شهید مسعود عسگری
#ویژه فیلم کوتاه از #شهید_مسعود_عسگری #سوئینگ #جوانبانشاط کانال تلگرام @shahid_masoud_asgari صفحا
#نقل_خاطره
از #شهید_مسعود_عسگری
موضوع: #سوئینگ
يه روزي از همون روزاي خوب با مسعود بودن، از سر بيكاري تصميم گرفتيم بريم سوئينگ، دنبال يك سايت ارتفاع بالا ميگشتيم، نزديكيهاي تهران پيدا نكرديم و راهي پلهاي پرديس شديم، ارتفاعش حدود٥٠متري ميشد، كم بود ولي نزديكيش تا تهران قانع كننده بود.
اولين بارمون بود...
تا حالا سوئينگ نكرده بوديم ،دنبال اين بوديم كه تو اولين بارمون يك كار سطح بالا انجام بديم كه ديگه قسمت نشد...
ارتفاع، ميزان كش آمدن طناب، نحوه تخليه، موارد اضطراري و .... رو بررسي و محاسبه كرديم ، طنابها و اتصالات رو بستيم و همه چيز آماده شد.
موقع پرش رسيد
همه به هم نگاه ميكردن تا اولين نفر كي بپره
تنها كسي كه نگاه نميكرد مسعود بود ، اونطرف داشت هارنس ميپوشيد و كلا برنامش نبود كه اجازه بده كسي بپره، خودش ميخواست كه بپره...
و اين فيلم اولين پرش بود
شهريور ١٣٩٣، بزرگراه تهران پرديس
————————
خيلي مواقع مسعود خودش ميخواست كه بپره
سر اون كوچه توي العيس هم
خودش ميخواست كه بپره و خيلي قبل تر از ما آماده شده بود...
به نقل از دوست و همرزم شهید
———
#شهید_مسعود_عسگری
#مدافعحرم #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #مدافعین_حرم #كلنا_عباسك_يا_زينب#كلناعباسك #كلناعباسك_يازينب #قطعه٢٦ #قطعه_شهدا#سوئينگ#سويينگ
#سوئینگ
#جوانبانشاط
کانال #شهید_مسعود_عسگری در همه پیام رسانها
@shahid_masoud_asgari
صفحات اینستای #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari1
@shahid_masoud_asgari
@masoud__asgari
شهید مسعود عسگری
اولین دیدار #شهید_مسعود_عسگری https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://sapp.ir/shahid_masoud_
#نقل_خاطره
موضوع: #اولین_دیدار
صبح شنبه بيست و سوم آبان نودو چهار
براى ديدن پيكر مسعود به معراج شهدا رفتيم
از نحوه شهادت مسعود و جراحت هاش هيچ اطلاعى نداشتم
تابوت مسعودو زمين گذاشتن
وقتى پرچم رو كنار زدن
من سمت زخمى صورت مسعود نشسته بودم
اولين چيزى كه به چشمم خورد، صورت پر از زخم و چشم تخليه شده پاره تنم بود
لحظه اول با ديدنش يه شوك ريز بهم وارد شد يه لحظه از درون لرزيدم ،طورى كه اطرافيان متوجه نشدن
به صورت ماهش نگاه كردم چشم ديگش سالم و نيمه باز بود و نگاهم مى كرد
با ديدن نگاه مهربونش آرامش گرفتم
اون روز با اون يك چشم با هم صحبت كرديم
صبح روز شهادت از شدت دلتنگى مسعودو صدا ميزدم و ازش مى خواستم بياد ببينمش
هيچ چيز جز ديدن روى ماهش نمى تونست آرومم كنه
حالا پيكر پاك مسعود جلوى روم بود
و چشم نيمه بازى كه براى دلِ تنگِ مادرش نگه داشته بود...
