eitaa logo
شهید مسعود عسگری
978 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره از بعضی اوقات میشد که یه حالات معنوی عجیبی داشت که تا الانم کسی نمیدونه چیه و علتش چی بوده🤔 اونم این بود که یه دفعه میرفت تو حال خودش، نه زیاد حرف می‌زد نه چیزی میگفت، خیلی کم تو چشم بود. فقط اینو میدونستم میره هیئت و هیئت سید جوادی رو خیلی دوست داشت. این مورد در کوتاه مدت چند بار اتفاق افتاد. مثلا چهار یا پنج روز ولی یه بار چند ماه ازش خبری نبود. چون همیشه پیش بچه ها بود خیلی زود نبودنش احساس شد و همه نگران بودن و پیگیر که مسعود کجاست چرا خبری ازش نیست؟ چرا گردان نمیاد؟ چون همیشه با من بود خیلی ازم میپرسیدن این موضوع و چون اخلاقشو کاملا میدونستم میگفتم بزارید تو حال خودش باشه میاد. ولی این مورد خیلی طولانی شد و جوری بود که تلفن و پیامک کسی رم جواب نمی‌داد. نگرانی کم بود دلتنگی هم بهش اضافه شده بود و همه دنبالش میگشتن. دوستان خیلی بهم میگفتن به مسعود زنگ بزن و برو بیارش ببینیم چی شده؟ گفتم صبر کنید تا سر موقعش... چند ماهی گذشت احساس کردم خود مسعودم دلش تنگ شده. شب بود بعد از اذان مغرب گوشی رو برداشتم این متن و براش پیامک کردم اون وقتا گوشی اندروید و پیام رسان و اینا نداشتیم متن این بود: درود بر کسانی که از شان دوستی می شود از دوستی می یابد و از دوستی ندارد. و با متنی شبیه این جواب منو داد: سلام بر دوستانی که و ثابت شده است و خیلی دلم براش تنگ شده بود. زنگ زدم بهش. جواب داد! گفتم سلام معلومه کجایی!!؟ با اون صدای بخشش جواب داد و منم یه مقدار بغض کردم و گفتم کجایی؟ باید همین الان ببینمت . بیشتر حرف بزنم گریه ام میگیره ... گفت: نزدیکم . بیا جلوی حوزه بسیج قبلی خودتون. منم مثل موشک موتور و روشن کردم سریع رفتم اونجا. قبل از من رسیده بود و رو موتور نشسته بود. محکم بغلش کردم روشو بوسیدم😘😘😘 گفتم خیلی بی معرفتی. خندید😊و گفت نه دیگه اونقدر😁 دوباره بغلش کردم و گفتم بریم گردان. گفت بریم. رسیدیم و یه مقدار حرف زدیم و مثل همیشه باهم به سمت خونه راه افتادیم سر همو گرفتیم و خداحافظی و جدا شدیم از روز بعد دوباره همون پر انرژی و روحیه گردان و خیلی فعال و کلاس گذاشتن... بچه ها همه زنگ میزدن و از من تشکر میکردن میگفتن دمت گرم فقط حرف تورو گوش میکنه. ممنون که دوباره آوردیش خیلی دلمون براش تنگ شده بود. برای خود من جای سواله ما که دوری چند روزشو طاقت نمی آوردیم حالا چجوری چندسال تونستیم با این موضوع کنار بیایم!!؟ و ندیدن روی ماهشو تحمل کنیم... به نقل از @shahid_masoud_asgari
🔴 ! 💠 وقتی همسرتان می‌کند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟" 💠 اگر از اشتباه كردن در حضور شما داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما مي‌شود. 💠 و به مرور، احساس و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ می‌شود! 💠 این هراس، زمینه‌ی مخفی‌کاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد.
🔴 💠 وقتی به صحبت‌ها و گلایه‌های همسرتان می‌دهید به منظور آنکه نشان دهید به حرف‌های او گوش می‌دهید گاهی بگویید: چه‌جالب، آها، خوب، اِ و ... 💠 ارتباط کلامی با این و نیز ارتباط با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در همسرتان موثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد. 💠 اگر خوب و با توجه به صحبت‌های همسرتان گوش ندهید برداشت او این خواهد بود که او را نکرده‌اید و همین خود عامل گلایه و جدید خواهد شد.
