eitaa logo
شهید محمد بلباسی
783 دنبال‌کننده
939 عکس
556 ویدیو
14 فایل
✍️آخرت خود رابه دنیای فانی نفروشید،کمک به مستمندان ومحرومین رافراموش نکنید درعرصه های اجتماعی،فرهنگی وسیاسی حضورفعال داشته باشید 🌸ولادت زمینے:57/12/09 🍃ولادت آسمانے:95/2/17 🌷محل شهادت:سوریه،خانطومان مدیران @ahmadsalehinejhad تبادل @yamahdisahebzamn313
مشاهده در ایتا
دانلود
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی) تا وقتی که بود برای بچه ها کم نمی گذاشت. چند بار برای شان تولد گرفتیم اینجور وقت ها تمام خرید ها را خودش انجام می داد و من اصلاً دخالت نمیکردم. جشن تکلیف فاطمه را مفصل برگزار کردیم. از برادرش خواست برای شصت و هفتاد نفر فلافل آماده کند. ذرت بو داده و میوه فراوان تدارک دیدیم. کیک را به شکل سجاده و تسبیح سفارش دادیم. در گوشه گوشه خانه کوچک ما مهمان نشسته بود. هر کسی که تزیینات روی دیوار را می دید می پرسید: ((اینها را آقا محمد تزیین کرده؟)) از بس قرینه و تمیز آذین بسته بود همه می دانستند هنر دست اوست. دخترم را فاطمه طلا صدا میکرد. خیلی روی حجابش سخت گیر نبود موقعی که با اصرار فاطمه برایش چادر گرفتیم گفت: (دیگه باید سفت و سخت پایه چادرت بایستی!)) وقتی فاطمه کوچک بود فقط آقا محمد تعریف لجبازی بزرگتر که شد اگر پسر ها سر به سرش می گذاشتند آنها را دعوا میکرد ولی فاطمه را نه. در شیوه تربیتی اش نوآوری و خلاقیت داشت مثلاً می خواست چیزی را به او تذکر دهد روی یک کاغذ می‌نوشت و صبح که می خواست به اداره برود کنار بالشت فاطمه می گذاشت مثلاً می‌نوشت ((فاطمه جون احترام بزرگترها فراموش نشه)) با این کار هم حرمت پدر و دختری شکسته نمیشد همه حواس فاطمه جمع میشد که باید مراقب چه چیزهایی باشد. حتی یک بار نشد از در خانواده شود و پکر باشد. با این که تمام مشغله های بیرون از خانه اش را خبر داشتم ولی باز هم برای بچه ها وقت میگذاشت و با آنها بازی می کرد. وقتی سه تا یک جا جمع شدند در خانه صدا به صدا نمی رسید مدام در حال بالا رفتن از سر و کول هم بودند شاید من سر بچه ها داد میزدم و عصبانی میشدم ولی او نه! میگفت: ((چیکارشون داری؟)) گاهی حسن را روی یک پا می نشاند و فاطمه را روی پای دیگرش و مهدی را روی شانه هایش سوار می کرد. بعد با همین وضعیت غذا میخورد. بعضی اوقات سه ساعت مهدی را روی پایش می گذاشت لالایی می خواند و قصه میگفت. چند باری هست زودتر از مهدی خوابش می برد.😴😴 البته نسبت به پدر مادرش هم هم همین توجه را داشت. قصه مراقب محمد از پدرش در زمان بیماری شنیدنی است.....👂👂 ادامه دارد........‌ @shahid_mohammad_belbasi