#بهنقلازمادرشهید
#شهید_مسعود_عسگری
https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari
https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره
موضوع: تمرینات تاکتیکی و آمادگی برای ماموریت شمالغرب
سیزدهم شهریور سال 1390 بود که خبر شهادت #شهید_محمد_جعفر_خانی و رزمندگان یگان ویژه صابرین سپاه تو منطقه #شمالغرب کشور( #جاسوسان ) توسط گروهک تروریستی #پژاک همه جا پیچید و باعث ناراحتی و افسوس بخاطر از دست دادن چنین شیرمردانی شد...
از فرماندهان وقت خبر رسید که باید خودمونو آماده کنیم برای ماموریتهای مرزی داخل کشور و مقابله با تحرکات #گروههای_تروریستی، فیلم محل شهادت شهدای جاسوسان و پیکرهای مطهر شهدا رو پیدا کردیم که با شرایط و خصوصیات منطقه آشنا بشیم جدای مسائل نظامی خیلی از دیدن صحنه شهادت ناراحت و منقلب شدیم خونمون به جوش اومده بود اعتقاد و تصمیممون خیلی راسخ تر و محکم شد...
با برنامه ریزی های مختلف شروع کردیم به آموزش و تمرینات متناسب با منطقه این عکسهایی رم که میبینید از #مسعود و بچه ها برای کوههای اطراف تهران و پاییز همون ساله که در راستای آمادگی برای #ماموریت_های اون موقع بود و چون قرار بود همه نیازهای خودمونو مثل خوراک و... از منطقه تامین کنیم یا به نوعی #زندگی_در_شرایط_سخت و تمرین کنیم هر کسی به مقدار توانش چوب و هیزم جمع کرد تا وقتی که به محل استقرار رسیدیم آتیش روشن کنیم هم برای گرم شدن هم مصارف دیگه. #مسعود هم تو مسیر که میرفت هر جا #چوب میدید برمیداشت با یه طناب میبست و رو دوشش حمل میکرد انگار از بچگی تو روستا زندگی کرده بود با #کوه و #صحرا رفیق بود به طبیعت و کوه و ورزشم خیلی علاقه داشت خلاصه رسیدیم به محلی که تیم شناسایی از قبل با جی پی اس مشخص کرده بود. چادرها رو زدیم آتیش و روشن کردیم نشستیم دورش و کلی صحبت و بگو بخند بعدشم نگهبانی تا صبح و آماده شدن برای تمرینات و کارهایی که قرار بود انجام بدیم...
#بدرالدین
#شهید_محمد_جعفر_خان
#شهید_مسعود_عسگری
https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari
https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
اینستاگرام
@shahid_masoud_asgari
@shahid_masoud_asgari1
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
يكي از موتورهاي قايق هامون خراب شده بود،به قول مكانيك ها جامپ كرده بود به علاوه چند تا آسيب ديگه.
چند سالي دشمن شماره يك كمر بچه ها محسوب ميشد،خيلي سنگين و بدبار بود.برحسب نياز،از اين انبار به اون انبار منتقل ميشد، يه بار اضافي كه روي دستمون مونده بود.
يه روز تو يكي از همين جابجايي ها
مسعود گفت:بيايين اينو درست كنيم،خسته شديم از دستش.
كسي موافق نبود،ميگفتن اين درست شدني نيست،خيلي خرج داره،تحويليه بايد نگهش داشت...
ولي مسعود ميخواست درستش كنه.
گروه كوچك هميشگي تشكيل شد و يه بررسي اوليه ازش كرديم،تماسها و جستجوها براي تعميرگاه شروع شد،كه همگي كنار درياي شمال يا جنوب بودن،برآورد اوليه مبلغ بالايي بود كه عملا كار رو منتفي كرد.
مسعود گفت:خودمون درستش ميكنيم!!
و ما هم مثل هميشه پاي كار كارهاي نشدني.
مسعود اطلاعات فني و مكانيكي خوبي داشت،اساس كار اين موتور مثل بقيه موتورها بود اما كمي پيچيدگي داشت.
خلاصه ياعلي گفتيم و هر سه آچار به دست، افتاديم به جونش.هرچي بود و نبود باز كرديم ريختيم پايين.مسابقه بازكردن قطعات خيلي لذت بخش بود.بعد از دو روز كار يك تپه از پيچ،واشر و قطعات عجيب و غريب موتور قايق درست كرديم!!
