eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت چهاردهم ساده پوش 🌹 حسین لباس‌های ساده می پوشید.خیلی در خرید لباس دقت می کرد که لباس‌های ساده بخره.با توجه این که محدودیت مالی نداشت،ولی لباس های ساده ولی مرتب و شیک رو می خرید.از همون دوران بچگی این شکلی رفتار می کرد.وقتی ما برای جشن تولد حسین لباس می‌خریدیم که احساس می‌کرد در شان خودش نیست،نمی‌پوشید. |خواهر بزرگ شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت پانزدهم تفریح بدون گناه 🌹 حسین اهل شوخی و تفریح بود.با بچه‌ها شوخی می‌کرد،ولی شوخی که باعث هتک حرمت و یا معصیت بشه اصلا انجام نمی‌داد.یک روز با بچه های حلقه صالحین با ماشین به سفری بیرون از شهر رفته بودن.بعد هافیلم اون سفر رو که داخل ماشین گرفته شده بود،از طریق یکی از دوستانش دیدم.توی ماشین داشتند نوحه سرایی می‌کردن و بین مداحی با همان سبک مداحی می گفت:《تفریح بدون گناه،تفریح بدون گناه》.حسین خیلی مصُر بود که مبادا در کلامش باعث آزردن کسی شود یا اینکه قومیتی رو زیر سوال ببره،همیشه سعی می کرد در قواره یه بچه شیعه،قاری‌قرآن،مداح اهل بیت رفتار کنه و رفتاری که باعث بشه دینش زیر سوال بره انجام نده. |پدر شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت شانزدهم منتظر واقعی 🌹 می‌دونست که پیکرش بر نمی گرده.قبل از آخرین ماموریتش که می خواست به سوریه بره،از خیابان گمرک که برای خودش کیسه حمل مجروح خریده بود.همسرم از حسین پرسید چرا این کیسه رو خریدی؟ گفت برای اینکه اگه کسی شهید یا مجروح شد،بتونیم پیکرش رو در این کیسه قرار بدیم تا گزند حیوانات در امان بمونه،همان طور هم شد.روز چهارم فروردین ماه که حسین شهید شد نتونستن پیکرش رو برگردونن و شش فروردین ماه پیکرش در بین مفقودیت پیدا شد.چون صورت و پیکرش خونی بود در دمشق نتونسته بودن شناساییش کنن.فردای اون روز فرمانده حسین برای شناسایی به دمشق میره و از روی اتیکت روی بازوش که نوشته شده بود《لبیک یامهدی》شناسایش می کنه.این اتیکت مختص حسین بود و خودش از ایران تهیه کرده بود علاقه خاصی به حضرت مهدی(عج)داشت.اسم هیئت رو هم منتظران مهدی گذاشته بود.معتقد بود منتظر واقعی در خانه نمی‌شینه و به میدان جهاد میره.یه جوون تو این سن چقدر فعال و منشا خیربود.درعرصه‌قرآنی،حلقه‌صالحین،هیئت‌عزاداری و میدان جهاد واقعا منشاء خیر بود اومنتظر واقعی بود |خواهر بزرگ شهید https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت هفدهم دلیل حضور 🌹 یکبار که حسین می خواست به منطقه بره،بهش گفتم،نمیشه سوریه نری؟نمی‌شه بمانی و در رکاب امام زمان بجنگی؟به این حرف هایی که می گفتم خودم اعتقاد نداشتم،به خودم می گفتم اگر حسین نره پس چه کسی بایده بره!فقط این حرف ها رو می‌زدم،شاید حسین کمتر به ماموریت بره.هربار که حسین می رفت دلم به آشوب می‌افتاد.در جواب سوالم حسین چپ چپ به من نگاه کرد و گفت،از کجا می‌دونی که امام‌زمان در سوریه حضور نداره؟از کجا می‌دونی که حضرت در سوریه نمی‌جنگه!با این حرف حسین انگار سطل آب سردی روم ریختن.حجت بر من تمام شد.نظرم برگشت.به حسین گفتم،تو باید بری،امثال تو باید برن.حتی اگر شهید هم بشی این شهادت بزرگترین افتخاره.ولی واقعا دوست ندارم شهید بشی. |خواهر کوچک شهید https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت هجدهم همنشینی با شهداء🌷🌿 🌹 حسین علاوه بر اینکه با دوستانش ورزش میکرد و به تفریح میرفت، باهاشون ب دیدار خانواده شهدا هم میرفت. در عرصه شهدا، خیلی فعال بوده در حوزه بسیج شهید شاهرخ ضرغام و شهید ابراهیم هادی خیلی کار میکرد. حسین شیفته و مرید ابراهیم هادی بود. لباس های مشکی ک در مراسمات هیئت میپوشید، عکس واسم شهید ابراهیم هادی هم بود. به خانواده شهید ابراهیم هادی ارادت خاصی داشت . برادر شهید ابراهیم هادی در مراسم تشیع حسین شرکت کروه بود چون عمویم شهید بود و پدر و دایی هام رزمنده بودند، حسین با این روحیه بزرگ شده بود. عکس صفحه تلفن همراه هم شهید بیضایی بودگ‌این علاقه حسین به شهید و به ما نیز منتقل شده بود. هر روز ک من عکس شهید رو میدیم سلام میکردم و 14 صلوات به روح شهید میفرستادم. قبل از اینکه حسین