادامه دادم: "آخه... آخه امشب من کردم وقتی باهاشون صحبت میکنیم، حقیقتاً حضور دارن، چون اگه ایشون هنوز به نیومده باشن، دل مردم انقدر باهاشون ارتباط برقرار نمیکنه..." و دیگر چیزی نگفتم که نمیخواستم به احساسم، به عقیده ای معتقد شوم و دیگر برای مباحثه نداشتم که در سکوتی فرو رفتم که همین شربت و شکری که امشب از جام جملات آسیداحمد در وصف اتحاد و سُنی نوشیده بودم، برای تسلای خاطر کافی بود و با چه حال خوشی به خانه خودمان بازگشتیم که کرده بودیم به لطف پروردگار، در سایه حمایت خانواده ای خدایی قرار گرفته و با چه شیرینی به خواب رفتیم. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
یادش به خیر؛ سال ۹۲ و در مراسم چهلمین روز درگذشت مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو؛ حاج قاسم به صورت سرزده آمد و به احترام مادر شهیدان، ایستاده سخنرانی کرد و اما امروز، حاج قاسم به استقبال شهید سوم آن مادر رفت. در گلو بغض غریبی ست نمیدانم چیست... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شبتون امام رضایے🏴
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین