eitaa logo
كتابخانه ديجيتال (مجمع خادمين شهدا)
40 دنبال‌کننده
18 عکس
2 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب :مهتاب خین قسمت(125) با محمود،شهبازی تماس گرفت و از او خواست سریعاً خودش را به منطقه برساند.محمود همان روز به سرپل ذهاب آمد.صبح روز نهم شهریور1360 ،بنده و محمود شهبازی برای شرکت در یک جلسه اضطراری رفتیم به پادگان ابوذر. جو حاکم بر نیروهای مستقر در پادگان،بسیار آشفته و منقلب بود.بچه ها با جلوداری احسان تقی پور(۱)و دیدبان نامی جبهه ی غرب حاج آقا غفاری(۲)دسته های عزا به راه انداخته بودند و در حالی که گریان و نالان بر سر و سینه میزدند،در محوطه پادگان راه پیمایی میکردند و شعار میدادند:فرماندهان،انتقام،انتقام! فیلم آن مراسم،هنوز هم در آرشیوهای دفاع مقدس موجود است.این برادرهای ما در پادگان ابوذر،راه پیمایی کردند و آمدند به سمت مقر فرماندهی. -جلسه اضطراری فرماندهان در همان روز نهم شهریور برگزار شد،بله؟! -بله ساعت9 صبح بود که جلسه تشکیل شد.بعد از شروع جلسه،سرهنگ هوشنگ عطاریان گفت:از رده های بالا به ما ابلاغ شده که بایستی هرچه زودتر در غرب عملیات را شروع کنیم،این دستور از بالا آمده! -زمینه برای شروع عملیات مهیا بود؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.احسان تقی پور،روز یازدهم شهریور1360 در عملیات سوم بازی دراز بر اثر اصابت گلوله آر.پی.جی دشمن در محور شیرین آب به شهادت رسید. ۲.حجت الاسلام محمدعلی قره گوزلو(معروف به غفاری)،از جمله علمداران مبارزات مردمی علیه رژیم طاغوت در مساجد محلات جنوب شرق تهران در دوران انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی،به دنبال تشکیل سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی،در اردیبهشت1358وارد این نهاد مقدس شد،مدتی در معیت سردار سرتیپ پاسدار محسن رفیق دوست،واحد تدارکات کل سپاه را اداره میکرد.در بهار 1359 به عنوان مربی عقیدتی واحد سیاسی-ایدئولوژیک لشکر81 زرهی ارتش،به کرمانشاه رفت. با شروع جنگ به جبهه غرب آمد و به فاصله کوتاهی ،بدل به زبده ترین دیدبان جبهه غرب شد.سردار حسین الله کرم درباره ی حجت الاسلام غفاری می گوید:بچه های ما در جبهه گیلان غرب و نفت شهر،در طول مأموریت های گشتی با مقوله ی دیدبانی آشنا می شدند،کار دیدبانی به عهده ی بچه های ارتش بود،آنها از این کار سر رشته داشتند... نقطه ضعف بچه های ما،نا آشنایی با دیدبانی بود آنها برای اینکه بتوانند هرچه سریع تر این کار را یاد بگیرند،حتی جیره غذایی خودشان را به دیدبان های ارتشی میدادند،ظرف غذای آنها را میشستند و حتی برای آنها آفتابه آب میکردند.چاره ای نبود می بایست طرز استفاده از قطب نما را یاد میگرفتند،فاصله ها را تخمین میزدند،زاویه یابی میکردند و..... حجت الاسلام حاج محمد غفاری و علی طاهری دو تن از دیدبان های معروف سپاه غرب بودند.این دو عزیز توانسته بودند در اسرع وقت بر پیچیدگی های دیدبانی مسلط شوند... یک بار که در فلاجه برای حاج آقا غفاری تعریف کردم که بچه های ما چطوری دیدبانی را آموزش میبینند،خندید و گفت:من هم همینطوری این کار را یاد گرفتم. (ر.ک.به کتاب:شناسایی بمو،صفحه45) سرانجام دیدبان رشید جبهه غرب،روحانی وارسته حجت الاسلام محمد علی غفاری در یازدهم شهریور ماه سال 1360 طی عملیات شهیدان رجایی و باهنر در محور بازی دراز خلعت شهادت بر تن کرد.در همین عملیات همرزمش علی طاهری نیز به شهادت رسید. یادشان گرامی باد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 198
