خواستگار زیاد داشت ولی همیشه به خانواده میگفت میخواهم با کسی ازدواج کنم که باعث رشدم شود؛ و چه خوب قد کشید با این همسر و همقدم هم شدند تا بهشت...
رضا اهل لبنان بود و دست تقدیر بر آن بود که در دانشگاه شیراز با هم کلاسیاش «معصومه» آشنا شود. بعد از ازدواج، معصومه با همسرش راهی لبنان شد. معصومه جذب حزبالله شد ولی تا لحظه شهادت حتی پدر و مادر هم این را نمیدانستند. رضا هم از هکرهای گنبد آهنین بود. خدا به آنها پنج فرزند عطا کرد. پسرش محمد، عاشق حاج قاسم بود. معصومه دیگر او را به اسم محمد صدا نمیزد، بهش میگفت: حاج قاسم من! و با این واژه، قند توی دل هر دویشان آب میشد ...
معصومه و رضا هر دو انگار میدانستند دارند به آرزویشان میرسند. حلالیت میگرفتند از خانواده، به نظر بچهها شب زندهداریهایشان حال و هوای دیگری داشت؛ حتی شب آخر برای بچهها عجیب بود که معصومه نماز شبش را زیر آسمان خواند. کسی چه میداند؟ شاید در سجدههای نیمه شبش میگفت: اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک.
رضا از همان اول به معصومه گفتهبود: «بهت قول شهادت میدم.» و بالاخره به قول مردانهاش عمل کرد. هردو سوار ماشین بودند. پهپادی در آسمان ظاهر شد. موشک اول به گوشه ماشین در حال حرکت برخورد کرد. رضا توقف کرد، دست معشوقش را گرفت و دویدند سمت قسمت خاکی جاده؛ پناه گرفتند تا به کس دیگری آسیبی نرسد.
و موشک بعدی دقیقا مأموریت خودش را درست انجام داد. با اینکه افراد دیگری هم از ماشین پیاده شدند و پناه گرفتند، اما موشک فقط با دو نفر کار داشت: معصومه و رضا.
حالا وقتی میروی شاهچراغ، میبینی مردم جایی جمعاند و گویی خبرهایی آنجاست. جلوتر که میروی میبینی بله؛ هر کس دلش را زده زیر بغلش و آمده عرض ارادت. خادمهای حرم میگویند: هرکه توسل میکند، خیلی زود جواب میگیرد...
مقام اولین شهیده ایرانی راه قدس چیزی جز این نمیتواند باشد.
۲۸ مهر سالروز عروج آسمانی شهید معصومه کرباسی
#شهید_معصومه_کرباسی
#شهید_رضا_عواضه