به یاد شهید محسن حججی
بیانات مقام معظم رهبری درباره شخصیت #شهید_ابراهیم_هادی انقدر جاذبه داره این شخصیت که مثل مغناطیس به
ما تو را دوست داریم.mp3
زمان:
حجم:
2.07M
بیانات مقام معظم رهبری درباره شخصیت #شهید_ابراهیم_هادی
aparat.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
🔹 قسمت پانزدهم
✊ #دفاع_مقدس
📖☕️📖
☕️📖
📖
📖 #معرفی_کتاب
نام کتاب : میثم، زندگینامه و خاطرات سردار #شهید_مرتضی_شکوری
«میثم» زندگینامه و خاطرات سردار شهید مرتضی شکوری (میثم) نام اثری از گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی است که زندگی این شهید بزرگوار را از زبان خانواده، دوستان و نزدیکانش روایت میکند. #شهید_مرتضی_شکوری معروف به میثم، مربی تاکتیک پادگان امام حسین (ع) بود که در عملیات بدر به شهادت رسید.
📖 در بخشی از کتاب میخوانیم :
تبلور یک بسیجی تمام عیار بود. یک بسیجی خاکی خاکی. و همه ی اینها از اخلاص او سرچشمه میگرفت. نگاه بسیار تیزبین به مسائل داشت.
⚠️ اما در همان دورههای آموزشی کاری میکرد که همهی بسیجیها او را از خودشان میدانستند.
مثلاً، وقتی برای ناهار میرفتیم دو صف غذا تشکیل میشد؛ یکی برای بسیجیها و یکی هم برای پاسدارها و مربیان.
میثم همیشه در صف بسیجیها میایستاد. با آنها بود. با آنها غذا میخورد. اصلاً خودش را خاک پای بسیجیها میدانست. و این را همه ی بسیجیهای دوره درک میکردند.
💠 گروهانهایی که او آموزش میداد همه شهادتطلب بودند. همه آماده و پرتوان برای حضور در عملیات.
🚫 هیچ کدام از بسیجیها خاطرات روزهای آموزشی و بودن با میثم را فراموش نمیکنند. بسیاری از آنان شخصیتی رویایی و افسانهای از میثم در ذهن خود داشتند.
بارها در مناطق عملیاتی دیده بودم که بسیجیان به سراغ میثم میآمدند و از او به خاطر نحوهی آموزش تشکر میکردند.
یک شب در محوطه پادگان با هم قدم میزدیم. یک بسیجی از فرط خستگی در سر پست نگهبانی خوابش برده بود! میخواستم ببینم میثم چگونه برخورد میکند.
او به آرامی جلو رفت. اسلحه را برداشت و مشغول نگهبانی شد. ساعتی به همین صورت گذشت. پاس بخش برای تعویض نگهبان به ما نزدیک میشد.
🌺 میثم به آرامی بسیجی را صدا کرد و اسلحه را در کنارش قرار داد و سریع از آنجا دور شد. بسیجی بیدار شد و بدون اینکه از چیزی خبردار شده باشد با نفر بعدی تعویض شد.
بعدها غیر مستقیم در کلاس درس همان بسیجی گفته بود :
🔷 اگر در منطقه جنگی و در حال نگهبانی خوابتان ببرد، دیگر دشمن نمیآید به جای شما نگهبانی دهد!
📜 taaghche.ir/book/22912
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
💞 اجر معنوی #معرفی_کتاب، هدیه به روح پاک #شهید_محسن_حججی
📖
☕️📖
📖☕️📖
📖 #معرفی_کتاب
نام کتاب : میثم، زندگینامه و خاطرات سردار #شهید_مرتضی_شکوری
«میثم» زندگینامه و خاطرات سردار شهید مرتضی شکوری (میثم) نام اثری از گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی است که زندگی این شهید بزرگوار را از زبان خانواده، دوستان و نزدیکانش روایت میکند.
📜 taaghche.ir/book/22912
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
💞 اجر معنوی #معرفی_کتاب، هدیه به روح پاک #شهید_محسن_حججی
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
🌸 ابراهیم به جز والیبال در بسیاری از رشته های ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود.
تقریبا از سه سال قبل از انقلاب تا ایام انقلاب هر هفته صبح های جمعه با چندنفر از بچه های زورخانه میرفتند تجریش، نماز صبح را در امام زاده صالح می خواندند، بعد هم به حالت دویدن از کوه بالا می رفتند، آنجا صبحانه میخوردند و بر میگشتند.
😁 فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود و می خواست پاهایش را قوی کند. از میدان در بند یکی از بچه ها را روی کول گذاشت و تا نزدیک آبشار دوقلو بالا برد.
✅ این کوه نوردی در منطقه در بند و کولکچال تا ایام پیروزی انقلاب هر هفته ادامه داشت.
ابراهیم فوتبال را هم خیلی خوب بازی می کرد. در پینگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دوتا راکت، بازی می کرد و کسی حریفش نبود.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱
🔻قسمت شانزدهم🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
❤️ قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود.
یکبار در دورانِ مجروحیتِ ابراهیم به دیدنش رفتم. یکی از علما هم آنجا بود، ابراهیم از خاطرات جبهه می گفت. یادم هست که گفت :
🔷 در یکی از عملیات ها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم. لابه لای بوته ها و درخت ها حسابی به دشمن نزدیک شدم.
یک سرباز عراقی روبرویم بود. یکباره مقابلش ظاهر شدم، کس دیگری نبود.
👊 دستم رو مشت کردم و با خودم گفتم :
🤔 با یک مشت او را می کشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده باشم.