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(126) -اصلاً و ابداً.وقتی گزارش های مسئولین محورها را دریافت کردیم،متوجه شدیم مهمات نیست،امکانات لجستیک و پشتیبانی برای آغاز حمله ای به آن وسعت را نداریم.به علاوه،هنوز شناسایی های منطقه تکمیل نشده بودند.آمار نفرات را که بررسی کردیم،دیدیم نیروی رزمی کم است.از حیث اقدامات مهندسی کم و کسری داشتیم،لازم بود در منطقه چند جاده ی تدارکاتی بزنیم،آخر قرار نبود که عملیات به این زودی شروع شود. در اثنای همین جلسه بود که نیروهای سینه زن موجود در پادگان،با جلوداری شهیدان بزرگوار حاج آقا غفاری و احسان تقی پور خودشان را رساندند به مقابل مقر فرماندهی.با شنیدن سر و صدا رفتیم پشت پنجره تا ببینیم چه خبر شده،دیدیم بچه ها یکصدا شعار میدهند:فرماندهان انتقام،انتقام....فرماندهان تصمیم،تصمیم! از نو جمع شدیم،و با سرهنگ عطاریان صحبت کردیم.مسئولین مربوطه گفتند ما به هیچ وجه برای شروع عملیات آمادگی نداریم،عطاریان گفت این دستوری است که از بالا ابلاغ شده.گفته اند به هر نحو ممکن،شما باید در غرب عملیات را شروع کنید،ولو شکست بخورید.ما باید به دنیا نشان بدهیم که انتقام شهادت رئیس جمهور و نخست وزیرمان را در جبهه از دشمن میگیریم و با شهادت بزرگمان جبهه های ما راکد نمی شوند. -عطاریان این جور صحبت میکرد؟ -بله![میخندد]....یک سخنرانی داغ و خیلی پرشوری برای مسئولین حاضر در آن جلسه کرد!می گفت:ولو فشنگ و تفنگ هم نداشته باشیم.باز مثل امام حسین علیه السلام سینه مان را در مقابل دشمن سپر میکنیم و تن به ذلت و خفت نخواهیم داد. [باز میخندد]....اصلا هر کس حرف های عطاریان را می شنید،با خودش می گفت عجب افسر خوبی است،عجب آدم رشیدی است،تا جایی هم که می دانستیم،خیلی هم ضدیت با بنی صدر پیدا کرده بود. -آخر از اوایل بهار 1360 حزب توده که خیلی قصد داشت خودش را به طرفداران خط امام(ره)بچسباند،با بنی صدر ضدیت میکرد،روی همین حساب هم،عطاریان توده ای،علیه حامی سابقش در ارتش جبهه گیری میکرد،رفتار عطاریان نسبت به بنی صدر،تابعی بود از نحوه ی متغیر برخورد حزب توده با بنی صدر. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه199
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(127) ▫️خب ،ما که آن روزها نمی دانستیم عطاریان عنصر نفوذی حزب توده است . می دیدیم در اوج دعوای بنی صدر با انقلابیون و شورش مسلحانه منافقین ، عطاریان مدام می گوید:امام این انقلاب و این پیرمرد مقدس ما را، بنی صدر با حرف ها و کارهایش می خواهد دق کش کند ! خب بچه ها هم که می دیدند گوینده ی چنین سخنانی، یک ارتشی عالی رتبه است که حامی امام است وعلیه خیانت های بنی صدر این طور داغ موضع می گیرد ، خیلی از او خوش شان می آمد. پس به این ترتیب عملیات در غرب ، بسیار زودتر موعد قبلی در دستور کارتان قرار گرفت؟ ▫️بله . رفتیم سریع وضعیت منطقه را بررسی کردیم . دیدیم برای کار در فلان محور به 100 نفر نیرو نیاز داریم، ولی عملاً فقط می توانیم از 30 نفر استفاده کنیم. 70 نفر کم داریم . در محور دیگر ، 150 نفر نیرو باید به کار می گرفتیم، در حالی که می دیدیم فقط 40 نفر نیرو در اختیار داریم. ▫️از آن طرف هم که دور از چشم شما ، عنصر نفوذی منافقین ،رفته تا اطلاعات و نقشه عملیات را تکثیر کند و بدهد به دشمن! ▫️ بله یادم هست سرهنگ عطاریان که آن روزها نماینده شورای عالی دفاع در جبهه های غرب بود، به سرهنگ محمود بدری دستور داد: برای رفع کمبود مهمات ،شما با تیمسار قاسم علی ظهیر نژاد؛فرمانده نیروی زمینی تماس بگیرید تا هر چه سریع تر مهمات مورد نیاز این حمله را به منطقه بفرستند! تا این ها بروند و مهمات را از فلان آمادگاه لجستیک ارتش بار بزنند و به منطقه بفرستند، کلی طول کشید .یعنی عملاً مهمات را در همان شب حملهـ شب 10 به 11 شهریور ـ به ما در خط رساندند. خب، عملیات را در چنین وضعیتی شروع کردیم: نیرو خیلی کم داشتیم ، مهمات خیلی کم داشتیم، در بحث مهندسی و احداث جاده تدارکاتی که اصلاً کاری صورت نگرفته بود. ▫️در حد فاصل موجود بین پایان جلسه عصر روز 9 شهریور تا شامگاه 10 شهریور که حمله آغاز شد، چه کردید؟ ▫️همان شب 9 به 10 شهریور ، آخرین شناسایی را به صورت ضربتی انجام دادیم . خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 200
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(128) محمود شهبازی ،خود بنده،حبیب الله مظاهری ،علی رضا حاجی بابایی و قدیر نظامی به آن شناسایی رفتیم . یه تمام راه کارها سرکشی کردیم و آن ها را چک کردیم .دیدیم انگار دشمن هوشیار نشده .لذا از این بابت خیلی خوشحال بودیم. تنها نگرانی ما این بابت کمبود شدید نیروی رزمی بود . در ساعات پایانی روز 10 شهریور که نشستیم مسائل مان را سبک سنگین کردیم،دیدیم میزان نیروی موجود در منطقه ،برای اجرای عملیاتی به آن گستردگی اصلاً کافی نیست . از بابت مهمات هم که گفته بودند نگران نباشید،مهمات را به شما می رسانیم. ▫️این شناسایی فوری فوتی چند ساعت طول کشید؟ ▫️سرشب که هوا تاریک شد ،عازم شناسایی شدیم و حوالی ساعت 1 بامداد 10 شهریور به مقرمان برگشتیم. همان روز دهم شهریور 1360 جلسه ای در مقرمان ـ شهرک المهدی <عج> ــ برگزار کردیم . حضار جلسه عبارت بودند از: بنده ،محمود شهبازی،قدیرنظامی، علی رضا حاجی بابایی و حبیب الله مظاهری ،ابتدا قرار شد فرماندهی کل عملیات در منطقه سر پل ذهاب را خود محمود شهبازی به عهده داشته باشد و آقای مظاهری هم با نیروهایش ،در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک عمل کند. ▫️یعنی در حوزه عمل ،جابه جایی صورت گرفت و قرار شد به جای آقای حاجی بابایی و نیروهایش ،مظاهری برود در این محور عمل کند؟ ▫️بله قرار شد حاجی بابایی برود و در قراویز عمل بکند در حاشیه این مطلب را باید عرض کنم که اگر علی رضا حاجی بابایی زنده می ماند،یکی از زبده ترین فرماندهان عملیاتی سپاه می شد . طوری که شاید حتّی حبیب الله مظاهری به گرد پای او نمی رسید . عنصر فوق العاده هوشمند و مدیری قوی بود. اگر مانده بود در سطح دوــ سه فرمانده لشکر می توانست کارکند.1 ▫️این جابه جایی توسط چه کسی انجام گرفت؟ ▫️توسط محمود شهبازی . به این ترتیب ،قرار شد تا در محور عملیاتی حد فاصل ساحل شمالی رودخانه ی اروند تا ارتفاعات قراویز را حاجی بابایی عمل کند و مظاهری هم در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک وارد عمل شود. و آقای نظامی هم در محور تپه دو قلو و جاده قصر شیرین عمل کند . بعد هم محمود شهبازی به ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1.علی رضا حاجی بابایی سرانجام تابستان 1361 طی نبرد رمضان در منطقه شرق بصره به شهادت رسید. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه201
