eitaa logo
شهید محمد مشعل 🌷
106 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
24 فایل
کانال رسمی خانواده 🌷شهید🌷است. 🔔 کانال اصلی در ایتا است و در پیامرسانهای دیگر، فرعی است. ✍ لطفا با ارسال و فوروارد مطالب ، و لطفا با دعوت دوستان به کانال ، مارا یاری فرمایید. تشکر
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ تا حالا برای خواندن ،《نماز شب》 کتک خورده ای⁉️ 💥 در اردوگاه رمادی بعثی ها برای مدتی محدودیت زیادی برای خواندن مانع می شدند. آن جا نماز خواندن هم ممنوع بود؛ ولی بچه ها به طور پنهانی در زیر پتو بدون و به طور خوابیده نماز می خواندند. 💥 شبی از شب ها در اردوگاه، یکی از بچه های بسیجی نشسته بود و می خواند که سربازان عراقی مشاهده کردند. 💥 صبح روز بعد آن قدر او را زدند که نیمی از بدنش از کار افتاد که بعد از گذشت یک سال دیگر، چون خوب نشده بود، او را به ایران انتقال دادند. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 98، ی محمد عباسی. ┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅ یارِ شهید باش با👇 http://eitaa.com/joinchat/3654942737Cb32c170347 〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂 ☀️ ، آینده بهتر 🌷🕊🌷🕊🌷 @shahid_m_mashal
حاج آقا باید برقصه‼️ چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… 😳 آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید.. اما… سخت بود و⚘ فقط از شهدا بر‌می‌آمد⚘... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقااا... ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…😭 عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود‼️ همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😭😩! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏 اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭 حتما حتما نشر دهید ♻️ کپی‌ این پیام کاملا آزاده... 🌷🤲🍃خدایا به خون امام حسین ع قسمت میدهم هر کس این را کپی کرد غم دلش رو رفع کن و حاجت دلش را براورده کن. آمین ┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅ یارِ شهید باش با👇 http://eitaa.com/joinchat/3654942737Cb32c170347 〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂 ☀️ ، آینده بهتر 🌷🕊🌷🕊🌷 @shahid_m_mashal
💐💐💐💐💐 ای از🌷 شهید محمد مشعل🌷از قول خودش : 🌹🌹🌹 روزی🌷 🌷 با همرزمانش سوار بر جیپ نظامی،از اهواز به سمت جبهه در حرکت بودند. برای آنکه وقت آنها تلف نشود ، به پیشنهاد یکی از بچه ها قرارشد به نوبت هرکدام یک حدیث از معصومین علیهم السلام بیان کنند. یکی یکی هر کسی یک حدیث را بیان کرد و در پایان همه صلوات می فرستادند و نفر بعدی حدیث را میگفت... همه حدیث گفتند تا..... نوبت به 🌷شهید محمد مشعل 🌷رسید. 🌷شهید محمد مشعل🌷 می گوید: چون در آنموقع حدیثی به یادم نمی آمد ،به محض اینکه گفتند ، حالا نوبت محمد..... بلند صلوات فرستادم ..... تمام بچه ها هم همگی باهم صلوات فرستادند: 🍀اللهم صل علی محمد و آل محمد🍀 دوباره گفتند: خوب حدیث بگو گفتم : کی بگه؟ گفتند : محمد گفتم : 🍀اللهم صل علی محمد و آل محمد🍀 و بچه ها هم همزمان صلوات فرستادند. چندین مرتبه ، به نحوی این عمل را تکرار میکردم که همه بچه ها مجبور میشدند همه باهم صلوات بفرستند. بدین ترتیب فرصتی پیش می آمد تا حدیثی به یادم بیاید..... ❤️🌹🌹🌹❤️ اکنون برای شادی روح 🌷 شهید محمد مشعل 🌷 صلوات 🍀اللهم صل علی محمد و آل محمد🍀 ❤️🌷🌷🌷❤️ 🌷✨🌷✨🌷 @shahid_m_mashal
❤️🍃صورت‌های بهشتی 🔹زهرا مصطفوی روایت می‌کند: ‌‏امام بارها به من می‌گفتند:‏ 🌸«اینکه می‌گویند بهشت زیر پای مادران است؛ یعنی باید این قدر جلوی پای مادر‌‎ ‌‏صورت به خاک بمالی تا خدا تو را به بهشت ببرد.» 🌸 📝برداشت‌هایی از سیره امام خمینی(ره)، جلد۱، صفحه ۲۳ یارِ شهید باش با👇 http://eitaa.com/joinchat/3654942737Cb32c170347 🎊🌿🎁🎈☀️🎀☀️🎈🎁🌿 ☀️ ، آینده بهتر 🌷🕊🌷🕊🌷 @shahid_m_mashal