حجاب آقایان
مرواریدی گم شده در سواحل کشور! 🏖
🌾حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
«لَیسَ لِلرَّجُلِ أَنْ یکشِفَ ثِیابَهُ عَنْ فَخِذَیهِ وَ یجْلِسَ بَینَ قَوْمٍ»[1]
«بر مرد شایسته نیست که لباس او کنار رود تا ران هایش معلوم گردد و در این حال در میان قوم خود بنشیند.»
❌قابل توجه برخی آقایون
👌خصوصا اونهایی که کنار دریا رو جزء کشور اسلامی نمیدونند،....
و گاهی شهرهای شمالی رو با خونه اشتباه میگیرند! ...
و فکر میکنند چون مرد هستند،حجاب و عفاف برای اونا،تعریف نشده!
[1] . وسائل الشيعة، ج 5، 23/ 10
#پویش_حجاب_فاطمے
🦋دوربین خدا روشنه!
دیدید گاهی میریم عروسی یا جشنتولد،
دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛
خودمون رو جمع و جور میکنیم
چرا؟
چون دوربین روی ما زوم میکنه؛
نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم!
اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم!
شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود!
شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!
مطمئن باشیم که دوربین 💫خدا همیشه روشنه و روی تک تک ما زوم شده،
چون خودش فرمود:
🕋«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری»
(علق/14)
آیا نمی داند ڪه خدا می بیند... 🌼🍃
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
🦋دوربین خدا روشنه! دیدید گاهی میریم عروسی یا جشنتولد، دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به م
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_سیوهفتم
✨شنـاخـت✨
(راوی: دوسـتـان شـهیـد)
بارها با خودم فکر کرده ام که "راه نجات و سعادت" در چیست؟ در "دوری از مردم" است یا "با مردم" بودن؟
آیا می توان دوست خدا شد و در عین حال در متن زندگی بود؟
چگونه می توان کارهای متضاد را با هم انجام داد؟ هم با مردم معاشرت کرد، هم درس خواند، هم کار کرد، هم با دوستان خندید و گریه کرد، هم تلخ و شیرین روزگار را چشید و... اما در عین حال در نماز ها معراج داشت.
بارها از خودم سوال کرده ام: آیا راه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته؟ آیا این افراد نظیر احمد آقا الگوهایی دست نیافتنی هستند؟ و صدها پرسش دیگر.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اما با نگاه به روزمره ی احمد آقا می بینیم که راه رسیدن به خدا و قرب الهی و رسیدن به اولیای حق از متن جریان زندگی شکل می گیرد.
در این صورت است که همه ی نظام هستی گهواره ی رشد آدمی می شود.
باید گفت: تفاوت مهم احمد آقا با دیگران از "شناخت" او به هستی سرچشمه می گرفت. از این رو عمل هرچند اندک ایشان عارفانه بود و قیمتی بی انتها داشت.
او انسانی عقل گرا بود. و این ویژگی بارز شاگردان آیت الله حق شناس بود.
این ویژگی از آن جهت مهم است که در دوران ما عرفان های کاذب و پوشالی، بلای جان عاشقان طریق خدا شده.
متاسفانه شاهدیم که عده ای با بی اعتنایی به راه نورانی عقل، راه عرفان های غیر قرآنی و غیر عقلانی و خود ساخته را در پیش گرفته اند.
آن ها در خیال باطل خود می پندارند؛ لازمه ی دین داری و دوستی با خدا، ترک زندگی و بی توجهی به وظایف انسانی است. کسانی که خود و افراد ساده دل پیرو خود به سوی هلاکت می کشانند.
اما احمد آقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت. درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و...
این ها باعث شد که از او یک الگو مثال زدنی ساخته شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هنوز خاطره ی کارهای او در ذهن بچه های محل باقی مانده. زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد. در آبدارخانه ی مسجد برای مردم چای می ریخت و...
