#پارسال_همین_موقعها بود که...
در جمعی از همکارانشان وقتی صحبت از مرگ و یا شهادت شده بود، گفته بودند: «امید دارم در لحظه جان دادن، خدا از من راضی باشد»
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #پارسال_همین_موقعها بوده...
🔸 درب خانه را که باز کردم بغضش ترکید ...
خیلی سعی میکرد جلوی خودش را بگیرد ولی با دیدن عکس شهید بر روی دیوار منقلب شده بود.
خاطرات زیادی داشت.
انگار تک تک لحظاتی که با شهید زاهدی داشته بود از جلو چشمانش میگذشت و بی قرار میشد.
میگفت از وقتی که خبر شهادت ابومهدی (#شهید_زاهدی) را شنیده، جلو گریهاش را گرفته ولی الان دیگر نمیتوانست ...
کمی که آرامتر شد و نشست، شروع به حرف زدن کرد؛
با بغض تعریف میکرد و گاهی بین جملاتش وقفهای میافتاد، در حالی که اشک در چشمانش حدقه زده بود ...
خیلی تلاش میکرد محکم باشد.
💐 از زمانی میگفت که همراه شهید زاهدی برای سرکشی به رزمندگان حزب الله، به جنوب لبنان رفته بود ...
از چند روز ابتدایی ماه مبارک که با مجاهدین حزبالله بودهاند ...
📖 میگفت دیده که شهید زاهدی از همان روزهای ابتدایی رمضان سال گذشته، حال و هوای خاصی داشت، از نوع و حس و حال عبادات و قرآن و نماز شب در سحر ها گرفته تا شوق دیدار با رزمندگان.
رزمندگانی که الان خیلی از آنها شهید شدهاند ...
🕋 بعد از ما اجازه خواست که سجاده پدرم که در آن ایام و در سنگر رزمندگان بر روی آن نماز میخوانده را به یادگار و تبرک بردارد.
✍🏻 اگر اشتباه نکنم گفت در هفته اول رمضان پارسال، پدرم به سرکشی چندین موقعیت رفته و در بعضی از آنها شب و سحر هم پیش رزمندهها مانده بودند.
میگفت ابومهدی (اسم شهید زاهدی در منطقه) دوست داشت با رزمندهها همنشین باشد و وقتی که رزمندگان میدیدند و میفهمیدند فرمانده ارشد منطقه به سنگرشان آمده، روحیه آنان بسیار زیاد تقویت میشد ...
ادامه 👇🏻