😔 چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت.
او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند. به جای زدن او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب بردم.
✅ بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲
🔻قسمت هفدهم🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
😐 باز هم مثل شب های قبل نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده!
با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم؛ اما آخر شب وقتی از مسجد آمد، دوباره روی فرش خوابید.
صدایش کردم و گفتم :
😥 داداش جون، هوا سرده یخ میکنی. چرا توی رختخواب نمی خوابی؟
🔷 گفت :
خوبه، احتیاجی نیست.
وقتی دوباره اصرار کردم گفت :
😔 رفقای من الان تو جبهه ی گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج۲
🔻قسمت هجدهم🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
قبل انقلاب ما توی خیابان انقلاب می نشستیم. خب تقریبا تمام اهالی این محله ابراهیم را می شناختند.
☺️ ابراهیم یه اخلاق خیلی خوبی که داشت، به همه کمک می کرد. اصلا دنیا براش ارزش نداشت.
اگه شما می گفتی :
آقا ابرام، چقدر پیراهن شما قشنگه، باور کن اگر زیر پیراهن یا چیزی تنش بود، همانجا در می آورد و به شما می بخشید.
✅ یه ظهر تابستانی، از روی بیکاری آمدم سر کوچه نشستم. هوا خیلی گرم بود. دیدم فایده نداره، برم خونه و زیر باد پنکه بمونم بهتره.
همین که خواستم برم، دیدم از سمت ابتدای خیابان زیبا، که الان به اسم #شهید_مهدی_مشهدی_رحیم هست ابراهیم داره میاد.
ماندم تا ابراهیم را ببینم بعد بروم.
😳 همینطور که نزدیک میشد دیدم پابرهنه است....
ادامه دارد...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم ج ۲
🔻قسمت نوزدهم - ۱🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌹 بهشت زهرا (س)، تهران
❤️ مزار شهدا
📆 پنج شنبه ۹۷/۰۶/۱۵
#شهید_ابراهیم_هادی
به یاد شهید محسن حججی
💝🍃💝 🍃💝 💝 📜 #ما_تو_را_دوست_داریم قبل انقلاب ما توی خیابان انقلاب می نشستیم. خب تقریبا تمام اهالی این
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
توی این هوای داغ، همینطور پاش می سوخت. پایش را سریع از روی زمین بر می داشت...
سعی میکرد توی سایه راه برود، با تعجب نگاهش کردم. حدس زدم مسجد بود و کفش هایش را برده اند. وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم. سریع اومد توی سایه. اشاره به پاهاش کردم و گفتم :
👞 پس کفشات کو، توی این هوای داغ چرا پابرهنه شدی؟ وایسا الان برات دمپایی بیارم، نکنه کفشاتو توی مسجد بردن؟
گفت : نه، خودم اون ها رو دادم.
با تعجب گفتم :
😳 به کی؟ آخه آدم توی این هوا هدیه میده و خودش پابرهنه راه میره؟
🔷 از بس سوال پیچش کردم مجبور شد بگه، اما معمولا این طور کارها رو برای کسی نمی گفت.
🌹 ابراهیم نگاهی به صورتم کرد و گفت :
"یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد. خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کفش پاهاش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت.
می گفت :
😔 پام توی این گرما می سوزه. من هم پول همراهم نبود، کفش هام رو دادم بهش."
✅ تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم، خداحافظی کرد و رفت.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲
🔻قسمت نوزدهم - آخر🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
💠 هر زمان ابراهیم در جمع رفقا در هیئت حاضر می شد شور عجیبی پربا می کرد. در سینه زنی و مداحی برای اهل بیت سنگ تمام می گذاشت. اما عادت خاصی در هیئت داشت.
🔴 توی مداحی داد نمی زد. صدای بلندگو را اجازه نمی داد زیاد کنند.
وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت می چرخاند تا همسایه ها اذیت نشوند.
✅ اجازه نمی داد رفقای جوان، که شور و حال بیشتری دارند تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند.
مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند. به این مسائل توجه خاص داشت.
👈 همچنین زمانی که هنوز چراغ ها روشن نشده بود، هیئت را ترک می کرد!
علت این کار او را بعدها فهمیدم. زمانی که شاهد بودم دوستان هیئتی، بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده و...می شدند و به تعبیری بیشتر اندوخته ی معنوی خود را از دست می دادند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲
🔻قسمت بیستم🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝
هدایت شده از به یاد شهید محسن حججی
💝🍃💝
🍃💝
💝
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم
💠 هر زمان ابراهیم در جمع رفقا در هیئت حاضر می شد شور عجیبی پربا می کرد. در سینه زنی و مداحی برای اهل بیت سنگ تمام می گذاشت. اما عادت خاصی در هیئت داشت.
🔴 توی مداحی داد نمی زد. صدای بلندگو را اجازه نمی داد زیاد کنند.
وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت می چرخاند تا همسایه ها اذیت نشوند.
✅ اجازه نمی داد رفقای جوان، که شور و حال بیشتری دارند تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند.
مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند. به این مسائل توجه خاص داشت.
👈 همچنین زمانی که هنوز چراغ ها روشن نشده بود، هیئت را ترک می کرد!
علت این کار او را بعدها فهمیدم. زمانی که شاهد بودم دوستان هیئتی، بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده و...می شدند و به تعبیری بیشتر اندوخته ی معنوی خود را از دست می دادند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲
🔻قسمت بیستم🔺
💝
🍃💝
💝🍃💝