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(129) بنده گفت:در این محور شیرین آب هم خودم کار میکنم. در جواب شهبازی گفتم این چه حرفی است که شما میزنید،تمام شناسایی منطقه قصر شیرین،روستای جگر محمدلو تا ساحل شمالی رودخانه ی الوند را ظرف این مدت من انجام داده ام،وقتی دید با رفاقت کاری از پیش نمی رود،باز لحن خودش را عوض کرد و خیلی رسمی گفت: بسم الله الرحمن الرحیم،من دستور میدهم فرماندهی کل عملیات سرپل ذهاب را شما به عهده داشته باشید،برادر همدانی،موظفید بروید به اتفاق برادران ارتش در تپه ی سر آب گرم،یک قرارگاه فرماندهی بزنید،خودم در این محور شیرین آب عمل میکنم،آقای نظامی در این محور ،آقای مظاهری در این محور،آقای حاجی بابایی هم در این یکی. دیدم حرف اش را زده و نمیشود حریف اش شد،اصلا وقتی که دستوری میداد،احدی جلودارش نبود و حریف اش نمیشد. همان روز رفتیم دنبال کار،فرمانده گردان 211ت تیپ 3 لشکر 81 زرهی ارتش سرگرد قبادی بود.ایشان سریع تانک هایش را حرکت داد و جلو آورد،حالا در حاشیه باید بگویم که بنده از قبل از انقلاب،سیگاری بودم و آن روز ها هم سیگار میکشیدم،شب 10 به 11 شهریور که در قرارگاه مشترکمان در تپه ی سر آب گرم با آقای قبادی مشغول عملیات بودیم،تا ظهر روز یازدهم شهریور،حتی برای یک لحظه،سیگار از دهانمان نیفتاد.پشت سر هم سیگار میکشیدیم.سرگرد قبادی دو تا سیگار با هم روشن میکرد،یکی را میداد به من،یکی را خودش میکشید،بعد من دو تا روشن میکردم،یکی را به او میدادم،یکی دیگر را هم خودم میکشیدم.البته من آن روز ها سیگار هما فیلتر دار میکشیدم.ما با سیگارهای کوچولو سر میکردیم. -نحوه ی آغاز عملیات را به خاطر دارید؟ -البته،رأس ساعت 23 دهم شهریور 1360 حمله ی ما با نام عملیات شهید رجایی و با هنر شروع شد. -نیرو ها را با نفربر به خط منتقل کردید؟ -نه آقا جان نفربرمان کجابود؟حتی بعدها در فتح المبین هم که به خوزستان رفتیم،از کامیون برای نقل و انتقال نیرو استفاده میکردیم.عصر روز دهم شهریور رفتیم به پادگان ابوذر،نیروهای واحد ها را سوار کامیون ها کردیم،و فرستادیم به سمت جلو. توی خط،غذای بچه ها را بینشان تقسیم کردیم،یادم هست که غذا چلو مرغ بود،بعد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه202
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(130) هم بچه ها از نقطه ی رهایی حرکت کردند و روانه ی عملیات شدند. -به صورت گردانی عمل میکردید؟ -نه آن روز ها هنوز آرایش گردانی در سازمان رزم سپاه غرب رایج نبود،روال کار اینطور بود که میگفتند:این 50 نفریک گروه.واحدهای ما به صورت گروه معروف بودند.میگفتند:گروه پنجاه نفره ی برادر بحرینی،یعنی آنها را به اسم مسئولشان می شناختند،یا گروه امیدی که شامل چهل نفر رزمنده بود. -کل استعداد نیرویی که سپاه همدان در عملیات شهیدان رجایی و باهنر به کار گرفت چندنفربود؟ -ما تا قبل از آن یکصد و پنجاه نفر نیروی رزمنده ثابت در منطقه داشتیم،200 نفر هم که شهبازی از سپاه استان برای این حمله به منطقه فرستاد.در نتیجه کل نیروهای عملیاتی ما شدند350 نفر. -ساعت شروع درگیری را به خاطر دارید؟ -همانطور که قبلا گفتم،ساعت:23 شامگاه دهم شهریور بچه های عمل کننده به خط دشمن رسیدند و درگیری سراسری آغاز شد.در محور قراویز،بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی تا پای سنگر های دشمن جلو رفته بودند و آن جا با دشمن درگیر شدند،خیلی هم شهید دادند که اجسادشان در آنجاع ماند(۱)دشمن منتظرشان بود،در محور کوره موش،تنگه حمام و بنه دستک هم بچه های مظاهری با دشمن درگیر شدند و در این محور هم دشمن هوشیار بود.در محور تپه دوقلو هم،به همچنین. لذا آمار شهدا و مجروحین بالا رفت.منتها ما در آن جا با استفاده از نفربرها و تانک های ارتش،اجساد شهدا و مجروحین را توانستیم به عقب منتقل کنیم،اما در محور شیرین آب بچه های محمود شهبازی با دشمن درگیر نشده بودند.