همه ميدونستيم كه جمع كردنش با خداست ولي كسي به روي خودش نمياورد و خيلي شيك رفتيم دنبال تهيه قطعات آسيب ديده،يه سري لوازم مثل بلبرينگ ها و اورينگها،واشرها و...رو تو بازار پيدا كرديم،چند تا قطعه شكسته داشتيم،با جوشكاري درستشون كرديم .رفتيم سراغ پيستون ها،سيلندر و بقيه.
چند روزي بود كه هرچي خلاقيت داشتيم رو خرج كرديم.
يه اتاق رو خالي كرديم، ملافه سفيدي پهن كرديم و تمام قطعات و پيچها رو مرتب چيديم.خيلي قشنگ شده بود اما نگران كننده...
بخشهاي ساده رو كه موقع باز كردن يادمون مونده بود ،اسمبل كرديم،ديگه واقعا سخت شده بود،قطعات عجيب و غريب و پيچهاي يكسان با طول هاي متفاوت.
با پيشنهاد خوب مسعود نقشه موتور دانلود كرديم و روي يه تبلت ريختيم،وقتي نقشه رو باز كرديم تازه فهميديم كه وارد چه دنيايي شديم. وجود نقشه اميدوار كننده بود.
الباقي قطعات رو طبق نقشه اسمبل كرديم. و موتور كامل شد.برا موتور يه خرك درست كرديم و پروانه رو توي بشكه پر از آب قرار داديم.
همه موافق بوديم كه مسعود بايد استارت بزنه.
اولين استارت بي فايده
دومي بي فايده
داشتيم نگران ميشديم با استارت سوم مسعود،موتور غرش كرد و روشن شد.
خيلي خوشحال شديم،موتور خيلي نرم و با قدرت كار مى كرد.
هزينه هاي چند ميليوني با خلاقيت و زحمت دستهاي مسعود با كمتر از ٥٠٠هزار تومان حل شد ...
#شهيد_مسعود_عسگرى
آیدی کانال در ایتا و سروش
@shahid_masoud_asgari
صفحات در اینستاگرام
shahid_masoud_asgari
shahid_masoud_asgari1
shahid_.masoud_.asgari
amiry_hosein_
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری و #شهید_احمد_قنبری
یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا.
معمولا #شهید_قنبری اطلاع می دادُ میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز
لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت (#مسعود) ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه:
_الو سلام
_سلام
_کجایی؟
_جلو در خونتون
_جلوی در😳
(با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد)
میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط #چشماش معلومه. ولی می شد #لبخندشو😊 از #چشماش فهمید.
زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ...
_تو رانندگی می کنی یا من؟ ...
_فرقی نمیکنه...
اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش #رفیقت.
هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد.
#بهترین_حس_دنیا اون لحظه ای هست که #سرت_دقیقاً_پشت #سَر_رفیقتِ تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉
وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، #شهید_قنبریُ میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت:
ادامه در کانال👇
@shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری و #شهید_احمد_قنبری
یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا.
معمولا #شهید_قنبری اطلاع می دادو میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز
لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت (#مسعود) ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه:
_الو سلام
_سلام
_کجایی؟
_جلو در خونتون
_جلوی در😳
(با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد)
میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط #چشماش معلومه. ولی می شد #لبخندشو😊 از #چشماش فهمید.
زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ...
_تو رانندگی می کنی یا من؟ ...
_فرقی نمیکنه...
اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش #رفیقت.
هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد.
#بهترین_حس_دنیا اون لحظه ای هست که #سرت_دقیقاً_پشت #سَر_رفیقتِ تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉
وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، #شهید_قنبریُ میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت:
لباساتونو عوض کنید . وسیله پروازی شماره... بزارید بیرون و چکش های قبل پروازُ انجام بدین. دفتر پروازُ بنویسید....
