eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
877 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 منطقه عملیاتی ظفر 4 که بسیار سرد و صعب العبور بود. ☺️ اما ایمان و پایداری و صبر مثال زدنی نیروها، همه موانع رو در هم شکست. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و #جانباز_شیمیایی عزیز و گرامی #دفاع_مقدس جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
❤️ همسر : این همه چیز در این دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره نزدیک مرز شده بودیم باید از جایی عبور میکردیم که نیروهای عراقی متوجه ما نمیشدند و اِلّا عملیات لو میرفت، و این کار به عهده معارضان کورد عراقی بود. ✅ به هر حال از یک منطقه بسیار سخت و دشوار عبور کردیم و تعدادی از نیروها پا و دستهایشان جراحتی برداشت و مجبور شدند به عقب برگردند. ❄️ هوا خیلی سرد بود هرچه جلوتر میرفتیم هوا سردتر میشد. دقیقا حدود چند کیلومتری درون خاک عراق بودیم. 📜 طبق برنامه ما باید شبها حرکت میکردیم و روزها در جایی استتار و پنهان میشدیم و این کار رو برایمان سخت کرده بود و باید از لحاظ جیره نهایت صرفه جویی رو میکردیم. ⏰ ساعت حدود دو یا سه نیمه شب بود کم کم آثار خستگی در پاهایمان نمایان شده بود؛ ولی به دلیل اهمیت عملیات و منطقه ای که نامش هزار چم بود و موقعیت شهید باکری نامگذاری شده بود بایست به حرکت ادامه میدادیم. ✅ آنجا بود که پوتین تاف پای بچه ها رو آزار میداد ولی کاری از دستمان ساخته نبود. نزدیکیهای اذان صبح بود که به موقعیت شهید باکری رسیدیم.... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۲) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره 😓 خستگی و کوفتگی همه رو کلافه کرده بود هرکسی گوشه ای نشست. بنده و چندتا از همرزمانم هم گوشه ای رو انتخاب کردیم. 💠 وقتی پوتین ها رو از پا درآوردیم چند جای پایمان تاول زده بود، اما مسئول تدارکات که بار مهمات و جیره رو با قاطرها حمل میکرد صدا زد و گفت هرکس کِرِم میخواد بیاد بگیره... ☺️ با شنیدن این مطلب همگی بطرف مسئول تدارکات رفتیم. 🤔 یادم میاد کِرِم دست و پای ساویز بود، به هر حال دست و پایمان را کرم مال کردیم. 🌸 نماز صبح رو به امامت یک روحانی خواندیم و هوا آنقدر سرد بود که در صف نماز به هم چسبیده بودیم. اما لحظات نابی از نظر معنویت حکم فرما بود. فرمانده عملیات و نیروها حاج اسماعیل وطن خواه بود. ✅ او اهل کاشان بود، فردی مؤمن و شجاع و دلیر که در طول روایت از او و دلاوریهایش بیشتر میگویم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۳) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره ✅ بعد از نماز هرکس گوشه ای نشست و با خدای خود به راز و نیاز پرداختند، تا اینکه حاجی اسماعیل اعلام کرد به هیچ عنوان پراکنده نشیم. هر کار یااقدامی او باید در جریان قرار میدادیم و میبایست امر استتار رو بخوبی انجام میدادیم. هوا کم کم روشن شد و آفتاب همه جا رو به آرامی گرم کرد. وقتی که که منطقه روشن شد دیدیم که روی یک ارتفاع قرار داریم. ⏰ چند ساعتی گذشت، تعدادی خواب بودند تعدادی هم دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند. نزدیکیهای ظهر بود که حاج اسماعیل به بچه ها گفتند هرکس هر جا نشسته و صدای مرا میشنود دستش رو بالا بگیرد، ما هم انجام دادیم. فرمودند : 📍 "عملیات ما نفوذی هست و در یک زمان در چند نقطه از شهر عملیات می کنیم و به عراقیها ضربه خواهیم زد و باید مواظب مردم