هدایت شده از KHAMENEI.IR
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️ سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمّد بس است و آل محمّد
🗓اول اردیبهشت؛ روز بزرگداشت شیخ مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف ملقب به #سعدی شاعر نامدار پارسیگوی ایرانی
✍️ «#امین»؛ شعر و ادب فارسی به روایت حضرت آیتالله خامنهای
💻 Farsi.Khamenei.ir
📝 تأمل!
📖 گلستان سعدی | باب چهارم
« بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: « نباید که این سخن با کسی در میان نهی. » گفت: « ای پدر، فرمان تراست، نگویم؛ ولکن خواهم مرا بر فایدهی این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ » گفت : « تا مصیبت دو نشود، یکی نقصان مایه و دیگر، شماتت همسایه. »
مگوی انده خویش با دشمنان
که لاحول گویند شادی کنان »
#سعدی
#گلستان
#بوستان
#فارسی
#ادبیات
📝 تأمل
📖 گلستان سعدی | باب اول
« یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی، لاجرم دشمنی صعب روی نهاد؛ همه پشت بدادند
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ »
🔸پینوشت:
انصاف حکم میکند که دست و بازوی « نیروی نظامی » کشور عزیزمان را ببوسیم که علی رغم کمبودهای شدید مادی، اعتقادشان را ملاک خدمت قرار دادهاند.
#امنیت_اتفاقی_نیست
#سعدی
#گلستان
#بوستان
#فارسی
#ادبیات
📝 تأمل | پردهی پندار!
📖 گلستان سعدی | باب دوم
« یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمةاللهعلیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز برکنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم : « از اینان یکی سر برنمیدارد که دوگانهیی بگزارد، چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند. » گفت: « جان پدر! تو نیز اگر بخفتی بِه از آن که در پوستین خلق افتی. » »
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدابینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
#سعدی
#گلستان
#ادبیات
#فارسی
#عُجب
📝 تأمل!
📖 گلستان سعدی | باب هفتم
« اعرابیی را دیدم که پسر را همی گفت: « یا بُنَیَّ إِنّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ. » یعنی ترا خواهند پرسید که عملت چیست، نگویند پدرت کیست. »
جامه کعبه را که میبوسند
او نه از کرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم همچنو گرامی شد
#سعدی
#ادبیات
📝 تأمل!
📖 « گلستان سعدی » | باب اول
« پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: « ای مَلِک! بموجب خشمی که ترا بر من است، آزار خود مجوی؛ که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید؛ و بزه آن بر تو جاوید بماند
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
مَلِک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست. »
#سعدی
#ادبیات_فارسی