ما هم می گفتیم:
استااااااد یخ😬 زدیم تا اینجا بیاییم . بزار یخمون باز بشه.
یادش بخیر #شهید_قنبری تو اون #سرما ، قبل از #پرواز ، همیشه #وضو می گرفت...
مسعود و بقیه بچه ها هم که #قبل_از_پرواز_وضو_می_گرفتن ، به #تبعیت_از_اخلاق_استاد_قنبری بود.
هر کدوممون که می رفتیم پرواز ، بقیه کنار دیسپچ یا برج مراقبت روی صندلی می نشستیم و پرواز #رفیقمونُ نگاه می کردیم.
یادمه #مسعود همیشه به کسایی که با جایرو پلن(یه نوع هواپیمای فوق سبک) پرواز می کردن ، به شوخی اعتراض می کردُ می گفت شما همش کار مارو خراب می کنید🙄😕😉😂
آخه مسعود خلبان کایت بود و کایت چون بال ثابت بود، موقع نشستن در باند، اگر قبلش یه جایرو می نشست، vortex (واژگونی هوا ) ایجاد می شد و شرایط برای نشستن کایت سخت می شد.
البته باید بگم که مسعود تو دوره خلبانی بین هم دوره ایی هاش ، در کمترین زمان آموزشی تونست #پرواز_تنهایی(solo) بدون استاد رو انجام بده
پرواز که تموم می شد ، هر چند نفری از بچه ها که تو فرودگاه سپهر بودیم همه باهم موتورامونو سوار می شدیم و میومدیم سمت خونه. البته بعضی وقت ها هم می رفتیم سمت آموزشگاه (مقر #گردان_حیدر_کرار)
هر وقت که قرار بود مسعودُ برسونم خونشون ، همیشه از سمت پارک شهدای گمنام میرفتیم و وقتی به کوچه نزدیک می شدیم و تابلوی کوچه معلوم می شد ، به شوخی می گفتم:
واقعا امام زمان (عج) تو این کوچه هست؟(بخاطر اسم کوچشون که بنام صاحب الزمان عج بود)
مسعودم با یه لبخند😊☺️😉 همیشگی میگفت:
والا نمیدونم...
شاید...
خدا کنه...
کاش که همسایه ما می شدی...
با وجود امثال من که امام زمان (عج) این سمت نمیاد...
(#مسعود همیشه #بی_ریا و #بی_ادعا بود)
جلوی در خونشون یه پله هست که همیشه موتورو طوری جلوی در نگه می داشتم که وقتی پیاده می شد #پاش روی #زمین نیاد... و مستقیم روی پله پیاده بشه.
می گفت چیکار می کنی؟
منم می گفتم:
می خوام دیگه زحمت نکشی این پله رو بالا بری ، صاف بری خونه ، اذیت نشی.
عجب...
این#نعمت_بزرگی بود که در مسیر یاد گیری#آموزش_های_تخصصی ، خداوند روزی ما کرد که لحظات اندکی از عمرمونو در کنار #ستاره_هایی_بودیم_که_فکر_می_کردیم_می_شناسیمشون...
اما...
شادی روحشون و برای اینکه الآن کنار امام حسین (ع) مارو هم یاد کنن صلوات
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره
#چتربازی_در_۲۲_بهمن
انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه،
اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه.
از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه.
و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره.
همه اينا يك طرف موضوعه.
طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده
به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد.
.
آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود.
چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن...
ادامه در کانال👇
@shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
#چتر_بازی_در۲۲_بهمن
انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه،
اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه.
از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه.
و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره.
همه اينا يك طرف موضوعه.
طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده
به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد.
.
آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود.
چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن،بعد از گذروندن تستها با موفقيت، آماده پرش شده بود.
روز قبلش آخرين وضعيت باد و هواي فردا رو چك كرديم،يه سري به محل لند(نشستن) زديم ، موانع و الگوي ترافيك رو هم بررسي كرديم.
