شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
#خبر_ویژه🙊 🌱 خبر خوب داریـــــم😄🥰 این کتاب☝️🏻 رو مےشناسید؟! کتاب #جدید انتشارات شهید هادی در زمینه
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت1⃣
«باطـن اعمـــــال»
از روحانیون سرشناس یکے از شهرستانها بود.
برا تهیه کتاب📚 به دفتر نشر آمده بود و گفت:
دوست ما کھ در مسجد محل ما فعالیت دارد، تجربه نزدیک به مرگ زیبایی دارد.🦋
تماس گرفتیم و پس از هماهنگے راهے سفر شده و مصاحبه هاۍ خوبے انجام شد.👥
تجربه ایشان طولانے و آموزنده است بیشتر مطالب ایشان در موضو؏ حق الناس است.
هرچند مطالب زیبا دیگرے در تجربه خود شاهد بودهاند امّا تصمیم گرفتیم در انتها
کتابے که مربوط به حق الناس است
كل ماجراے ایشان را مکتـوب نماییم.
ادامه ...⏬⏬...
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕 #باکسب_اجازه_از_ناشر✔️ #قسمت1⃣ «باطـن اعمـــــال» از روحانیون سرشناس یکے ا
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت2⃣
.
«فقط در چند ثانیہ اتفاق افتاد»
.
در خیابانی دوطرفه می رفتم. خیابان خلوت بود. زانتیایی که از روبرو میآمد برای اینکه در چاله مقابلش نیفتد فرمان را به سمت من چرخاند.🚘🕳
سرعت بالای زانتیا در چند ثانیه باعث این تصادف شد.
کاپوت شکسته شد، شیشه مقابل مرا خرد کرد و همه در سر و سینه ام فرو رفت🧠🫁
.
«من همه چیز را دیدم»
.
بعد از تصادف فقط صداها مبهمے شنیدم و درد شدیدے را در سر و صورت و بدنم حس کردم؛ و بعد آرامش عمیقے را احساس کردم. خودم را از بیرون ماشین مےدیدم که پشت فرمان گیر کرده ام و مردم از اطراف دور ماشین جمع شده اند!👥🚘👥
مردم با اورژانس تماس گرفتند. راننده آمبولانس سریع به محل تصادف رسید.🚑
او را می شناختم، او هم مرا شناخت. از دوستان برادرم بود. خوب یادم هست که می گفت: اینکه پسر فلانی است...
ادامه...⏬⏬...
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕 #باکسب_اجازه_از_ناشر✔️ #قسمت2⃣ . «فقط در چند ثانیہ اتفاق افتاد» . در خیابانی
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت3⃣
.
چون تایپ باعث میشد پست طولانے بشه
کتاب تبدیل به عکس نوشته شد📲
.
اول عکسنوشته سمت چپ رو بخونید...