وارد سپاه بشه ، من احاسا میکردم حسین مثل شهید بیضایه. علاقه خاصی به شهید کامران داشت، قبل از آخرین اعزامش که با هم سر مزار شهداء رفتیم، سر مزار شهید کامران خیلی توقف گرد. جالب اینجاست که الان کنار مزار شهید کامران دفن شده. حسین علاقه خاصی به فرمانده اش شهید جواد الله کرم داشت. یه روز برنامه از آسمان برای تهیه مستند زندگی خسین به خونه پدرم اومده بودن. من تو اتاق داشتم استراحت میکردم، حسین به خواب من امد و گفت بیدار شو برو در برنامه حتما یادی از شهید الله کرم، شهید همدانی بکن. جالبه وقتی بیدار شدم و برای مصاحبه رفتم. شنیدم مادرم از شهید جواد الله کرم و شهید همدانی یاد کردن. وقتی آقای خورشیدی تهیه کننده برنامه، داستان خواب منو شنیدن، اشک ریخت و گفت، شهید به این کارها نظر داره. اقا زاده شهید الله کرم مداحی در وصف پدرش خوند و گفت این مداحی رو شهید مُعز غلامی درباره پدرم خونده و من به حسین ارادت خاصی دارم. [خواهر کوچک شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت نوزدهم قرار عاشقی🌷🌿 🌹 یکی از عادت هاش این بود که حتما پنج شنبه عصر هل رو باید می رفتیم بهشت زهرا س بارون می آمد، برف می اومد براش فرقی نمی کرد. یه روز بارون شدید ی میومد بازم با موتور رفتیم معمولا همین که خواستیم حرکت کنیم تو محب با یک جعبه شیرینی میخریدیم یا چند کیلو موز، هر هفته عوض میشد سر مزار شهید کامران همون جایی ک الان مزار خود حسین هست اونجا می گذاشتیم، پخش میکردیم . سر قطعه های دیگه هم می رفتیم ولی نمی دونم اونجا چرا کلاجور دیگه ای بود وقتی می نشست سر مزار شهید کامران ، یه دقیقه یک ربع اصلا حرف میزد فقط قبر نگاه میکرد. اُنس خاصی داشت. حتی اون موقع قطعه 50 اصلا شلوغ نبود. نه ایستگاه صلواتی داشت ، نه انقدر مدافع حرمداشت، نه انقدر زائر داشت. خیلی ووقت ها میشد پنج شنبه که ما می رفتیم اونجا دوسه نفر دیگه ب غیر از ما بودن تو اون قطعه. ولی ایشون می موند اونجا نظراتش رو پخش میکرد. بعد سر مزار شهید رسول خلیلی و محمد خانی ک یکم بالا تر بود می رفتیم. پنج شنبه اخر شب هم ک بعد از هیئت ، هر چند هیئت داشتیم با نداشتیم حتما شاه عبدالعظیم ع می رفتیم. حسین یه جوری تنظیم میکرد ک زود تر برگردیم. بخوابیم برا نماز صبح بیدار شیم، یا اینکه همون ما کلا بخوره به نماز صبح . یادمه خیلی وقت بود که حسین بزار دم اذان برسیم میگفت نه نیم ساعت قبل از اذان برسیم، قبل نماز صبح عبادت میکردیم. [دوست شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیستم درد دین🌷🌿 🌹 چند سال قبل از اینکه هیئت《منتظران مهدی عج》تشکیل بشه، حدودا من هفت، هشت سالم بود، حسین هم شاید 11 سالش بود. ما داخل مسجد حضرت زینب س یک گروه سرود تشکیل داشتیم. حسین مسجد قمر بنی هاشم بود. برادر من مسئول گروه سرود بود، میدونستم حسین صداش خوبه گفتیم بیاد تک جوان گروه ما بشه. اونجا می دیدم بچه های مسجد ما اعتراض میکردن که چرا تک خوان از مسجد می آرید؟من تنها کسی بودم که تو مسجد، حسین ته دلم نشسته بود و ازش دفاع میکردم. گفتم صداش خوبه، پسر خوبیه، بزارید بیاد چرا اعتراض میکنید. از اون موقع اولین دیدارهای ما شکل گرفت. سال 1391 ار تباطمون بیشتر شد. دسته جمعی بیرون می رفتیم، پنج شنبه شبها هم شاه عبدالعظیم ع می رفتیم. زیاد پیش میومد که با هم پیاده جاهای مختلف می رفتیم. حسین عقیده داشت، امنیتی که در این حاکمه به برکت خون شهدا است. خیلی پیگیر منکر های اجتماعی بود. وقتی موتورش رو عوض کرد، یه موتور بهتر خرید، من یادمه همون موقع دو، سه شب اول ب من گفت《خدا شاهده من این موتور رو گرفتم که اگه کسی کشف حجاب کنه با موتور بهش برسم و بهش تذکر بدم》اینقدر روی این قضایا حساس بود. هر وقتی کار خلاف شرعی می دید، میگفت《امنیت امروز ما حاصل خون صدها هزار شهیده.》معتقد بود کارهایی مثل کشف حجاب و منکر های دیگه که الان داره رواج پیدا میکنه، خون شهدا رو پایمال میکنه. [دوست شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست و یک "هیئت پنج نفره"🌷🌿 🌹 حسین مداح نسبتاً معروفی بود.