دشمن که خیانت ستون پنجم به کل طرح عملیاتی ما واقف شده بود،ستون نیروهای محمود شهبازی را در آن دست ساحل الوند،زیر رگبار گرفت. یعنی از همان بین راه،بچه های شهبازی را زیر آتش گرفتند،طوری که اصلا ستون نفرات از هم گسسته شد،محمود همراه یک عده جلو رفته بودند،و بقیه نیروها عقب زمین گیر شده بودند و در نتیجه ستون بریده شد.تعدادی شهید و مجروح هم در دنباله ی زمین گیر شده ی ستون دادند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اجساد شهدای عمل کننده در محور قراویز را یک سال بعد،وقتی پس از فتح خرمشهر عراق از منطقه غرب یکسری عقب نشینی داشت و رفتیم و جمع آوری کردیم و به عقب آوردیم. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه203
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(131) از آن طرف،ما در مقر عملیاتی مشترک سر آب گرم،صدای شهبازی را از بی سیم میشنیدیم،که با داد و هوار میگفت:آقا جان این بچه ها چرا نیامده اند جلو؟ما هم در تماس با عقبه ی ستون میگفتیم:هرچه زودتر خودتان را برسانید به آقای شهبازی. دشمن خیلی دقیق منطقه را زیر آتش گرفته بود.با قبضه ی دوشکا از روی ارتفاعات سرکوب منطقه،بچه ها را میزد و روی سر آنها آتش درو اجرا میکرد.به این ترتیب،ارتباط دو نیمه ی ستون عملیاتی محور شیرین آب کاملا قطع شد. البته در سه محور دیگر،بچه ها موفق تر عمل کرده بودند.ما آن نیمه ی ثانوی ستون شهبازی را که آن جا زمین گیر شده بودند،عقب کشیدیم و آنها را فرستادیم از بغل جاده ی قصر شیرین و کنار کمین مجاهد،بروند با تانک های دشمن درگیر شدند،تانک های عراقی روی جاده آرایش گرفته بودند که بچه ها شجاعانه زدند به صف آنها و سخت با هم درگیر شدند.صبح روز یازدهم شهریور دیدیم در جاده ی قصر شیرین سه دستگاه از تانک های دشمن منهدم شده اند(۱). بچه های ما،دلاورانی مثل شهید حسن تاجوک تعدادی از نیروهای آن یگان زرهی دشمن را کشتند و تعدادی از آنها را هم به اسارت گرفتندکه آنها را فرستادند به شهرک المهدی(عج). -تاجوک در همین نبرد شهید شد؟ -نه بعدها در جنگ به شهادت رسید.به یاد دارم وقتی اسرای عراقی را در شهرک المهدی(عج) تخلیه کردند،یکی از راننده های ما،که به آقا رضا یکدنده معروف بود،به یکی از عراقی ها سیلی زد من و سرگرد قبادی آنجا بودیم،رفتم جلو به آقا رضا پرخاش کردم،بعد هم توسط مترجم به آن اسیر عراقی گفتم:این برادر حق اهانت به شما را نداشت.شما بایستی یک سیلی به او بزنید. صدای اعتراض بچه ها بلند شد.گفتم حرف همان بود که گفتم،اما آن اسیر عراقی گفت:نه من این کار را نمی کنم و از آن برادر ایرانی گذشتم،اما چیزی کهه باورم نمیشد این روحیه ی عدالت خواهی و برخورد انسانی شما ایرانی ها با اسرایتان بود. -پس عمده ی ناکامی شما در محور عملیاتی شهبازی بود؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.تا پایان حکومت صدام،زوار کاروان های زیارتی عتبات وقتی عازم مرز عراق بودند،بقایای این سه دستگاه تانک عراقی را که در حاشیه ی جاده قرار داشتند،مشاهده میکردند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه204
