با ناامیدی از خودم و اعمالم، از محاسبه دست کشیدم. چقدر عمرم را مفت باخته بودم. چه کارهای بزرگی که با سختی و با تلاش شبانه روزی انجام داده بودم اما کمی توقع تشویق از طرف مافوق و یا دیده شدن از سوی مردم، یا حس غرور و منیّت که من این کار را انجام داده ام، تمام آن ها را پوچ کرده بود. در آن لحظات و در حضور ملک الموت تنها از خدا خواستم مرا برگرداند تا بتوانم کار هایم را با نیت الهی انجام بدم. مانند کسی که نفَس خود را برای دقایقی زیر آب حبس کرده باشد و یکباره به سطح آب بیاید، یکدفعه دادم زدم و با صدای بلند نفس کشیدم. نگاهی به اطراف کردم و با چشمم دنبال حضرت ملکوت الموت می گشتم. ناگهان سرم را به سمت همسرم بردم و گفتم: الان عزرائیل اینجا بود و وارد اتاق کناری شد. صدای ناله و شیون از اتاق بغل بلند شد. برانکاردی همراه یک مرده از آن بیرون آورده شد، همسرم گفت: تو از کجا می دانستی؟!....
#زندگی_پس_از_زندگی
📚منبع:کتاب #شنود
یارِ شهید باش با👇
http://eitaa.com/joinchat/3654942737Cb32c170347
〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂〰️🎂
☀️ #فرزندبیشتر ، آینده بهتر
🌷🕊🌷🕊🌷
@shahid_m_mashal