تقریباً تمام افراد و هیئت های محل میدونستند که حسین مداحه هر هیئتی که می رفتیم به صورت ناشناس وارد می شد. یعنی اصلا توقعی نداشت که داخل هیئت بخونه. هیئت می رفتن فقط میخواستن استفاده کنن. موقع سینه زنی مثل بقیه سینه زنی ها می نشستن سینه زنی می کردن. یا اگر هیئت می رفتند بهش میکروفن نمی دادن ، اصلا انگار نه انگار، دنبال همچین چیز هایی نبود. شب پنجم محرم سال ۱۳۹۴بود. حسین به من گفت بیا بریم یه هیئتی من اونجا دعوتم بخونم. من با خودم فکر کردم، صدرصد یک هیئت بزرگ و به نام که ایشون رو دعوت کردن، رفتیم وارد اونجا که شدیم دیدم داخل محوطه باداربست هیئت زدن ، شاید هیئتش دوساله هیئته!رفتیم داخل دور و برم رو نگاه کردم گفتم که شایداشتباه اومدیم، فقط من و حسین بودیم! تو اون حسینیه هیچ کس نبود بعد از چند دقیقه دونفر دیگه اومدن. اقا خیلی خوش آمدید بفرمایید بشینید. بعد گفتم حسین می دونستی این طوریه؟ گفت من دوسه سال دارم میام اینجا. گفت قضیه خاصی داره؟ گفت هیئتشون جمعیت نداره، ولی دعوت کردن که من یه امشب امسال بیام اینجا حتما رزقمون اینجوری. حسین اونجا دقیقا همون طوری که تو هیئت خودمون یا هیئت های دیگه که مثلا شاید صد نفر دویست نفر جمعیت داشت، تو اون هیئتی که پنج نفر یا شش نفر کلا ما بودیم خوند و مایه گذاشت. زیارت عاشورا و روضه خوند بعد میکروفن رو داد تحویل مداح خودشون و ما اومدیم. حسین تو هیئت خودمون براش هیچ فرقی نمی کرد یه شب ده نفر بیاد، یه شب نود نفر، با تمام قوا مایه می گذاشت هر چه قدر جمعیت یا هر شخصی بیاد و یا فیلم برداری باشه، نباشه. صدا ضبط بشه یا نه. حتی بعداز هیئت چند مورد پیش اومد که مسئول صوت مون گفت حسین امشب صدا ضبط نشه. حسین گفت باشه بابا اشکال نداره حالا یه شب دیگه. [دوست شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست دوم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "دیدارحضرت ماه" اسم هیئت ما منتظر المهدی(عج) و این خودش یه نشونه است؛حسین ارادت خیلی خاصی به امام زمان(عج) داشت. به نظر من ارادت از گذشته بود به اَنس ویژه ای بود. من اصلا هیئتی ندیدم این جوری باشه که تقریباً نصف بیشتر روضه رو تخصیص بدم به امام زمان(عج) یا دکلمه دعای الهی عظم البلاء برای امام زمان(عج) بخونم. روز عید فطر سال ۱۳۹۵ بود. با حسین رفته بودیم نماز حضرت اقا،چند ساعت زودتر رفتیم اونجا حاضر شدیم و گوشی هامون هم هیچ کدوم نبرده بودیم. شش صبح بود که اونجا بودیم، تا هشت صبح من هرچی سوال دلم میخواست از حسین پرسیدم، همه رو جواب داد.در مورد منطقه در مورد کارهایی که اونجا کرده ، اینقدر خوشحال بود که امده بودیم نماز حضرت صفایی کردیم. حضرت اقا که وارد شدن بلند شدیم شعار دادیم من جلو تر از حسین بودم برگشتم دیدم کل صورتش پر اشک شده! تو چند ثانیه که حضرت اقا رو دید بود،اشک شوق بود یا چیز دیگه ای من نمی فهمیدم، یه حس خیلی خاصی به اقا داشت. چندسالی حسین پشت ماشینش یک بقیه الله بود سمت راستش یه عکس حضرت اقا چسبانده بود. که چندبار هم سر همین درگیر شد. [دوست شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست سوم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "رفاقت برای خدا" رفاقت کردنش بی نظیر بود. بعد از حسین هیچ کس رو من ندیدم و امکان نداره ببینم که اینجوری رفاقت کنه. وقتی با کسی ، رفاقت رو شروع می کرد ، چند تا راه کار داشت ، اول اینکه بعد از چند وقت می گفت : رفیق ، بدی های من رو بگو ، اون بنده خدا هم می گفت : من بدی از تو ندیدم که بگم ، همش خوبی دیدم چی بگم ؟ حسین ادامه میداد پس من بدی های تورو می گم شروع می کرد تو خودمونی این هارو بهش می گفت اینکار رو نکن! اینجوری لباس نپوش! با فلانی رفاقت نکن! یا تولد بچه ها می شد ، کسی شلوار لی می پوشید ایشون می رفت شلوار شش جیب براش می خرید می گفت این شش جیب بیشتر بهت میاد. اینجوری بپوش یک بار یادم هست برای یکی از بچه ها دوتا پیراهن بلند خرید و بهش گفت پیراهن آستین بلند بپوش!رفاقت کردن ها و محبت کردن های حسین فقط واسه خدا بودش بار ها به من پیام می داد می گفتش دوست دارم برای خدا! می گفتم حالا برای خدا رو ننویسی چی میشه؟ می گفت نه من باید بهت بگم که بدونی برا خدا دوست دارم ، برا خودت نیست که دوست دارم. [دوست شهید ‌ https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست چهارم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "کار تمیز فرهنگی" داخل شبکه های اجتماعی یک گروه داشتیم و همه قرارمون اونجا این بود نماز صبح رو که می خوندیم می اومدیم و یک یاعلی می نوشتیم. دو ماه قبل از تشکیل این گروه من بهش گفتم، بعضی از بچه ها اصلا به نماز صبح اهمیت نمیدن، حالا نماز صبح که صبح که هیچی ظهر و عصر مغرب و عشاء هم اصلا نمی خونن. گفت چی کار کنیم؟چی کار نکنیم؟ چند مدت گذشت، بعداز یکی دو ماه حسین گفت که من حیلی فکر کردم، بیا این کارو کنیم یه گروه تشکیل بدیم،بگیم هر کی نماز صبح و ظهر و عصر مغرب و عشاء هر پنج نوبت رو خوندش یک یاعلی بنویسه، هر کی پنج بار بنویسه، یاعلی رو باید شام بده به بقیه!گفتم بسم الله یکی دوماه بچه ها حتما نماز صبح رو بلند می شدن! نماز ظهر و عصر روهم می خوندن. من گفتم حسین اگه دروغ بگم چی؟ گفت نه دیگه دروغ نمیگم ما باید بنا بزاریم به اینکه راست میگن ، باید حسن ظن داشته باشم این گروه باعث شد خیلی از بچه ها تغییر بکنن، یعنی از اون موقع خیلی بچه ها پایبند به نماز شدن. بعد از گذراند چند ماه از هیئت، حسین گفت که دوتا دغدغه دارم، یکیش اینکه ک بچه ها رو با قرآن آشنا کنیم، یکی اینکه دعای الهی عظم البلا امام زمان(عج) رو جا بندازیم بین بچه ها. به خاطره اینکه ها وسط هیئت میان.بعد از هیئت بین بچه ها قران پخش کنبم. حسین شروع می کرد یه صفحه از قرآن رو می خوندن بچه ها هم همه با هم، هم خوانی می کردن. تو ماه رمضان هر روز قبل از مسجد یه کلاس قرآنی برپا بود، استاد میومد. حسین، اون ماه رمضون خیلی تاکید داشت تک تک بچه ها همه حتما حضور داشته باشن. یکی از بچه ها تو رو خوانی قران ضعیف بود. خیلی ها مسخرش می کردن. ولی از یه جلسه به بعد دیکه حسین آقا اومد بغل اون پسر نشست. هرجا گیر میکرد، حسین سریع درستش رو بهش می گفت. اون بنده خدا کم کم راه افتاد و به قرآن خوندن علاقمند شد. طوری که بدون اینکه حسین اقابگه خودش راحت قرآن رو می خوند. [دوست شهید] https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست پنجم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "قوی علی خدمتک جوارحی" با من خیلی شوخی میکرد. وقتی تو خونه بود، باهم کاراته تمرین می کردیم. کُشتی می گرفتیم. یا باهم می رفتیم بیرون تنیس یا پینگ پونگ بازی میکردیم. وقتی که بزرگتر تر شد با دوستانش به ورزش پینت بال می رفتن. امکان نداشت جوانی به خانه ما بیاد و حسین با او فوتبال نره. به ورزش فوتبال علاقه خاصی داشت.جوان های فامیل رو جمع میکرد و با خودش به فوتبال می برد. جوان هایی که کمی تنبل بودند، جرات نمی کردن به خونه ما بیان! |پدر شهید| • حسین قبل از شهادتش می رفت ورزش بوکس. حسین یه روحیه داشت اگه مثلا ورزش رز می رفت یا هر ورزش دیگه ای برای(قوی علی خدمتک جوارحی)رضای خدا و خدمت در راه خدا بود من این رو با اطمینان میگم، اصلا اینطور فکر نمی کرد که ورزش کنم برای سلامتی بدنم، نه فقط برا خدا که آماده باشه برای کار؛این رو همه می دونن که حسین، از وقتی که خودش رو پیدا کرده بود؛یا کار اسلام انقلاب بود و نوکری امام حسین (ع) رو میکرد. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست ششم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "آخرین پیام" 23 اسفند 1395بود رفتم اردو جهادی سمت نهبندان ، بین سیستان و بلوچستان و خراسان. به حسین پیام دادم.گفتم به پدرم گفتم شما تهران نیستی، اصلا حال تهران موندم ندارم ، من میرم اردو جهادی. اونجا از طریق شبکه های اجتماعی با حسین ارتباط می گرفتیم،هنوز عید نشده بود.فکر کنم بیست و هفتم یا بیست و هشتم بود، پیام دادم یه ذره درد دل کردم، گفتم کاش زودتر بیای نمیدونم چیکار کنیم همه یه جوری گنگیم. تهران که بودم یادمه شب ها نماز می رفتیم مسجد،بعد از نماز با موتور تو همه خیابان ها می چرخیدم.وقتی حسین می رفت سوریه نمی دونستیم چه کار کنیم.این حالت همه مون بود.حسین برخلاف همیشه که دلداری می داد، پیام فرستاد گفت سلام چه خبر چطوری؟خیالت راحت همه چی درست میشه. دیگه کلا تو اینترنت نبود تا دوسه روز قبل شهادتش!