حاج اسماعیل دولابی ره: در بازار چوب فروشها، در هر حجره روزی چند كاميون چوب معامله میشود، ولی در پايان روز كه سؤال كنی چقدر كاسبی كرده ايد، میگويند مثلاً ده هزار تومان. امّا يك منبّت كار تكّهی كوچكی از آن چوبها را میگيرد و حسابی روی آن كار میكند و بر روی آن نقش میاندازد و همان تكّه چوب را صد هزار تومان يا بيشتر میفروشد.
گاهی اوقات آن قدر نفيس میشود كه نمیتوان روی آن قيمت گذاشت. در اعمال عبادی هم زياد عبادت كردن چندان ارزش ندارد بلكه روي عمل حسابی كار كردن و آن را خوب از كار درآوردن و حقّ آن را ادا كردن نتيجه بخش است.
#داستانهای_آموزنده
📚حکایتهای شنیدنی
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند.
اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی میکرد، زیر تازیانه و چکمههای جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت:
«آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند)
آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
#داستانهای_آموزنده
•
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی میگذشت.
در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد،پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت:خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام.اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند،چه کنم؟خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن.در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم،چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی،اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی،اهل دوزخ.
📚 کیمیای سعادت،جلد اول
#داستانهای_آموزنده
📚داستان زیبا
امام رضا (ع) به ساده برگزار کردن مهمانی تاکید داشتند؛برای همین،روزی به یاران خود روایتی گفتند:روزی مردی،امام علی (ع) را به خانهاش دعوت کرد؛امام (ع) فرمودند:اگر سه چیز را به من قول بدهی،دعوتت را میپذیرم
گفت:چه چیز آقاجان؟امیرالمومنین (ع) فرمودند:برای من چیزی از بیرون خانه تهیه نکنی همانی را بیاوری که در خانه داری خانوادهات را هم به زحمت نیندازی! مرد،شرطها رو قبول کرد،امام (ع) دعوتش را پذیرفت
📚بحارالانوار.ج ۷۲.ص ۴۵۱
#داستانهای_آموزنده