شناخت صحیح احمد آقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند. او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد. حقیقت اعمال را می دید و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم. بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم. یک زنبور دور صورت من می چرخید.
با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم. اما احمد آقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کار های من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش! بعد که تعجب من را دید ادامه داد: یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدا را اذیت نمی کند.
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید هادے با ڪسب اجازه از
انتشارات و مولف براے تایپ.
#تذکر❌:تایپ ڪتاب ها در فضاے مجازے حتما باید با کسب اجازه از انتشارات و مولف باشد.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_سیوهشتم
═══✼🍃🌹🍃✼═══
«جمال»
استاد محمد شاهی
برادرم جمال از دوستان نزدیک احمد آقا بود. تاثیر رفتار احمد آقا در او بسیار زیاد بود . همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند. رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمد آقا شبیه بود.
در آن دوران شرایط خانه ی ما با آن ها کاملا متفاوت بود. جمال از آن روزها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد.
پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عایله بود. جمال هر چه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد.
با آنکه شرایط خانه ی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند. از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان (عج) بود.
جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد. سال ۱۳۶۲ بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همه ی رفقا خداحافظی کرد.
نمی دانم چرا، اما جمال و چند تن از دوستانش همیشه می گفتند که آرزو داریم گمنام بمانیم!
در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات غرب کشور آرزوی آن ها برآورده شد.
مدتی بود که از آن ها خبر نداشتیم. مادرم که جمال را بسیار دوست داشت بیش از همه بی تابی می کرد . تا اینکه یک روز خبر خوشی آمد !
یکی از دوستان جمال به محل آمده بود . می گفت : مطمئن هستم که جمال زنده است. مجروح شده و به زودی بر می گردد!
آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم. دویدم به سمت مسجد. در مواقع خوشحالی و ناراحتی سنگ صبور من احمد آقا بود. من آن زمان شب و روز با احمد آقا بودم .
با خوشحالی وارد دفتر بسیج شدم . دیدم احمد آقا مشغول نوشتن پلاکارد است: عروج خونین شهید جمال محمد شاهی را . . .
گفتم : احمد آقا ننویس ! خبر خوش ، خبر خوش
از خوشحالی نمی توانستم کلمات را کامل بگویم. گفتم : احمد آقا یکی از رفقای جمال اومده می گه جمال زنده است . خودش دیده که جمال مجروح شده و بردنش بیمارستان.
خیره شدم به چشمای احمد آقا، اصلا خوشحال نشده بود! سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن ادامه ی جمله شد.
گفتم : احمد آقا ننویس، مگه نشنیدی، جمال زنده است، اگه مامانم این پلاکارد رو ببینه، دق می کنه.
سرش را بلند کرد و گفت: من جمال شما رو دیدم.توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده!
انگار آب سردی روی من ریخته بودند. همه ی غم ها به سراغم آمد.
من به حرف های احمد آقا اطمینان داشتم. کمی با حالت پریشانی به احمد آقا نگاه کردم. همه خاطرات داداش جمال از جلوی چشمانم عبور کرد.
آب دهانم را فرو دادم و گفتم : داداشم حرف دیگه ای نزد؟
احمد آقا سرش را بالا آورد و ادامه داد: چرا، به من گفت: دو ماه برام نماز قضا بخوان. من هم چند وقتی هست که شروع کردم به خواندن.
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز بعد فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود.
مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد. احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد.
خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود. بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سوال کردم گفت: مولای ما امام زمان ( عج) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود. برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند.
جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست و دیگر پیکرش بازنگشت.
بعدها یکی از دوستان جمال که در قم سکونت دارد تماس گرفت و گفت: من جمال را در عالم رویا دیده ام.
جمال گفت: ما با کاروان شهدای گمنام برگشته ایم و در مجاورت مسجدجمکران، بالای کوه خضر، حضور داریم!
