همسرم💞
شهید ڪمیل خیلے با محبت بود♥️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...
یادمه تابستون بود
و هوا خیلے گرم بود🌞
خستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم
«من بہ گرما خیلے حساسم»🌞
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شدم برق رفته☹️
بعد از چند ثانیه
احساس خیلے خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم😌
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے...😴
شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳❤️😭
پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟
خستہ شدے!🙁😓
گفت:
خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما حساسے
میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد🙈🙂
🌹کانال رسمی شهیدمصطفی صفری تبـــــــار 🌹
@shahid_mostafa_safaritabar
#همسر_شهید
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#همسرانه #زنان_مؤمن #مردان_مؤمن #محبت_به_همسر #سبک_زندگی_اسلامی
مدتےبود حسن مثل همیشه نبود😕
بیشتر وقت ها تو خودش بود؛
فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!☹️
تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛
گفت:
از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن
مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️
ازش پرسیدم چـے خواستی؟ 🤔
گفت: یه پسر کاکل زری😉😅
اگه بدونـم یه پسر دارم که
میشه مرد خونت،
دیگه خیالم از شما راحت میشه🙄😍
وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت😢💔
چون خودمم مطمئن شدم
حسن باید بره سوریه😔
وقتی رسیدم خونه :
پرسید بچه چیه؟!!
نگاهش کردم و گفتم :
دیدارمـون به قیامــتـــ😭💚
#همسر_شهید
#شهید_حسن_غفاری
#همسفربهشتی #زنان_مؤمن
#شهدای_مدافع_حرم #مردان_مؤمن
🌹کانال رسمی شهیدمصطفی صفری تبـــــــار 🌹
@shahid_mostafa_safaritabar