برای #نماز_شب کاری به کارمن نداشت،اصرارنمیکرد
باهم بخوانیم.
خیلی مقیدنبودکه بخواهم بگویم هرشب بلند میشد برای تهجد،
نه،هروقت امکان وفضا مهیا بود، ازدست نمیداد.
گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می کرد،گاهی فقط به یک #سجده،
کم پیش می آمد مفصل وبا اعمال بخواند.
می گفت آقای بهجت فرمودند ؛اگه بیدارشدی ودیدی هنوز اذان نگفتند وفقط یه #سجده_شکر بجا بیاری
که #سحر رو بیدار شدی ، همونم خوبه.
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#عمار_حلب
#به_روایت_از_همسر_شهید
#قصه_دلبری
رفقا حواسمون باشه ، #شهدا از یه ذره #مستحبم نمیگذشتند . شده مز مزش کنند ولش نمی کردند.
ما که دیگه جای خود داریم .
پس از همین الان #شروع کنیم.
یه #یاعلی میخواد
پس....یاعلی❤️
✨join✨
@shahid_moezegholami
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
♥️بسم رب الشهدا♥️
برگے از خاطرات
📚 #قصه_دلبرے
شانه هاے همیشه گرمش یخ ڪرده بودند.
از پدرش قول گرفته بودم ڪه دو ساعت با جنازه اش توے خانه تنها باشم.
حرف داشتم با او...😔
قرار دو ساعته شد نیم ساعت،آن هم توے معراج...💔
بعد از نود و نه روز باید براے همیشه با چشمهایش، موهایش، خنده ها، اشڪ ها و انگشتانش خداحافظے میکردم!😭
براے همیشه توے این پنج سال و چند ماه چقدر اسیرش شده بودم.
ڪاش صدایش را فقط یڪبار دیگر مےشنیدم
ڪاش با لبخندش به من مےفهماند ڪه هنوز هم،سایه بالا سر دارم...
دلداده ے ارباب
درِ تابوت را باز ڪردند
این آخرین فرصت بود...
بدن را برداشتند تا بگذارند داخل قبر؛بدنم بےحس شده بود،
زانو زدم ڪنار قبر دو سه تا ڪار دیگر مانده بود.
باید وصیت هاے📝 #محمدحسین را مو به مو انجام مےدادم.
پیراهن مشڪے اش را از ڪیف درآوردم.
همان ڪه محرم ها مے پوشید.🏴
یڪ چفیه مشڪے هم بود،صدایم مےلرزید.
به آن آقا گفتم ڪه این لباس و این چفیه را قشنگ بڪشد روے بدنش،خدا خیرش دهد توے آن قیامت؛پیراهن را با وسواس ڪشید روے تنش و چفیه را انداخت دور گردنش...
جز زیبایے چیزے نبود براے دیدن و خواستن!
به آن آقا گفتم: مےخواست براش سینه بزنم، شما مےتونید؟
یا بیاید بالا خودم برم براش سینه بزنم
بغضش ترڪید😭
دست و پایش را گم ڪرد.نمےتوانست حرف بزند.چند دفعه زد رو سینه #محمدحسین. بهش گفتم:
نوحه هم بخونید
برگشت نگاهم ڪرد.
صورتش خیس بود.نمےدانم اشڪ بود یا آب باران.
پرسید:چےبخونم؟
گفتم:هرچے به زبونتون اومد.
گفت:خودت بگو
نفسم بالا نمےآمد...😭💔
انگار یڪے چنگ انداخته بود و گلویم را فشار مےداد، خیلے زور زدم تا نفس عمیق بڪشم گفتم:
از حرم تا قتلگاه
زینب(س) صدا مےزد حسین(ع)
دست و پا مےزد حسین(ع)
زینب(س) صدا مےزد حسین(ع)
سینه مےزد براے #محمدحسین
شانه هایش تڪان مےخورد...
برگشت بااشاره به من فهماند همه را انجام دادم، خیالم راحت شد...💔🕊
همسربزرگوار #شهید_محمدحسین_محمدخانے🌹
#شادےروح_شهداصلوات📿
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
دخیل بستم کہ برام خیر شے ♥•••
.
.
#قصه_دلبری #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#امام_رضا(ع)
05148888☎
شماره ے حرم آقا🌸🍃
🌹 هدیه ویژه #روز_زن
🎁 بسته هدیه کتاب #قصه_دلبری
💰 قیمت بسته 38500 تومان
💰 با تخفیف 32000 تومان
🖌 ثبت سفارش: مراجعه به @abai1376 🆔
#کادو
#کتاب_پیچ
#سفارش_کتاب_خوب
#سبک_زندگی_شهدا
#چگونه_مثل_شهداباشیم👇
عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگیاش جاری بود، هر کجای زندگیاش سرک میکشیدی، میدیدیشان.
خودش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد، انتخاب میکرد برای عکس شهدا.
در همان زیرزمین کوچه طه، خیلی خوشگل به ترتیب از امام و آقا شروع کرده بود تا همت و متوسلیان و بروجردی و کاوه و عکسها را چسبانده بود.
مقید بود در حضور شهدا گناه نشود، همیشه میگفت: شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید، به عکس ها بیاعتنا نبود، سعی میکرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند، حتی شبها که میخوابید.
📚 کتاب عمارحلب، صفحه ۲۰۱
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#مدافعان_حرم #قصه_دلبری
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
به مناسبت سالروز ازدواج💍
#شهید_محمدحسین_محمدخانی☺️
بابت شکل و شمایل کارت عروسی خیلی بالا و پایین کرد. خیلی از کارت ها را دیدیم. پسندش نمیشد. نهایتاً رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان.✨
بسم الله الرحمن الرحیم
همسرے شما جـوانان عزیز را که پـیوند دلهـا و جسمها و سرنوشتهـا است صمیمانه به همهے شما فرزندان عزیزم تبریڪ میگویم❤️
#قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/3336437777Cb45ff4382c