من بعدها شنیدم که آیت الله حق شناس درباره ی اهمیت نماز به کلام احمد آقا روی منبر استناد می کردند که :(( داداش جون، نماز این قدر اهمیت داره که اون شهید می یاد به دوستش می گه دو ماه برای من نماز بخوان، حتی شهید هم نمی خواهد حق الله به گردن داشته باشد.))
══✼🍃🌹🍃✼══
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید هادے با ڪسب اجازه از
انتشارات و مولف براے تایپ.
#تذکر❌:تایپ ڪتاب ها در فضاے مجازے حتما باید با کسب اجازه از انتشارات و مولف باشد.
شهید حسین معزغلامی:
این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید....
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
نوڪر اباعبدالله
سرش فقط رو به گنبد خم میشه! :)
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
یهبندهخداییمیگفت:
امامحسیـن،خودشخاصه!
اماعشقشعـامه...!!!
#راسمیگفت :)❤️🦋
امام زمان "عج" دنبال رفیق میگرده ...
تو خوب شو ...
خودشون میان پیدات میکنن ...
#آشیخرجبعلیخیاط
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_سیونهم
«مفقودالاثر»
راویان : یکی ازدوستان شهیدواستادمحمدشاهی
توی پایگاه بسیج مسجدبودیم.
بعدازاتمام کار ایست وبازرسی می خواستم برگردم خانه.
طبق معمول ازبچه ها خداحافظی کردم.
وقتی می خواستم بروم احمدآقا آمدوگفت:می خوای باموتور برسونمت؟
گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.
خودم ازتوی بازار مولوی پیاده میرم.
دوباره نگاهی به من کردوگفت:
یه وقت سگ دنبالت میکنه واذیت میشی؟
گفتم:نه بابا،سگ کجابود.
من هرشب دارم این راه رو میرم.
دوباره گفت:بزار برسونمت.
پیچ کوچه مسجدرو رد کردمو واردبازار مولوی شدم.
یکدفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازار وایسادن!!
چی کارکنم این هاکجا بودن؟برم؟برگردم؟! خلاصه بچه های مسجدرا صدا زدم و...
تازه یاد حرف احمدآقا افتادم.
یعنی میدونست قراره سگ جلوی من قرار بگیره؟!
پیرمردساده دل همین که ازخوداحمدآقا شنید برایش کافی بود.
دیگر دنبال سندومدرک نمی گشت!اشک میریخت وخدارا شکر میکرد🙏🏻.
بعدازآن صحبت، خانواده ی آنها بارها باصلیب سرخ نامه نگاری کردند.📝اما هیچ خبری نگرفتند.
برخی این پدررا ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گوید پسرم زنده است.
اما این پدر اعتمادکامل به حرف های احمدآقا داشت.البته خوابی هم که درهمان ایام دیده بود کلام احمدآقا راتاییدمیکرد.
صدق کلام احمدآقا پنج سال بعدمشخص شد.در مردادماه سال1369اسرای ایران وعراق تبادل شدند.
بعداعلام شدکه تعدادی از مفقودان ایرانی که دراردوگاه های مخفی رژیم صدام بودند آزاد شده اند.
مسجدو محله ی امین الدوله چراغانی شد✨.آزاده ی سرافراز ابوالفضل میرزایی،که هیج کس تازمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود،به وطن بازگشت🌹.
اما آن روز دیگراحمدآقا درمیان ما نبود.
چندپسر داشت.یکی ازآنها راهی جبهه شد.مدتی بعدودر جریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد.خیلی ها میگفتند:که پسراو درجریان عملیات شهید شده.🌹
حتی برخی گفتند:ماپیکر این شهید را دیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهید میشناختند.❣
این پدر،انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجدو نمازجماعت نبود.
اویک ویژگی دیگرهم داشت وآن اینکه به احمدآقا خیلی ارادت داشت.
این اواخرکه حالات احمدآقا خیلی عارفانه شده بود درحضور اوصحبت ازپسر همین آقا شد.ازهمین شهید.
