#خاطره_شهید 🎤♥️
به قول سید :" همه میترسند! آدم شجاع کسی نیست که نترسه!
شجاع کسیه که میترسه ولی میگه ؛ خدایا ببین قلبم داره میزنه💓، خدایا ببین دارم میترسم ولی به خاطر تو به ترسم غلبه میکنم🙃✨
میترسم برم اما به خاطر تو میرم! به سمتم گلوله میاد ، میترسم گلوله بزنم ولی به خاطر تو میزنم!
به خاطر تو میزنم چون تو عشق منی ، خدای منی، چون همه ی وجودم برای توئه ...♥️
به ترسم غلبه میکنم و میزنم...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی : #شهید_مرتضی_عطایی ♡
@shahid_mohammad_belbasi
#خاطره_شهید 🎤♥️
مصطفی از کودکی به طلبگی علاقهمند بود که البته ریشه در خانواده دارد؛
چون جد پدری و جد مادری و پدرشان روحانی بودند. ✨
او خیلی علاقه داشت برای فرا گرفتن درس طلبگی به نجف برود ما هم در این قضیه همراهی اش کردیم🕊
ولی از آن طرف نپذیرفتند، چون زمان صدام بود و سخت گیریها زیاد ☹️
اما همین جا در حوزه امام جعفر صادق علیه السلام چهار سال درس طلبگی خواندند و چند ماهی هم مشهد رفت🚶🏻♂
اما به قول خودش گمشدهای داشت و دنبال گمشده اش بود :) 🥀
مصطفی تمام ذهنش درگیر کارهای فرهنگی بود و علاقه داشت در زمینه ادیان و عرفان
از طریق کارهای فرهنگی با بچهها ارتباط برقرار کند اصلا بیشتر نیروهایش نوجوان بودند 🌿
#شهید_مصطفے_صدرزاده ♥️
#خاطره_شهید ♥️🎙
___________
یادمه همسایه شون میخواست اسباب کشی کنه...
مصطفے بهش گفت ما میخوایم فرش هاتون رو بشوریم!
یک بچه ی سوم دبیرستانی سه تا فرش دست بافت رو کول کرده بود و آورده بود توی حیاط خونه شون و شست!
منم رفتم کمکش و کلی با همدیگه آب بازی کردیم😃
هرجا می دید کسی کمک لازم داره، می رفت برای کمک✨
روی بچه بسیجی ها خیلے حساس بود. هرجا می دید یه بچه بسیجی مظلوم واقع شده می رفت کمکش... (:
#شهید_مصطفے_صدرزاده
@shahid_mohammad_belbasi
#کلام_یار 🎤💔
مصطفی همیشه با وضو بود.
یه بار نصف شب بیدار شد
دیدم آب خورد.
بعد وضو گرفت، رفت در رختخواب
که بخوابه، بهش گفتم:
مصطفی خواب از سرت نمی پره؟
گفت:کسی که وضو میگیره و
می خوابه تازمانی که خوابه،
براش ثواب عبادت می نویسند.
راوی✍️ مادر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️