eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊رماݩ قسمت "بازی دراز" جای قدم شهیدصیادشیرازے🌷هست. کسی که انقلاب😍 برپیکرش نمازخوندو چند روزبعدازشهادتشون فرمودن: دلم برای صیادم تنگ شده است. بافاصله از بچه ها نشستم وبه مسیر سخت "بازےدراز "نگاه میکردم.👀 سرم رو برگردوندم دیدم یه پیکسل دست مهدیه هست داره عکس میگیره _از ۲۴ساعته بیست ساعتش سرت توگوشی باشه 😒 مهدیه: اییش😬 از صبح که راه افتادیم به نیابت از اومدم الانم داریم باهم بامنطقه عکس میندازیم که بفرستم برای دوستام به دور واطرافش نگاه کردم هیچ پسری کنارش نبود _جن و خولی شدی کومحمدرضات؟😐🤔 مهدیه : بیا ببینش😁 منظور مهدیه یه شهید بود یه شهید دهه هفتادی "شهیدمحمدرضادهقان امیرے" مسؤل اتوبوس گفت باید حرکت کنیم.توی اتوبوس گوشیمو درآوردم وتوگوگل سرچ کردم "زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری" ✨معرفی مختصر شهید محمدرضا دهقان امیری ✨ تاریخ تولد:۲۶فروردین ۱۳۷۴ محل تولد: تهران وضعیت تأهل:مجرد فرزند دوم خانواده علی دهقان امیری دانش آموخته دبیرستان وعلوم معارف اسلامی امام صادق(ع) دانشجوی سال سوم فقه وحقوق در مدرسه عالی شهید مطهری اعزام به سوریه :۱۵مهرماه ۱۳۹۴ باعنوان بسیجی تکاور. شهادت در تاریخ:۲۱ آبان ۹۴🕊 محل شهادت: سوریه حلب💔 محل دفن: امامزاده علی اکبر، چیذر🌹 شهید مورد علاقه : شهید مدافع حرم رسول خلیلی صفات بارزاخلاقی:👇 مؤمن،مهربان،دلسوز،خوش اخلاق ، خنده رو،شوخ طبع،متبسم،دست و دلباز،خلوص نیت در انجام وظایف دینی وامور خیر،غیرتمند نسبت به خاندان عصمت وطهارت🌹 علایق:👇 مراسمات مذهبی به خصوص مراسمات هیات رأیة العباس وریحانة النبی😍، زیارت کربلا مشهد مقدس😍 ، تفریح وگردش وکوهنوردی،پارکور،ورزشهای هیجانی و موتور سواری. آتقدر غرق عکسای شهید دهقان بودم نفهمیدم کی رسیدیم مدرسه... ... نام نویسنده ╭━═✦❃━⊰🍃💔🍃⊱━❃✦═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═✦❃━⊰🍃💔🍃⊱━❃✦═━╯
🕊رماݩ قسمت اینبار مقصد "قصرشیرین" بود. سرزمینی که تن رنجورش بارها از ایران دفاع کرد. اوج جنایت رژیم درقصرشیرین زمانی بود که صحبت قطع نامه میان ایران و عراق بود😡. وحشی گرانی که وقتی پا به بیمارستات میزارن به رگبار میبندن😭 وپایه یه ساختمان با TNTمیترکونه اینجا مردان وزنان غیور سالها دربرابر دشمن ایستادگی کردند نمونه بارز این هست🌹 دختر۱۶ساله ای که بانیروهای سپاه همکاری میکرد. یک روز گروهک صدانقلاب به نام کومله ناهید رو میزنن😔😭 مادر ناهید ماه ها در روستاها دنبال دخترش میگردد اما یک روز در کردستان میپیچد که قراره یک خمینی در خیابان برزن رسوا کنند وآن جاسوس شهیده ناهیدفاتحی کرجواست😔 شاید باورش سخت باشد دخترک ۱۶ساله با سری تراشیده ودست بسته به جرم اینکه به امام خمینی توهین نکرده کشتند.😔😭 مادر ناهید برای آرامش ناهیدیکر دخترش رابه تهران انتقال میدهد ودر بهشت زهرا دفن میکند.🕊🌹 تیر جایش را به مرداد داد وتولدم رسید.سخت بود بدون ،بادوستام رفتم مزارشهدا کیک بریدم 🍰بدون حسین😔 مرداد جایش را به شهریور داد وعطیه باتعهد بابا وهمسرش در مدرسه شروع به درس خواندن کرد. تاسوعا آمد ورفتیم معراج الشهدا اما چی فهمیدیم😧 همه بچه ها اسم نوشتند واسه پیاده روی 😍❤️ اما ما چون کنکور آزمایشی،تست،رس وامتحان داشتیم مانع سفر رؤیایی مون بود😣 تازه از معراج الشهدا خارج شدیم که گوشی عطیه زنگ خورد📲 _ کییه؟ عطیه: سیده خدا کنه از اربعین چیزی نگه _ حالام بگه بچه بازی درنیار😒 عطیه:سلام خوبی آقا؟ سید:...... عطیه: باشه همسری پس بازینب شب منتظرتم😍😊 ...... نام نویسنده
🕊رماݩ قسمت 🍀راوےعطیه🍀 وارد خونه شدم _سلام مامان:سلام دخترم😊.عطیه مامان چیشده؟ _هیچی مامان شب سید میاد من میرم تواتاقم دراتاقمو بستم چادر و مانتومو در آوردم. جانمازم را پهن کردم وچادرنماز به سر کردم. دورکعت نماز خوندم بعدنشستم اشکام همینجوری میومد.😭 " یا سیدالشهدا خودت آرومم کن"🙏😭😭 داشتم همینطوری حرف میزدم که دراتاقمو زدن اشکامو پاک کردم گفتم: بفرمایید فکر میکردم مامانه ولی باتعجب دیدم ❤️ از جانماز پاشدم. ودستموبه دستش دادم😍🙈 _سلام عزیزم خوش اومدی☺️ سید:گریه کردی خانم گل؟🌹 _بیا بشین عزیزم سید دستمو تو دستش گرفت 🙈😍و گفت:چیشده خانمم؟😊 _هیچی سرسفر اربعین ناراحتم😔 سید:اتفاقامنم اومدم دراین موردباهات حرف بزنم _خب بفرمایید بنده درخدمتم سید:عطیه جانم میشه رضایت بدی منم برم؟ _من فدای جدت بشم ❤️😍عزیزم برو به سلامت به چشم بهم زدنی راهی کربلا شدند. حتی باباومامان منو زینب راهی شدند. قرار شد منم برم خونه زینب اینا. امروز صبح همه راهی مرز ایران وعراق شدند.😔😢 زینب درحالیکه پیتزا🍕 به دست وارداتاق میشد گفت:عطیه فردا امتحان شیمی داریم استراحت کنیم درس بخونیم بعد بریم کهف تا۱۱ برگردیم.موافقی؟ _بلی داشتم درس میخوندم که یهو زینب گفت: واااااییی مخم دیگه نمیکشه😖 بریم؟؟ _بریم اینجا کهف الشهدا منبع آرامش🌹😊 من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت....😰 ... نام نویسنده