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(132) -بله طوری شد که تا شب بعد-شامگاه 11شهریور 1360-محمود شهبازی آنجا ماند و تا حوالی ساعت24:00 او و سایر بچه ها داشتند مجروحین و اجساد شهدا را به عقب منتقل می کردند. -در محور چپ جبهه ی سرپل ذهاب هم که قرار بود همزمان با شما،نیروهای سردار شهید محسن حاجی بابا عمل کنند،آیا آنها موفق بودند؟ -نه،بچه های محسن حاجی بابا شب حمله راه را گم کردند و اصلا به هدفشان نرسیدند.در مجموع،کل عملیات شهیدان رجایی و باهنر،یک عملیات ناموفق بود. -در جمع بندی دلایل ناکامی این عملیات،شما چه عواملی را مؤثرتر میدانید؟ -عامل یکم:لو رفتن عملیات توسط ستون پنجم عامل دوم:شتابزدگی در اجرای عملیات عامل سوم:عدم پشتیبانی و لجستیک عامل چهارم:کمبود شدید نیروی رزمی به علت همین نقایص و معضلات این عملیات نبردی ناموفق بود. -بعد از پایان عملیات نیروها را چطور به عقب آوردید؟ -مکافات داشتیم،در محور شیرین آب خیلی تلاش به خرج دادیم بچه ها را عقب بیاوریم،در محور قراویز بعضی از بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی در منطقه دشمن مانده بودند که دو روز بعد توانستیم آنها را به عقب منتقل کنیم یعنی تا چهل و هشت ساعت بعد از خاتمه عملیات،در پشت خطوط دشمن مخفی شده بودند.چهار نفر هم اسیر شدند.(۱) -درخاتمه ی حمله شهبازی پیش شما ماند؟ -نه،بعد از پایان عملیات،دو سه روزی ماند و روز سوم جلسه ای برای بررسی علل ناکامی عملیات با ما برگزار کرد،در خاتمه ی همین جلسه بود که شهبازی به همدان مراجعت کرد. حدود ده روز بعد از مراجعت شهبازی،بنده هم به همدان برگشتم.اواخر شهریور1360بود،آنجا برای سرکشی به خانواده های شهیدان،این عملیات-خصوصا شهدایی که اجسادشان در منطقه دشمن جامانده بود-برنامه ریزی کردیم و7 به ملاقاتشان رفتیم،آخر 59شهید در آن حمله داده بودیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اسامی آن چهار اسیر عبارت بود از:حسین رضایی،علی صادقیان،رضا شریفی راد و محمد رضا زهرایی پاک. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه205
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(133) -شهادت بچه ها بر روحیه ی شهبازی تا چه حد مؤثر بود؟ -خیلی!واقعا آن روزها محمود به شدت ناراحت و افسرده شده بود.ناکامی در آن عملیات به قدری او را متأثر کرد که تمام دوستان در سپاه همدان متفق شدند،به هر طریق ممکن او را از آن حالت افسردگی بیرون بیاورند و به او روحیه بدهند. البته می دانستیم که محمود در این ناراحتی،محق است.بعد از آن همه برنامه ریزی و شناسایی های دقیق،نه تنها او بلکه ما هم ابداً توقع نداشتیم این عملیات چنان فرجام تلخی در پی داشته باشد.دادن 59 شهید در یک حمله هم،خب تا آن موقع در استان همدان بی سابقه بود. -وقتی که محمود شهبازی مطلع شد برکنار از کمبودها و کسری های موجود در منطقه،این عملیات از قبل لو رفته بود،چه واکنشی نشان داد؟ -یادم هست در جلسه ی شورای پاسداران سپاه همدان،شهبازی به آن عنصر خائن یا آقای ایکس اشاره داشت و گفته بود راستش من از همان ابتدا که وارد سپاه همدان شدم دلم با او صاف نبود،اما چون مدرک و حجتی نداشتم،به خودم اجازهع نمیدادم علیه او موضع گیری کنم. از طرفی خدا را شکر میکرد که این عنصر خائن رسوا شده و از طرفی هم به نماینده ی خودش در کمیسیون تصفیه سپاه همدان می گفت:آقای چلویی،شما کوتاهی کردی،وظیفه ی شما بود که در کمیسیون روی اشخاصی مثل ایکس کار میکردید و ته توی مطلب او را در می آوردید،آقای چلویی هم در جواب گفته بود:آقاجان شما بایستی مقدورات ما را هم در نظر بگیرید.من برای شناسایی و کشف عناصر نفوذی در سپاه دست و بالم خالی بوده،از کدام سیستم مناسب و افراد آموزش دیده ای برخوردار بودم که آنها را مورد استفاده قرار ندادم؟حتی شهبازی به مسئول واحد اطلاعات آقای محمد نوری گفته بود:شما بعد از این بایستی حسابی چشم و گوشتان را باز کنید،مراقب بچه های سپاه باشید تا ما دیگر در سپاه استان موردی مثل آن خائن از خدا بی خبر نداشته باشیم. -برای رفع افسردگی روحی شهبازی چکار کردید؟در هر صورت او فرمانده تان بود. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه206