فکر کنم عید هم شده بود. بجه ها بهم پیام دادن، نوشته بود،دعا کن انگار یه اتفاقاتی داره می افته . منم میخواستم باورکنم، چیز هایی که شاید خیلی بچه گانه بود، از ذهنم عبور می کرد. توی ذهنم می گفتم حسین تازه موتور خریده دلش پیش موتورش بنده امکان نداره شهیدبشه. یا اینکه میدونستم اون موتور رو که خرید از مغازه که امد بیرون تصادف کرد اصلا عین خیالش هم نبود. شب اومد به من گفت با موتور جدید تصادف کردم، ۳۰۰هزار تومان هم خرجی کردم. گفتم نه بابا!خیلی بد شده‌. گفت نه بابا فدای سرت اسکال نداره. یا مثلا گوشی جدید خریده بود گفتن دلش پیش این گوشیه بنده. اصلا شهادت که سراغ اینها نمیاد همینجوری تو دلم میگفتم. یا بیشترین چیزی که علاقه داشتش یعنی بالاتر از اون علاقه نداشت هیئت بود.میگفتم این هیئت تازه داره پا میگره حسین خیلی به این هیئت دل بسته، اصلا امکان نداره کسی که دل بستگی داره شهید بشه. هی با خودم همچین فرمول هایی رد و بدل می کردم.بعد اخرین خدافظی که تو شبکه اجتماعی کردیم. یادم افتاد ایشون دم دم های نماز صبح که من آنتن نداشتم اومد سلام داد. گفته بود نیستی؟اومدم احوالتو بپرسم. آخرش هم نوشت ما ان شاءالله تموم شد!سه چهار روز به من پیام می دادم ولی حسین تو فضای مجازی نبود. یک دفعه سید علی《دوست مشترک من و حسین》پیام داد. سلام چه طوری؟ کی میای تهران؟من گفتن مثلا من هشتم،نهم میرسم تهران... دیدم عکس حسین رو گذاشته پروفایلش. اون موقع معمول نبود کسی عکس حسین رو بزاره پروفایلش. گفتم آقا سید عکس حسین رو گذاشتی بعد گفت نگران نباش تو هم فردا همین، حالی بهت دست میده که الان به من دست داده... فکر کردم یه ذره مجروح شده، گفتم سید جون من بگو چی شده؟ یهو بدون مقدمه گفت حسین آقا شهید شده. یهو از هوش رفتم... چشم باز کردم تو بیمارستان بودم، سریع هواپیما گرفتم رفتم تهران. | دوست شهید | https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست هفتم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "شهید سخاوتمند" اون موقع که حسین شهید نشده بود، من هر اتفاقی می افتاد به حسین خبر می دادم. حسینم راهکار درستی می گذاشت جلوی پای من. احساس میکنم شاید چند وقته تو مرام و معرفت برا حسین کم گذاشتم.ولی حسین ادامه رفیقاش رو داره،نه تنها من هر کی، هر کاری بخواد بکنه اگه به صلاحش باشه دوست به توسل بزنه حسین رد نمی کنه. خیلی ها هستن بعد از شهادت با حسین رفیق شدن. از ماهم زدن جلو.حسین عادت داشت هر کس یک دهم محبت میکرد، ده برابرش براش جبران میکرد. تو مسائل مادی و معنوی اصلا فرقی نداشت‌. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت بیست هشتم زیارت امام رضا"علیه‌‌السلام"🌸🌿 🌹 حسین که هر موقع که می رفت مشهد یهو شوق زیارت پیدا می کردم،می‌گفتم کاش الان حرم امام رضا"علیه‌السلام"بودم.حسین یه بار تاریخ تولد و کد ملی من رو گرفت بدون اینکه به من بگه.بلیط مشهد برام رزرو کرد و عکس بلیط رو برام فرستاد و گفت پرواز داری پاشو بیا.بعد که رفتم مشهد موقع بازگشت با وجودی که پول داشتم،حسین نمی‌گذاشت پول هتلم رو حساب کنم حتی نگذاشت پول هواپیما برگشتم رو بدم.همه رو خودش حساب کرد.یادمه یه پیراهن سرمه‌ای رنگ هم برام خرید.منم روز تشیع پیکر حسین همون پیراهن رو پوشیدم.دفعه دوم که حسین مشهد بود،من پیش دستی کردم،خودم با اتوبوس رفتم اونجا.حسین دوباره هتل گرفت و بلیط برگشت هواپیما رو گرفت نهایتا باهم برگشتیم.یعنی اینجوری بود که تو خرج کردن هیچ ابایی نداشت.مثلا من خودم رو میبینم.الان با دوستم برم بیرون اگه براش چیزی بخرم باهم بخوریم،دفعه بعد خیلی تعارف نمیکنم تا اون خرج کنه.ولی حسین اصلا اینجوری نبود.یعنی مثلا هرشب هم باهم میرفتیم بیرون خودش حساب می کرد،نمی گذاشت ما حساب کنیم. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت 🌷🌿 🌹 "اخلاص حسینی" روزی که میخواستیم بریم کربلا،یکی از رفیق هامون پاسپورتش هنوز نیومده بود. قصد داشتیم پنج یا شش عصر حرکت کنیم، اون رفیقمون زنگ زد به حسین و گفت《حسین من هنوز پاسپورتم نیومده. شما باید معطل من نشید. برنامه تون عقب نیفته》من و اون بنده خدا رفتیم اداره گذرنامه اما خبری از پاسپورت نبود.