شخصی باشیم، اگر دقت عمل و سرعت عمل داشته باشیم به یاری خداوند ضربات خوب می تونیم وارد کنیم البته فرماندهان توجیه هستند. تا قبل از فرمان آتش کسی حق تیراندازی رو ندارد حتی اگر نیروهای عراقی رو ببینید." هوا مقداری ملایم شده بود، ساعت حدوداً پنج و شش بود که تاریک شد و میبایست بعد از نماز و شام حرکت می کردیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۴) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره زمانی که حرکت کردیم جای تاولها بسیار دردناک بود و بسیار آزار دهنده بود ولی ناچار بودیم به حرکت خود ادامه میدادیم. در طول مسیر بعضی از بچه ها لنگ لنگ میزدند و به سختی راه میرفتند. 💠 به نقطه ای رسیدیم که معارضان کورد عراقی گفتند اینجا پرتگاهای بلندی دارد باید بسیار دقت میکردند. هوا تاریک و راه سخت و دشواری را داشتیم. 🚶 آرام، آرام لابه لای سنگها و درختان راه میرفتیم. به شیاری رسیدیم آنجا مقداری استراحت کردیم که ناگهان تعدادی عراقی در سمت راست خود دیدیم. همگی روی زمین دراز کشیدیم و زمانی که در شیار قرار گرفتیم سمت راست ما دره ای به عمق صد متر بود و اگر دقت نمیکردیم به پایین پرتاب میشدیم. ✅ در آن حین ناگهان تعدادی از نیروهای عراقی که سوار بر نفربرها بودند و بطرف ما می آمدند، اما ما از جاده حدودا صد متر فاصله داشتیم و از آن فاصله و تاریکی محال بود که ما رو ببینند. باید جانب احتیاط رو رعایت میکردیم و همگی هر نقطه بودیم درازکش شدیم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۵) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره ⏰ چند دقیقه ای گذشت. وقتی از ما دور شدند، برادر اسمائیل به همه گفتند که باید نهایت احتیاط را بکنید. ✅ حدودا با آن سختیهایی که داشت نیمی از راه رو رفته بودیم. همگی خسته بودیم پاها اغلب از چند جای آن زخم و تاول زده بود. ساعت حدودا سه از نیمه شب گذشته بود به یک منطقه کوهستانی رسیدیم از شدت سرما یخ زده بودیم. جرأت نمیکردیم دقیقه ای بایستیم چون بدنمان یخ میزد. 🔷 آنجایی که ایستادیم قرار شد همانجا تا شبی دیگر بمانیم. هرکسی جایی رو برای استراحت انتخاب کرد. بنده و دو هم رزمم گوشه ای نشستیم منطقه آرام و بی سر و صدا بود، آنقدر خسته بودیم که بی خیال پوتین شدیم که چند دقیقه ای از پا در بیاوریم حدود نیم ساعتی خواب و بیدار بودیم که صدای پچ پچ یکی مرا از خواب بیدار کرد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۶) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره مسعود دوستم رو دیدم که در حال خواندن دعا بود و زار زار گریه میکرد. من هم خواب از سرم پرید و بیدارشدم کف پاهایم شدیدا درد میکرد، پوتین رو از پاهام درآوردم دیدم چند جای آن زخم و تاول زده است. ✔️ مقداری به آن کرم زدم ولی فایده ای نداشت. دیدم یکی از بچه ها مقداری جیره که پسته و بادام و کشمش بود به ما داد الحق که مزه خوبی داشت. وقت نماز بود به امامت حاج اسماعیل نماز رو خواندیم. ❄️ هوا سرد بود؛ ناچار شدیم بادگیرها رو به تن کنیم. حتی یکی از بچه ها مقداری شاخه و برگ تهیه کرد و روی خود زد. دیدنیهای به یاد ماندنی وجود داشت، یکی مشغول خواندن دعا بود یکی وصیت مینوشت یکی اسلحه رو پاک میکرد. خلاصه هر کسی مشغول کاری بود. تا اینکه هوا روشن شد. 