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(134) محمود در غم آن بچٓه ها مثل پدرفرزندمرده، گریه می کرد و اشک میریخت . البته اندوه و افسرده گی خودش را درجمع بروز نمیداد. تا اینکه دوستان خبررا به آقای جعفری رساندند .آقای جعفری که روزها معاونت اداره کل آموزش وپرورش استان را بر عهده داشت. انسان بسیارفاضل ،باسواد وملایی است. ایشان از سالهای پیش از انقلاب، درمحافل مذهبی همدان، مدرس معارف اسلامی بود و بعد از انقلاب هم در واحد عقیدتی سپاه تدریس میکرد .خلاصه ،آقای جعفری از شهبازی دعوت کرد به خانه اش بیاید . شبی به اتفاق محمود به منزل آقای جعفری رفتیم، به محض اینکه دورهم نشستیم ،آقای جعفری شروع کرد به صحبت با محمود. مدام دوستانه و صمیمی به او گوشه میزد ومیگفت: آقای شهبازی، برادرمن ،شما درفلان جلسه سپاه استان ،ازفلان خطبه ی حضرت امیرالمومنین علیه السلام برای مادرباره ی شأن ومقام صابرین به تفصیل صحبت کردید. چندین حدیث از سایر ائمه معصومین علیه السلام دراین باره گفتید، یادتان هست؟ درجلسه دیگر از آیات قران درباری ضرورت مأیوس نشدن مومنین صحبت داشتید، حالا چه شده ؟کو؟چراخودتان اینطورشده اید؟ یاران امام حسین علیه السلام درروز عاشورا، باآن که پشت سرهم شهید میدادند، شاداب تر از قبل به رزم ادامه میدادند، حالا چزا خودتون این طور شده اید؟ صحبت های آن شب آقای جعفری، روی روحیه ی شهبازی تاثیرگذاشت. در حاشیه این راهم اعتراف کنم؛ روحیه خودمن هم دست کنی ازشهبازی نداشت، بشتر سعی میکردم کاری کنم تا محمود از ان وضعیت وخیم روحی خارج بشود.صحبت های آقای جعفری درباز سازی روحی شهبازی تا حدودی موثربود. آیا درمنطقه سرپل ذهاب دشمن دیگر تحریکی انجام نداد؟ چرا .درپایان عملیات۱۱‌شهریور،دشمن پاتکی دزمنطقه انجام داد وتا تنگه ی قراویزنیروهایش راجلوکشید،منتها با مقاومت بچه های ما ،ناچار شد عقب بکشدوپاتک دشمن ناکام ماند. خودتان هم گفتید از ناکامی عملیان 11شهریور متاثرشده بودی . خب ،درآن زمان که عرصه از هرطرف برما تنگ بود،شهید شدن ۵۹نفراز بچه ها ضربه سنگینی محسوب میشد .طوری شد که خودم تا چند روزبعد از عملیات، جرأت نمیکردم به همدان برگردم. خجالت میکشیدم دوباره درشهر افتابی خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 207
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(135) بشوم. خودم را شماتت میکردم . حالایک موردی به خاطرم آمد که بد نیست آن را همین جا باز گوکنم: دربین شهدای آن حمله، برادری داشتیم به اسم سیّد جواد موسوی. بچّه سیٌد بود وخیلی با صفا.وقتی شهید شد ،جسدش ان جلوماند.البته سعی کردم جسدش را به عقب بیاورم . به همین خاطر ،همراه یکی از دوستان به اسم اقای اصلیان رفتیم جلو ،منتها دشمن روی منطقه اشراف دید و تیرداشت. کلوله ی خمپاره ای کنارمان منفجرشد که براثر اصابت ترکش آن، یکی از انگشتان آقای اصلیان قطع شد. دیدیم جلوتر نمیشودرفت و برگشتیم عقب . بعدکه به همدان آمدیم ،قرارشد برای دیدار با خانواده های شهدا عملیات ۱۱شهریور به خانه هایشان برویم. از جمله یکی هم خانواده همین شهید سیّد جوادموسوی بودند که محل سکونتشان ،شهرستان مریانج بود . پدرشهید موسوی قصاب است .درمحله شان خیلی معروف بود .