بعد زنگ زد به حسین . گفتم حسین اینا میگن که احتمال داره ، امروز پاسپورت نیاد، اومدم بیرون ساختمون و به حسین گفتم بیا ما بریم ؛ این بنده خدا با یه کاروان میاد. حسین جواب داد ، نه ممکنه ما بدیم اصلا دیگه متوجه بیاد کربلا، می مانیم فردا شب یا پس فردا شب میریم، این درحالی بود که زمان مرخصی حسین کوتاه بود. مجبور بودیم، طول سفر رو کمتر کنیم که اون دوستمون بیاد. یکی دو ساعت گذشت، زنگ زدم به حسین، گفتم سری آخره گذرنامه رو دارن میارن امکانش خیلی محدوده که این بنده خدا گذرنامش باشه، حسین گفت:《یه تسبیح بردار. بده بهش بگو 》.این بنده خدا برداشت و گفت الهی به رقیه، الهی به رقیه، شاید بده بار نشده بود.... که ناگهان اسم دوست مون رو خوندن. بلافاصله راه افتادیم. غالب بچه هایی که با ما بودن، مذهبی نبودن،ولی خب نمیدونم واقعا چه جوری بود، که خیلی رعایت میکردن. با اینکه من طلبه بودم تو اون جمع ، ولی اگه کسی حرف بد می زد اونا گفتن حسین آقا، حسین آقا اون حرف زشت زد. یعنی مشخص بود یه حساب ویژه رو حسین باز کرده بودن. حدودا دویست تا ستون مونده بود عقب ، یه ذره وایسادیم، دیدیم کفش هاش رو در آورده با بند آویزان کرده به کوله اش، جوراب هاش هم در آورده پا برهنه دار میاد. بعد ما هم دیگه هیچی نگفتیم هم دیگه رو نگاه کردیم، یهو هر هشت نفر ، دونه دونه کفش هامون رو در آوردیم. ده تا ستون مونده بود به حرم حضرت عباس نشستیم. واقعا خسته شدیم.یعنی صد و نود تا ستون رو اومده بودیم. حسین گفت:《بیاید بریم، یه یاعلی بگید بیاید بریم.》بعد گفتیم واقعا ما نمیتونیم، حسین گفت که بریم یه ذره اون ور تر ، که تو راه نباشیم. رفتیم توی خرابه های اطراف اونجا. یه ربع ، بیست دقیقه نشستیم. حسین روضه حضرت زینب خوند، روضه خستگی حضرت زینب و حضرت رقیه رو خوند. بعد شروع کرویم به سینه زنی، دیدیم جوون های عراقی دور و بر ما جمع شدن و شیفته مداحی حسین شده بودن. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی و یک🌷🌿 🌹 "خط قرمز" حسین معتقد بود باید،خانم هایی که بی حجاب هستن روامربه معروف نهی از منکر کرد.اوبی حجابی رو مبارزه علنی با اسلام می دونست،میگفت کسی که حرام رو توی اقا انجام میده،آسیب اصلی رو خودش میبینه ، اما گناه علنی،تاثیرات عمومی برای همه داره.حسین اگه خانم بی حجابی تو خیابون می دید، محترمانه به او تذکر لسانی میداد تا جایی که اون خانم حجاب را رعایت کنه. خیلی به مسئولین که میگن اسلام گفته که اگه شما تو بحث اگر به معروف جونت به خطر افتاد،میتونی انجام ندی؛انتقاد داشت و می گفت همین نوع اعتقاد که الان کار جامعه رو به اینجا رسونده! اصلا ترس توی وجودش نبود. با کی در خصوص این مسائل نداشت که بخواد اتفاقی بیفته! پاش هم می افتاد برای اسلام سیلی رو می خورد. یه بار به ماشینی که خانوم بی حجابی توش بوده، تذکر داد بود، طرف از ماشینش پیاده شده بود و به سمت حسین حمله ور شده بود. حسین خیلی با طرف آروم و با نرمی صحبت کرده بود، ولی ظاهراً طرف توهین میکنه به آقا{امام خامنه ای} حسین هم که خیلی رو رهبر حساس بود، باهاش درگیر شده بود؛ طرف با مشت زده بود تو گونه حسین! صورت حسین ورم کرده بود. خط قرمز حسین، اسلام بود |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی و دو🌷🌿 🌹 " آخرین مداحی " آخرین شعری که حسین مداحی کرد رو شاید شش، هفت ماهی بود که بهش دادم؛ از جایی که گرفته بودم،گفتم حسین این رو بخون! درباره مدافعان حرم، خیلی قشنگه! هر چی بهش می گفتیم نمی خوند! دیدم نمی خونه دیگه چیزی بهش نگفتم. آخرین شبی که میخواست بره منطقه، به من زنگ زد ، من سر کار بودم. گفت بدو بدو بیا اون شعر رو بیار من خیلی با عجله از سمت شمال تهران خودم رو رساندم و شعر رو بهش دادم. آخرین شعری که خواند اون شعر بود؛ اصلا یه جوری بود که انگار نمی خواست برگرده؟ این چند بار هم به خودم گفت { دعا کن دیگه بر نگردم}حسین عادت داشت با پول شخصیش برای بچه های مدافع حرم وسایل مورد نیاز شون رو تهیه کنه و با خودش ببره منطقه. یه وسیله ای میخواست، گفتم که من دارم، فکر کرد و گفت نه از بین میره.! ولش کن همون جا هست. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی وسه 🌷🌿 🌹 "عشق،جگر میخواهد" حسین با اینکه سن کمی داشت، خیلی زود با فداکاری هایی که از خودش نشون داده بود، تونسته بود اعتماد فرمانده هاش رو بدست بیاره و مسئول قسمت مهم و حساسی تو سوریه بشه. خودش که چیزی نمی گفت، ما بعد از شهادتش از همکارانش شنیدیم که ایشون خیلی رشادت تو منطقه خانطومان و قبل از اون داشته. یه شب یکی از بچه ها بهش گفت راسته که میگن یه سری ها میرن سوریه پای پرواز بر می گردن؟ ایشون جوابش رو نداد و فقط یه بیت شعر خوند. گفت که: بچه بازیست مگر، . قدم اول این راه جگر میخواهد. ایشون خودش واقعا نترس بود. به نظر من ذره ای از شجاعت امیرالمومنین تو وجودش ایشون بود. واقعا نترس بود. با کی نداشت. اگر ایشون شهید نمی شد قطع به یقین در آینده جزء فرماندهان موثر سپاه می شد. |دوست شهید https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی وچهار🌷🌿 🌹 " شهادت در جوانی" ما در فضای مجازی، گروهی با اعضا فامیل تشکیل داده بودیم. روزی که در گروه معلوم شده بود، حسین به ماموریت رفته، اعضای گروه هر روز ختم صدصلوات و بعد آیت الکرسی برای سلامتی حسین میگرفتم. حسین از این موضوع باخبر شده بود و می گفت:(دیگه کسی حق نداره برا سلامتی من صلوات بفرسته.همین کارها رو می کنید که من شهید نمیشم!) بعدها، همه این ختم رو انجام میدادن ولی در گروه ثبت نمیکردن که حسین ناراحت نشه. یکبار حسین از مادرم پرسید، نظرت درباره ی شهادت من چیه؟ مادرم گفت، هر مادری دوست داره پسرش عاقبت به خیر بشه، من هم دوست دارم شهید بشی، ولی صبر کن سردار همدانی بشو و بعد مثل او شهید شو. حسین گفت شهادت دست خداست ولی من میخوام در جوانی شهید بشم. خیلی زرنگ هستی. میخوای من عمرم رو بکنم، پیر که شدم، بعدا شهید بشم. لذت شهادت در جوانیه. من میخوام در جوانی شهید بشم. من مطمئن بودم که حسین شهید میشه ولی فکر نمیکردم به این سرعت شهید بشه. |خواهر شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی و پنچ🌷🌿 🌹 "بصیرت حسینی" اولین بار که ما کربلا رفتیم، با بچه های هیئت در ایام فاطمیه، عید 1392بود. برای بار دوم هم فاطمیه سال بعد رفتیم و آخرین بار که حسین رفتیم اربعین 1394بود. تو مسیر کربلا بودیم، یه بنده خدایی از عراقی هابرخلاف عموم مردم این کشور که رابطه خوبی با حضرت آقا وامام دارن راجع به امام یک جمله خلاف واقع گفت، یه درگیری پیش امد؛ حسین اول نبود، بعد که متوجه شد، وارد ماجرا شد، درگیری داشت، بالا می گرفت که پراکنده شدیم؛بعد چون حسین عربیش خوب بود با بزرگان حرف زد. اون ها هم که از دست ما عصبانی شده بودن با توضیحات حسین قانع شدن و عذرخواهی کردن. بهشون توضیح داد که آقای سیستانی و حضرت آقا و امام تو یه خط هستن. حسین بصیرتی که داشت تونست موضوع رو حل کنه و اون عراقی هارو قانع کنه. سال 1395 خیلی پیگیری کردیم ولی حسین نتونست بیاد. من اونجا که بودم خواب حسین رو دیدم، با چهر ه زیبا و کوله پشتی که انداخته بود، داره کربلا میاد. باهاش تماس گرفتم و تعریف کردم که یک همچین خوابی دیدم، حسین گفت که ان شاءالله بحث شهادت ما باشه. شهدا هستن که کربلا میرن. |دوست شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی و شش🌷🌿 🌹 "سلوک بندگی" حسین دوتا موتور و یک ماشین داشت، خونه براش مهیا بود. اینکه شما از همه اینها بزنی و بری، قطعا خیلی درس بالاست. میگن که بهشت به اندازه آیات قرآن درجه داره؛ قطعا همه شهدا به نظر من درجشون یکسان نیست! که همه در یه سطح باشن. من خیلی حاجت از حسین گرفتم یه شب اومدم بخوابم تو همون حال حسین گفتم این مردم روستای ما و پدربزرگ، مادر بزرگ ما رو دعا کن، خدا اون دنیا روحشون رو شاد کنه! مادر بزرگ من ده سال بود که از دنیا رفته بود و خواب اون رو ندیده بودم. اون شب خواب مادر بزرگم رو دیدم داشت می خندید و خیلی شاد بود. یه روز دیگه تو ماشین حسین بودیم، یکی از بچه ها خواست آهنگ بزاره، غیرمجاز بود! یادم نمیره دوتا کوبید رو داشبورد ماشین و گفت دقیقا جملش این بود《اون روزی که از بلند گوهای این ماشین صدای بیاد بیرون من چپ میکنم》یه سری مراقبت های سنگین می کرد. توی بحث و حتی خیلی به اعتقاد داشت. خصوصا دوسال آخر رو تاکید می کرد! وقتی که با حسین از طرف