💠 منطقه ای کوهستانی و پر از درختان بلوط و گونه ای دیگر منطقه رو پوشانده بود؛ برای ما خوب بود چون لا به لای درختان پنهان میشدیم. ✅ تمام مسیر رو طبق نقشه و توسط، معارضان کورد طی میکردیم و نباید در مسیری قرار میگرفتیم که به روستایی برخورد کنیم اگر در مسیر چوپانی یا کسی رو میدیدیم ما اجازه حرف زدن رو با آنها نداشتیم. فقط خود معارضان کورد با آنها حرف میزد و همگی ما لباس مخصوص کوردی به تن داشتیم. وضعیت پاهایمان بسیار وخیم بود. حتی بعضی از بچه ها به عقب عودت میدادند. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۷) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره 🤒 بعضی از بچه ها بیمار شده بودند، اما از مدت زمان مشخص شده جلوتر بودیم. آن روز هوا ابری بود و احتمال بارندگی بود ☔️ نزدیک ظهر بود که نم نم باران شروع به بارش کرد و احتمال هم داشت که هوا هم برفی شود و به همین دلیل شروع کردیم به بریدن شاخه و برگ برای پوشش که خیس نشویم. ما بین سه تنه درخت که جای دو تا سه نفر بیشتر نبود با شاخه و برگ آنرا پوشاندیم. بد نبود مقداری از نفوذ آب و سرما جلوگیری میکرد. تو آن لحظات بودیم که خوابمان برد. 😱 وقتی بیدار شدیم دیدیم همه جا سفید شده و برف در حال بارش بود. خیلی سردمان بود هرکاری میکردیم فایده ای نداشت. 🔴 اما اتکا به خداوند و ائمه معصومین علیهم السلام دل همه رو گرم کرده بود. بعد از خواندن نماز ظهر با آن شرایط آب و هوایی بسیار دلنشین بود و هیچوقت انچنان نماز برایمان زیبا و جذاب نبود. ✅ نزدیک غروب بود همه بچه ها یخ زده بودند از طرفی هم لباسهایمان خیس شده بود. لحظه ای که هوا تاریک شد آماده حرکت شدیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۸) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍃🌹 #شهید_سید_مجتبی_علمدار : اولین وصیت من به شما راجع به نماز است، چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📆 #تاریخ_شهادت : ۷۵/۱۰/۱۱ #جانباز #جانباز_شیمیایی #دفاع_مقدس
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 🌹💫 پست ویژه برای همسرِ برادر جانبازمان، جناب آقای خانم بنده دارای چهار مدرک عالی ورزشی بودند. حدود دویست لوح تقدیر از فرماندهان عالی رتبه سپاه دارند. 📆 چند سال به عنوان بسیجی و پاسدار نمونه کشوری معرفی شد. ✅ بعنوان فرمانده حوزه بسیج خواهران بسیار فعال بودند حتی هشت دختر اهل سنت رو شیعه کردند. ☺️ در مهد اهل سنت نشین زیارت عاشورا را اجرا میکرد. خیلی رو جذب سپاه و بسیج کرده بود. 🔴 و به همین دلیل از سوی گروه تروریستی "پژاک" مسمومش کردند و در حال حاضر معرفیش کردن به بنیاد جانبازان که پرونده تشکیل داده است. به هر حال راضیم به رضای پروردگار؛ هرچه از سوی خدا آمد خوش آمد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 🔴 التماس دعا برای سلامتی کامل همسرشون و خودشون 🔴
به یاد شهید محسن حججی
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره 🤒 بعضی از بچه ها
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره همه جا گل ولای شده بود، یک وضع بدی شده بود. 💠 با وضعیت آن پاها حرکت کردیم اولش لنگان لنگان بودیم همینکه مقداری راه میرفتیم درد پاهایمان کمتر میشد. ✅ از یک شیار نسبتا بلند و پر از سنگهای بزرگ و درختان کهن عبور کردیم تنها چیزی که به آن فکر میکردیم موفقیت در عملیات بود. 🔷 از طرفی تاریکی و سردی و از طرفی هر جا پا میگذاشتیم در آب و گل فرومیرفتیم. تا اینکه به محلی رسیدیم و آنجا دستور دادند که اینجا آخرین توقفگاه است. ساعت حدود دوازده شب بود... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۹) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