🍂 یکی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی میگفت در یکی از سفرهای سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت.
ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است.
گفت: با این برف آهوهایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آنها از گرسنگی تلف نشوند.
من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهوها دعاگو هستند.
من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهوهای نزدیک مقر هستید؟
وی پاسخ داد: من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم.
ان شاءالله سردار دلها، ما را هم، آهوی شیفته خود داند، و از برزخ، نورافشانی مان کند، تا در تاریکی و ظلمات دنیای دنی، در غربت غیبت کبری، تلف نشویم، و غریب و مهجور نمانیم
تا به قرب مولای مهربان مان عج، شادمانه و دست افشان، و پای کوبان رسیم. ان شاء الله
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
#سردار_دلها
#سلیمانی
#جان_فدا
@shahid_masoud_asgari
#شهید_غلامعلی_رحبی
بمناسبت فرارسیدن شب ۲۳ ذی القعده
شب زیارت مخصوصه آقا
امام رضا علیه السلام
#شهید_غلامعلی_رجبی
السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا(ع) 💞…آن شب توی همان صحن همیشگی که به امام رضا(ع) توسل میکرد.
با مولا قرار گذاشت چهارده قدم به سمت ضریح بردارد و باهر قدم یک بیت برای آقا امام رضا(ع) بگوید.
قدم برمیداشت، اشکهایش میریخت و زیر لب زمزمه میکرد.
🌷قربون کبوترای حرمت🕊
قربون این همه لطف و کرمت🌷
از روزی که با تو آشنا شدم💞
مورد مرحمت خدا شدم🌷
گفتهایی هر کی بیاد به پا بوسم💝
تو گرفتاری بدادش میرسم🙌
منم امروز به زیارت اومدم🕊
به امیدی در خونهات اومدم❤
گفتهایی هر کی بیاد به دیدنم😊
من میام سه جا بهش سر میزنم🌸
توی قبرم رضا جون منتظرم🌷
که بزاری کف پاتو رو سرم🌹
از گناه بال و پرم سوخته شده😭
چشم من به حرمت دوخته شده😔
#کتاب_شهداواهل_بیت
#ناصرکاوه
@shahid_masoud_asgari
🎥 پهلوی میخواست اعدامش کند ولی ماند تا الگو شود🇮🇷
#عاشقانهی_سردار_خیبر
🌷هر وقت حاجی از منطقه به منزل میآمد، بعد از اینکه بامن احوالپرسی میکرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز میایستاد.یکروز به قصد شوخی گفتم:تو مگر چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن نماز میخوانی؟! نگاهی کرد و گفت:هر وقت تو را میبینم، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم
🌹چشمهای زیبایی داشت
من عاشق چشمهایش بودم
موقع شهادت،خدا چشماشو
با قابش برداشت و برد برا خودش
خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست.همت،که با چشم بسته راهنمای می کرد و ما دخترها از تقوای چشمش حرف می زدیم، کارش به جایی کشید که از من شنید:تو از طریق همین چشم هات شهید می شوی گفت:چرا؟گفتم:چون خدا به این چشم ها هم کمال داده و هم جمال. ابراهیم چشم های زیبایی داشت. خودش هم می دانست. شاید به خاطر همین بود هیچ وقت نمی گذاشت آرام بماند. یا سرخ از اشک دعا و توبه بود یا سرخ از روزها جنگیدن و نخوابیدن. می گفتم : من یقین دارم این چشم ها تحفه یی است که به درگاه خدا خواهی داد… همین هم شد.خیلی از همین دختر ها، می آمدند از من می پرسیدند : این برادر همت چکار میکنه که نمی خوره زمین؟ آخرش هم یادم رفت ازش بپرسم.شاید یکی از سوال هایی که آن دنیا ازش بپرسم همین باشد. به نظر خودم این خیلی با ارزش ست که آدم حق عضوی از بدنش را این طوری ادا کند، به چهره های مختلف ابراهیم و بخصوص به محبت هایی که فقط شاید به من نشانش می داد
🌷به ابراهیم برگشتم و گفتم، ابراهیم، چرا چشمات اینقد، زیباست گفت، آخه، تاحالا با این، چشما گناه نکردم
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی:همسرشهیدهمت