احمدآقا خیلی محکم وباصراحت گفت:پسرایشان شهید نشده والان در زندانهای عراق اسیراست!
بعدادامه داد:روزی میرسدکه پسرش برمیگردد.
من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدرگفتم:احمدآقا رو قبول داری؟
گفت:بله،پاک ترین وبهترین جوان این محل احمدآقاست.🕊
باخوشحالی گفتم:احمدآقا میگه پسرشما زنده است.درزندان های عراق اسیره وبعدها برمیگرده.
خیلی خوشحال شد.گفت:خودت ازاحمدآقا شنیدی؟
گفتم:آره،همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشما صحبت میکرد.
بامن راه افتادوآمد مسجد.نشست کناراحمدآقا وشروع به صحبت کرد.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهیدهادی با کسب اجازه از
انتشارات ومولف برای تایپ.
#تذکر❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#کتاب عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_چهلم
✨✨✨
«عارفانه»
راوی : استاد محمد شاهی
یکبار به 《احمد اقا》گفتم : شما این مطالب را از کجا میدانید؟🤔 (قضیه شهادت جمال و زنده بودن ابوالفضل و چندین ماجرای دیگه که از شما دیده ام!)🌷
《احمد اقا》 طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد.💚
میگفت،تا میتوانی دقت کن تا میتوانی گناه نکنی،تا میتوانی مراقب اعمالت باش! 🔆 انوقت خواهی دید که همه زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.
بعد نگاهی به من کرد و گفت:[باید بیایید بالا تا بعضی چیز ها را #ببینید ، باید بیایید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را #بگویم.]
بعد حرفی زد که هنوز هم فهمیدن آن برایم دشوار است‼️
گفت: خدا به من عمر افراد را نشان داده⁉️خدا به من فیوضاتی که به افراد میشود را نشان داده
💢من میبینم برخی افراد که جمعه شب هابه جلسات حاج اقا حق شناس می آیند، انسان های بزرگی هستند🌷، که باطن انسان هارا به خوبی میبینند،لذا به اعمالت دقت کن❗️
بیشتر مطݪبی ڪه از احمدآقا می شنیدیم
درباره ی خودسازی بود.
یک بار به همراه چند نفر از بچه ها دور هم نشسته بودیم.
احمدآقا گفت :
بچہ ها ، #ڪمی_به_فڪر_اعمال_خودمان_باشیم
بعد گفت : بچہ ها یکی از بین ما #شهید_خواهد_شد.
خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود.
بعد ادامه داد : بچه ها ، حداقل سعی کنید
#سه_روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه ی اعمال را انجام دهید حتماً به شما عنایاتی می شود.
بچه ها از احمد آقا سوال ڪردند : چی ڪار کنیم تا ما هم حسابـے به خدا #نزدیڪ_شویم.
احمدآقا گفت :
#چهل_روز_گناه_نکنید.
مطمئن باشید که گوش و چشم شما
باز خواهد شد.
و این اشاره ای به همان حدیث معروف است که می فرماید :
هر کس چهل روز اعمالش برای خدا خالص باشد خداوند چشمه های حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد.
***
احمدآقا به دلایلی اظهار لطف بیشتری به من داشت. خانواده ی ما بسیار شلوغ بود
و خانه ی کوچکی داشتیم.
برادر من هم شهید شده بود. برای همین خیلی به تربیت من دقت می کرد.
همیشه برخی صحبت ها را از طریق من به دیگر بچه ها انتقال می داد.
به یاد دارم یک بار به من گفت :
به این رفقای مسجد بگو #دروغ نگویند.
وقتی کلام دروغ از دهان کسی خارج می شود به قدری بوی گند در فضا منتشر می شود که اصلاً
تحمل آن را ندارم❗️
🔆🔆💠
#منبع_انتشارات شهیدهادی با کسب اجازه از
انتشارات ومولف برای تایپ.
#تذکر❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.