حتی بعضی ها به ما میگقتند خدانکند کسی باآقای موسوی درگیربشود، چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! ازاین جور حرف های عجیب وغریب خیلی درباره اش شنیده بودیم ! به بنده میگفتند :اقای همدانی !کافیست بروی جلوی خانه آن ها؛ رفتن همان ونفله شدن همان !آقای موسوی کارد قصابی اش رامی آورد وشکم نو را سفره میکند! مریانجی هاهم هم که از قدیم معروفند به قمه زنی . واکنش شما چه بود؟ طبیعی است .خیلی خوف کرده بودم. منتها دیدکه نمیشود به خانه سایر شهدا بروم ،اما به خانه این شهید نروم. ازآن طرف، محمود شهبازی وقتی فهمیدمیخواهم به منزل اقای موسوی بروم، حدود هفت_ هشت نفراز بچه های سپاه همدان، از جمله شهید عزیمان شکری موحدوحبیب مظاهری را مأمور کرد در سفر به مریانج ،مراهمراهی کنند . بنده گفتم: ای اقا چه اشکالی دارد؟پدرشهید است و د‌اغ دیده، داغ جوانی به آن رعنایی. بگذارید مرا بزند، حق دارد.با رسیدن به مریانج، ابتدا به خانه دو شهید رفتیم و بعد، اوایل شب بودکه وارد منزل شهید موسوی شدیم .خدارا گواه میگیرم به محض ورود به خانه. اقای موسوی جلو آمد وپیشانی یک یک مارابوسید. حالا بازدلها قرارنداشتند. بچه ها میگفتند :باید دید اخر عاقبت این دیدار چه میشود؟ بعید نیست این بنده خدا یک دفعه ای جوش بیاورد ودرآن صورت... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه208
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(136) مگر خدا به فریادمان برسد! من نشستم خیلی شمرده، گزارشی درباره ی مراحل آماده سازی واجرای عملیات، روحیات بچه رزمنده ها وموقعیت دشمن، به پدرشهید موسوی ارائه دادم . ازایثارهاو فداکاری های بچه ها درجریان شناسایی ها وعملیات برایش چندخاطره تعریف کردم. و درآخر هم به خاطره ای که از فرزند شهیدش درشب حمله داشتم اشاره کردم و گفتم : اقای موسوی ! عصرروزی که شب آن میخواستیم حمله کنیم ، درپادگان شام را زودترتوزیع می کردند .من به سیّددجواد و دوستان اوگفتم: برادرهاشام چلومرغ است ، زودتر بخورید چون میخواهیم برویم عملیات . این ها داشتند باشورو شوق وسایل شان راجمع وجور میکردند وتفنگ های شان را پاک میکردند. از آن جارفتم ووقتی دوباره برگشتم ،دیدم هیچ کدام دست به غذا نبرده است . پرسیدم :چرا شام نمی خورند؟ دیراست میخاهیم برویم . سیّد جوادوان دودوستش درجواب من گفتند: بردارهمدانی ،قراراست ظهر فردا ،یک غذای محشری به مابدهند . خدارا گواه میگیرم این عین جوابی بود که آن سه جوان مرد ،به بنده دادند. هیچکدام آن شب غذا نخوردن و رفتند برای عملیات .حالا من درآن موقعیت، اصلا متوجه نشده بودم اینها دارندچه میگویند. روز یازدهم شهریور، هرسه نفر پیش ازاذان ظهر شهید شدند. من همین خاطره را برای پدرشهیدموسوی گفتم. عموی شهیدهم که کنارایشان نشسته بودپرسید: برادر همدانی! آیا نمی شد جنازه های برادرزاده ی من را به عقب بیاورید؟! بنده گفتم : که من وبرادر اصلیان رفتیم که جنازه شهید را به عقب بیاوریم، ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن ، انگشت اصلیان را قطع کرد. دفعتاً دیدم رنگ به صورت پدرشهید نمانده. فهمیدم ان عصبانیتی که منتظرش بودیم ، به ایشان مستولی شده .ناگهان روکرد به برادرخودش و با خشم و پرخاش گفت : هیچ معلوم است توچه میگویی؟ بعدهم رو به ما ادامه دارد : انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟ چرارفتید؟مگرانسان وقتی درراه خدا قربانی ای میدهد ، چیزی ازان رابرای خودش برمی دارد؟قربانی را باید دربست بدهی به پیشگاه خدا! خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 209