🔴 💠 یک راه حل برای بی‌مورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی بنویسد و به شما بدهد. 💠 بعد از خواندن به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجه‌ی عکس می‌گیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید می‌کنم عیبهایم را برطرف کنم. 💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید. 💠 این‌کار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او نسبی می‌دهد. 💠 مهم‌تر اینکه این‌کار برای رشد و بالا رفتن شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، خاص و ویژه‌ای پیدا خواهید کرد.
شهید مسعود عسگری
خاطره از بعضی اوقات میشد که یه حالات معنوی عجیبی داشت که تا الانم کسی نمیدونه چیه و علتش چی بوده🤔 اونم این بود که یه دفعه میرفت تو حال خودش، نه زیاد حرف می‌زد نه چیزی میگفت، خیلی کم تو چشم بود. فقط اینو میدونستم میره هیئت و هیئت سید جوادی رو خیلی دوست داشت. این مورد در کوتاه مدت چند بار اتفاق افتاد. مثلا چهار یا پنج روز ولی یه بار چند ماه ازش خبری نبود. چون همیشه پیش بچه ها بود خیلی زود نبودنش احساس شد و همه نگران بودن و پیگیر که مسعود کجاست چرا خبری ازش نیست؟ چرا گردان نمیاد؟ چون همیشه با من بود خیلی ازم میپرسیدن این موضوع و چون اخلاقشو کاملا میدونستم میگفتم بزارید تو حال خودش باشه میاد. ولی این مورد خیلی طولانی شد و جوری بود که تلفن و پیامک کسی رم جواب نمی‌داد. نگرانی کم بود دلتنگی هم بهش اضافه شده بود و همه دنبالش میگشتن. دوستان خیلی بهم میگفتن به مسعود زنگ بزن و برو بیارش ببینیم چی شده؟ گفتم صبر کنید تا سر موقعش... چند ماهی گذشت احساس کردم خود مسعودم دلش تنگ شده. شب بود بعد از اذان مغرب گوشی رو برداشتم این متن و براش پیامک کردم اون وقتا گوشی اندروید و پیام رسان و اینا نداشتیم متن این بود: درود بر کسانی که از شان دوستی می شود از دوستی می یابد و از دوستی ندارد. و با متنی شبیه این جواب منو داد: سلام بر دوستانی که و ثابت شده است و خیلی دلم براش تنگ شده بود. زنگ زدم بهش. جواب داد! گفتم سلام معلومه کجایی!!؟ با اون صدای بخشش جواب داد و منم یه مقدار بغض کردم و گفتم کجایی؟ باید همین الان ببینمت . بیشتر حرف بزنم گریه ام میگیره ... گفت: نزدیکم . بیا جلوی حوزه بسیج قبلی خودتون. منم مثل موشک موتور و روشن کردم سریع رفتم اونجا. قبل از من رسیده بود و رو موتور نشسته بود. محکم بغلش کردم روشو بوسیدم😘😘😘 گفتم خیلی بی معرفتی. خندید😊و گفت نه دیگه اونقدر😁 دوباره بغلش کردم و گفتم بریم گردان. گفت بریم. رسیدیم و یه مقدار حرف زدیم و مثل همیشه باهم به سمت خونه راه افتادیم سر همو گرفتیم و خداحافظی و جدا شدیم از روز بعد دوباره همون پر انرژی و روحیه گردان و خیلی فعال و کلاس گذاشتن... بچه ها همه زنگ میزدن و از من تشکر میکردن میگفتن دمت گرم فقط حرف تورو گوش میکنه. ممنون که دوباره آوردیش خیلی دلمون براش تنگ شده بود. برای خود من جای سواله ما که دوری چند روزشو طاقت نمی آوردیم حالا چجوری چندسال تونستیم با این موضوع کنار بیایم!!؟ و ندیدن روی ماهشو تحمل کنیم... به نقل از @shahid_masoud_asgari