بسیج، با لباس نظامی برا گشت زدن میرفتیم، به خاطره تاکیدات و اصرار حسین، مون رو اول وقت تو مسجد میخوندیم . |دوست شهید | https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی و هفت ، بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 " تنها در خواست " اواسط سال 1393بود، ما توفیق خدمت در تیپ دانشجویی مرکز آموزش را داشتیم، دوسه نیروی جدید به ما معرفی کردن. یکی از نیرو های جدید بود. برای اولین بار ایشون رو اونجا دیدم؛ نامه معرفیش رو گرفته بود. ایشون به ما معرفی شده بود و قرار شد به عنوان فرمانده گروهان در دوره ها از شون استفاده کنیم. ما هر کاری به ایشون می گفتیم می گفت چشم حاجی! هر چی شما بگی! جلساتی داخلی برای بچه های تشکیل می دادیم که حرف هاشون رو می زدن و راجع به موارد مختلف بحث و گفتگو می کردند؛ حتی یه بار نشد من ببینم نسبت به وضعیت اعتراض بکنه، یکبار ندیدم بیاد راجع به کسی دیگه حرفی بزنه گلایه ای کنه که چرا امکانی که در اختیار دیگران هست به من ندادید و از این دست صحبت هایی نیرو های آموزشی به صورت شبانه روزی حضورمی داشتیم، به من گفت:《اگر امکانش باشه، چون فعالیت من تو بسیج زیاده، از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر. به بعد یه وقت رو به من بدید تا ساعت هشت و نه شب من برم پایگاه بسیج به فعالیت های اونجا سرو سامانی بدم و برگردم و تا صبح سر کار بمونم.》 ایشون از من که یادم میاد همین بود. |همرزم شهید| https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت سی ونه شهیدمهمان نواز🌸🌿 🌹 سفر اخرحسین روبه خوبی خاطرم هست من نمی‌دونستم هم سفریم ماشینی که بچه رامی آورد حرکت کردوماروبه فرودگاه رسوند.اونجاحسین رودیدم که بایک حالت هراسون داره میاد وقتی به من رسید پرسیدم؛حسین چیشده؟چه خبره؟مگه توهم بامامیای؟گفت نزدیک بودجابمونم!من الان میفهمم که اون موقع چی گفت.سوریه ک رسیدیم بعد زیارت شب روپیش هم بودیم.الان ک من دارم به اون لحظات فکرمی‌کنم میبینم که حسین اصلاروی پای خودش بندنبود.اونجابه من گفت بیاباهم عکس بگیریم.بعدازشهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بودکه قرارشدبریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجایه اتفاق بسیار جالب افتادوقتی رفتیم اونجاپدرش هیی اصرارمیکردکه ازاین میوه هابخورید.گفتم حاج اقاصرف شده گفت نه این ویژه است این سفارش شده خودحسینه!براشماخیاروشلیل سفارش داده من خونه میوه داشتم میدونستم که شماقراره بیاییدصبح دیدم ک خواهرحسین میگه خونه میوه داریم؟من گفتم چطورمگ؟گفت خواب دیدم که نمازم روخوندم دیدم حسین اومدگفتش ک آبجی خونه میوه؟بریدمیوه بگیریدخیاربگیریدشلیل بگیرید.من مهمون دارم آبروی منونبرید!بعدتواون جلسه دوستم خطاب به مادرحسین گفت»ایشون مسئول حسین بوده»مادرحسین گفت:باراخری که حسین رفت باهم بودید؟گفتم آره حاج خانوم چطور؟گفت یه دونه عکس مال شماست!من اصلا یادم نبودهمچین عکسی باحسین گرفتم.حسین ازمن کنارحرم حضرت رقیه(س)عکس گرفت.واین هدیه ای بودکه حسین به من داد. |فرمانده شهید https://eitaa.com/shahid_moezegholami
پارت چهل آخرین ملاقات🌸🌿 🌹 مابرای انجام مأموریت خودمون رفته بودیم مقرفرماندهی منطقه حماه که حسین واردشد؛وقتی حسین واردشدمن دوزاریم افتادکه مثل همیشه نیست ورفتارش یه جورخاصی شده!اون حجب وحیاش‌ لباس‌خاصی‌که‌تنش‌کرده‌بودانگارکه توی نوربود.الان که دوباره خاطرات رومرورمیکنم میبینم که‌تواون سفر‌آخرحسین پرگرفته بود بندنبود.انگارنه انگارکه جنگه واین داره میره تودل دشمن.فرمانده منطقه برانجام مانورتیپ حسین روحرکت داد.که ببینه چند دقیقه ای آماده به کارمیشن.ومرتب پشت بیسیم پیام میدادکه می‌خوایم حرکت کنیم درگیری شده خودتون روبرسونیدبه نقطه مارفتیم پیششون دیدیم که نیروهارواماده کردهوخیلی قبراق وسرحال داره نیروهارو هدایت می‌کنه .انگارنه انگار که این همه فشارروشه.اونجاازحسین پرسیدم نقطه قوت ماروتومنطقه چی میبینی؟گفت مدداهل بیت(ع)اگرمدداهل بیت (ع)نباشه عنایت حضرت زهرا(س)نباشه اصلاماهیچ کاری نمی‌تونیم انجام بدیم.واین آخرین ملاقات من باحسین بود. (فرمانده شهید) https://eitaa.com/shahid_moezegholami