رفتيم سراغ لوازم. چترها رو بستيم،همه لوازم رو آماده كرديم و از جمله دوربين هاي روي سر و دست.
يه دفعه به مسعود گفتم بيا دوربينت رو آپديت كنم،
گفت: نيازي نداره.
گفتم: عملكردش بهتر ميشه .
خلاصه با گير دادن من، آپديت كرديم.
صبح آقا مسعود رو تا دم هليكوپتر بدرقه كردم، وسيله بلند شد و تو ارتفاع مناسب همه پرنده ها پريدند،
هر كسي بسته به توانش تو آسمون حركات نمايشي انجام ميداد،مسعود هم نذاشت يه موقع چتر، شرمندش بشه و هر كاري ميشد رو هوا انجام داد تا به زمين رسيد،خوشحال و خندون همديگرو بغل كرديم و كلي عكس يادگاري گرفتيم كه...
اون وسط چشمم به دوربين رو سرش افتاد كه رو مانيتورش نوشه بود
"cam error"
چيزي نگفتم.
اومديم و اومديم تا رسيديم به پاي لپ تاپ و دوربين وصل كرد...
خدا خدا ميكردم كه فيلم گرفته باشه.
يه فيلم روي رم ضبط شده بود.
خيالم راحت شد.
با خوشحالي فيلم رو پخش كرد.
فيلم از لحظه سوار شدن به هليكوپتر تا چند ثانيه قبل پريدن بود و هيچي از پرش نگرفته بود و دوربين از همون لحظه هنگ كرده بود.
مسعود به من نگاه ميكرد و منم سوت ميزدم، حرفي نميزد، ولي من صداي داد و فريادش رو حس ميكردم.
گفت : آپديت كردي؟عملكردش بهتر شد؟
گفتم:فكر كنم ناقص انجام شده.
ديگه چيزي نگفت و تا صبح دنبالم كرد و تا جا داشت با كتك هاي دوستانه اش،بابت آپديت ازم تشكر و قدرداني كرد.
خاطره از دوست #شهيد_مسعود_عسگري
٢٢بهمن٩٣،درحال آماده شدن جهت پرش.
.
.
#خاطره_دوست_و_همرزم_شهید_مسعود_عسگری
#چتر_بازی
#دوربین
@shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
فیلم از شهید مسعود عسگری #سوئینگ #ورزشکار #مؤمن #ولایی #بسیجی #جوان #شهیدمسعودعسگری @shahid_masou
#نقل_خاطره
از #شهید_مسعود_عسگری
موضوع: #سوئینگ
يه روزي از همون روزاي خوب با مسعود بودن، از سر بيكاري تصميم گرفتيم بريم سوئينگ، دنبال يك سايت ارتفاع بالا ميگشتيم، نزديكيهاي تهران پيدا نكرديم و راهي پلهاي پرديس شديم، ارتفاعش حدود٥٠متري ميشد، كم بود ولي نزديكيش تا تهران قانع كننده بود.
اولين بارمون بود...
تا حالا سوئينگ نكرده بوديم ،دنبال اين بوديم كه تو اولين بارمون يك كار سطح بالا انجام بديم كه ديگه قسمت نشد...
ارتفاع، ميزان كش آمدن طناب، نحوه تخليه، موارد اضطراري و .... رو بررسي و محاسبه كرديم ، طنابها و اتصالات رو بستيم و همه چيز آماده شد.
موقع پرش رسيد
همه به هم نگاه ميكردن تا اولين نفر كي بپره
تنها كسي كه نگاه نميكرد مسعود بود ، اونطرف داشت هارنس ميپوشيد و كلا برنامش نبود كه اجازه بده كسي بپره، خودش ميخواست كه بپره...
و اين فيلم اولين پرش بود
شهريور ١٣٩٣، بزرگراه تهران پرديس
————————
خيلي مواقع مسعود خودش ميخواست كه بپره
سر اون كوچه توي العيس هم
خودش ميخواست كه بپره و خيلي قبل تر از ما آماده شده بود...
به نقل از دوست و همرزم شهید
———
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari