eitaa logo
قرارگاه شهیدحمید و عباس‌‌آقا
243 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
991 ویدیو
19 فایل
بسمه رب شهدا و الصدیقین 🌸 می‌گفت همیشـه توی عبـادت، متوجـه باش . . . ! #خدا عاشـق می‌خواد🍃 نه‍ مشتری بهشت ‼️ #شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی🌷 ارتباط با خادم شهید @Khadem_Shahid_hamid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خدا نکند حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود 🌷 هدیه صلوات ✨ 🌿@shahid_hamid_siahkaly
🌷 همیشه به همسرش میگفت به من نگو خدا قوت...بهترین دعا اینه که بگی الهی شهید شی. هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه. همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه میکرد و عادت به تامل داشت.📿 نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواساجمع جمع... به بزرگتر خیلی احترام میگزاشت حتی اگه بنده خدا طرف اشتباه می کرد.همیشه برای همه دعا میکرد خدا هدایتشون کنه.بهترین علاقه اش مطالعه کتاب و شعر گفتن بود. متن های عارفانه زیادی از حمید عزیز به جا مونده. همیشه میگفت مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون بی شباهت نبوده...دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت ذکر لبش یا صاحب الزمان و یا حسین بوده.گفته انا لله و انا الیه راجعون که دوستاش گفتن نگو حمید جان زوده که گفته نه دیگه وقتشه .... این شهید به امانت سپرده شد به خاک تا هنگام ظهور مولایش امام زمان رجعت کند. 🌷 هدیه صلوات ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
قرارگاه شهیدحمید و عباس‌‌آقا
#الرفیق_شهیدم🌷 به یاد روزهایی که زائر امام رضا علیه السلام بودی 🌹 مارو هم یاد کن در جوار امام رئوف
🌷 🍁 💞خاطره_ماه_عسل 💕 پنج شنبه عروسی کردیم و دوشنبه برای ماه عسل با قطار عازم مشهد شدیم باران شدیدی می.آمد اولین باری بود که با هم مشهد میرفتیم از پله های قطار که بالا میرفتیم هر دو از نم باران خیس شده بودیم با راهنمایی مدیر کاروان به سمت کوپۀ خودمان راه افتادیم مدیر کاروان که جلوتر از ما بود به حمید :گفت "آقای سیاهکالی به زحمت براتون داشتم. به جز شما بقیه کسایی که تو کاروان همراهمون اومدن سن و سالدار و مسن هستن اگه میشه تو سفر کمک حالشون باشین. همین طور هم شد. حمید در طول سفر دست راست همه شد. هر جا که نیاز بود به آنها کمک میکرد بیشتر زمانی که داخل قطار بودیم داخل کوپه نمی نشستیم. راهروی قطار سرپا بیرون را نگاه میکردیم و صحبت می کردیم گاهی اوقات که حرفی ،نبود سکوت میکردیم. حرف هایمان را روی شیشه های مه گرفته قطار نقاشی می کردیم از خوشحالی شروع زندگی مشترکمان سر از پا نمی شناختیم مسیر به چشم بر هم زدنی تمام شد. هم صحبتی با حمید به حدی برایم شیرین بود که متوجه گذر زمان .نبودم مطمئن بودم این جاده بدون حمید به جایی نمیرسد خیالم راحت بود که بودنش یک بودن همیشگی است. تکیه گاه محکمی که مثل کوه پشتم ایستاده و عشق بی پایانی که تمام درهای بسته را برایم به آسانی باز میکرد. فکر میکردم عشق ما هیچوقت شبیه قصه های کودکی نمیشود که کلاغ قصه به خانه اش نمیرسید! ماه عسلی که زیر سایه امام رضا (ع) نقطهٔ آغاز زندگی ما شد. سفری ساده و فراموش نشدنی که تک تک لحظاتش برایم عزیز و نجیب بود. از قطار که پیاده شدیم به سمت هتل رفتیم. هوای مشهد هم بارانی بود این هوا با طعم یک پاییز عاشقانه کنار حرم امام رضا (ع) به نظرم خیلی دلچسب میآمد. وسایل و ساک ها را داخل اتاق گذاشتیم و به سمت حرم راه افتادیم. حس و حال عجیبی .داشتم از دور گنبد طلایی امام رضا (ع) را که دیدیم چشمهای هر دوی ما بارانی شد به فلکه آب که رسیدیم حمید دستش را روی سینه گذاشت و سلام داد: "السلام علیک یا علی بن موسی الرضا." صحن جامع رضوی که بودیم نمیتوانستم جلوتر بروم. همان جا در صحن رو به گنبد فقط گریه میکردم دست خودم نبود حمید در حالی که سعی میکرد حال من را با شوخیهایش بهتر .کند :گفت عزیزم این ناراحتی برای چیه؟ آخه این همه اشکو از کجا آوردی دختر؟ الآن یکی رد بشه فکر میکنه ما بچه دار نمیشیم داری این طوری گریه میکنی و گوله گوله اشک میریزی با شنیدن حرفش لبخند زدم. سعی کردم کمی آرام ،شوم ولی نمیدانم چرا ته دلم آشوب بود حس میکردم این آخرین باری است که با هم مشهد می آییم.🥀 روای :همسر شهید 🌹 🌷 هدیه صلوات ✨ ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
🍁 🌹همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم روای:همسر شهید 🌷 🌷 هدیه صلوات ✨ ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
🌷 🌷حمید مثل خیلی از مردم، از آخر کارش فراری نبود. وقتی مراسم عقد تمام شد، با پیکان مدل هفتاد برادرش سعید، به سمت امام زاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم. بعد از زیارت و نماز، آمدیم حیاط امام زاده. حمید راهش را کج کرد سوی قبرستان، بعد از گلزار شهدا. همه جا تاریک بود و سطح قبرستان بالا و بلندی داشت. چند بار کم مانده بود بخورم زمین. خیلی تعجب کرده بودم. در اولین ساعات محرمیت، در دل شب به جای رستوران و کافی شاپ، سر از قبرستان در آورده بودیم. ⚡️اتفاقا آن شب کسی را هم آورده بودند برای تدفین. 🌹حمید گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا یادمان باشد ته ماجرا همین جاست. ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست. 💞باهم قرار گذاشته بودیم، هر کدام از ما زودتر از دنیا رفت، آن دیگری، شب اول قبر تنهایش نگذارد. 💔حالا آمده بودم به عهدم وفا کنم. هر چه مادرم اصرار کرد که حداقل چند دقیقه ای بیا داخل ماشین گرم شو. قبول نکردم. به حمید قول داده بودم. 🔖بعضی ها تعجب می کردند و می گفتند: مگر شما چند سال باهم زندگی کردید که چنین قول هایی به هم داده بودید. 📌آن شب بقیه می رفتند و می آمدند؛ اما من تا صبح سر مزار حمید برایش قرآن خواندم. روای:همسرشهید❣ 🌷 هدیه صلوات ✨ ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
قرارگاه شهیدحمید و عباس‌‌آقا
از این عکس قشنگا #پس_زمینه #شهید_سیاهکالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 مثݪ آن شیشہ ڪہ در همهمہ باد شڪست ناگھان باز دلم یاد تو❤️ افتاد و شڪست ... 🌷 هدیه صلوات ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
🌷 وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می کرد تا بخریم. در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم. هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی. راوی: همسر شهید ❣ 🌷 هدیه صلوات ✨ ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
رفیق‌حواست‌به‌جوونیت‌باشه نکنه‌پات‌بلغزه،قراره‌با‌ایـن‌پاها تو‌گردان‌صاحب‌الزمان‌باشی!' ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
🍁خاطرات_خداحافظی🌷🥀 🍁 🍁 از خانه که بیرون آمدیم اول خانه پدرم رفتیم، مادرم شروع به گریه کرد، جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم، چون روزی که ازروزی که پدرم خواسته بود اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم. موقع خداحافظی پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت: «می دونم حمید بره شهید میشه، حمید بره دیگه برنمی گرده»، اینها را می گفت و گریه میکردبا دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن. هوا سرد شده بود، بیشتر از سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست. از آنجا سمت خانه پدر حمید رفتیم، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم، حمید گفت: «عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ میزنی»، وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود. حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند، فقط حسن آقا نبود، عمه ما را دید گفت: «آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید»، فکر میکرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود😭.🥀........ 📚قسمتی از متن کتاب یادت باشد با کمی تغییر 🌷 ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
🌹شهیدانه🌷 🌷 ✨بسیار باادب بود چنانچه در روز شهادتش صاحبخانه اش بیشتر از من ناله می زد و می گفت من پسرم را از دست دادم. او در این مدت دو سال آنقدر با ادب بود که هیچ بدی از او ندیدم زندگی عاشق و معشوق را در زندگی فرزندم مشاهده کردم... با دختر داییش ازدواج کرد. این دو چنان همدیگر را دوست داشتند و به هم احترام می گذاشتند که من نظیرش را و زندگی به زیبایی زندگی آنها ندیده بودم. هیچگاه به هم اخم نمی کردند. همسرش می گفت وقتی کارهای منزل را انجام می دادم به من می گفت این وظیفه تو نیست کار کنی؛ فرزانه جان حلالم کن.. همسرش همیشه از احترام و عشق عميق حمید به زندگیش می گفت و از همراهی و تلاش پسرم برای ساختن یک زندگی آرام. چند وقتی بود که از رفتن به سوریه و لزوم دفاع از حریم اهل بیت می گفت. اوایل می گفتم پسر نرو، تو هنور مستاجری. زن جوان داری و هنوز در سن جوانی هستی، می خندید و بر پیشانیم بوسه می زد و می گفت مادر اینکه به مجلس امام حسین(علیه السلام) می روی و حسین حسین می کنی آیا از دل نیست؟؟!! مادر حضرت زینب حرم و حریمش که ناموس حسین است در حال حاضر از سوی دشمن در خطر است. اگر همه بخواهند چنین فکر کنند که دوباره زینب باید به اسارت برود! به روایت: 🌷 ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✨ همراه با نوای روح بخش اذان ✨ 🍁 همراه با تصاویر و صحبتهای زیبای شهید حمید آقا 🌷 ✔️در شهادت بازه...... 🔖سلام بر آخرین نماز ظهر روز ۴آذر ۹۴ چه زیبا دلدادگی کردی با معبود✨ عالم قبول شد امشب ثانیه های عاشقیت 💗 🌹شهادتت_مبارک🌷 ✨🌟✨🌟 ✨ طلب دعای فرج 🤲 ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوباره‌ باز دل تنگم هوای مشهد الرضا کرد... هوای اون صحن و‌ سرا که همیشه دردمو دوا کرد... ✨✨✨ ❤️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ ✨🌟✨🌟 🌟به یاد 🍁 وجمیع شهدا🌷 ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly