eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
153 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_26 #بدون_تو_هرگز دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… به زحمت ذهنم رو جمع کردم … – بعد از حرف هایی که اون روز زدیم … فکر می کردم … دیگه صدام در نیومد … – نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم … و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم … اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود … همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … – من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می کنم … هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … – هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید … از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم … ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن … برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت … – کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی … بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم … چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می سپارم … اما هر چه می گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت … تا جایی که ترسیدم … – خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ … روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه ها …نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم … – خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام … من، مطیع امر توئم … و دکمه روی تلفن رو فشار دادم … ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی “ سوره شوری … آیه 52 و این … پاسخ نذر 40 روزه من بود … تلفن رو قطع کردم … و از شدت شادی رفتم سجده … خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه … اما در اوج شادی … یهو دلم گرفت … گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران … ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد … و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد … وقتی مریم عروس شد … و با چشم های پر اشک گفت … با اجازه پدرم … بله … هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد … هر دومون گریه کردیم … از داغ سکوت پدر … از اون به بعد … هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها … روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم … – بابا کی برمی گردی؟ … توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره … تو که نیستی تا دستم رو بگیری … تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم … حداقل قبل عروسیم برگرد … حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک … هیچی نمی خو
ام … فقط برگرد… گوشی توی دستم … ساعت ها، فقط گریه می کردم … بالاخره زنگ زدم … بعد از سلام و احوال پرسی … ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم … اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت … اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم … حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه … بالاخره سکوت رو شکست … – زمانی که علی شهید شد و تو … تب سنگینی کردی … من سپردمت به علی … همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی … بغض دوباره راه گلوش رو بست … – حدود 10 شب پیش … علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد … گفت به زینبم بگو … من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم … توکل بر خدا … مبارکه … گریه امان هر دومون رو برید … – زینبم … نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست …جواب همونه که پدرت گفت … مبارکه ان شاء الله … دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … تمام پهنای صورتم اشک بود … همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم … فکر کنم … من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت … عروس و داماد … هر دو گریه می کردن … توی اولین فرصت، اومدیم ایران … پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن … مراسم ساده ای که ماه عسلش … سفر 10 روزه مشهد … و یک هفته ای جنوب بود … هیچ وقت به کسی نگفته بودم … اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه … توی فکه …تازه فهمیدم … چقدر زیبا … داشت ندیده … رنگ پدرم رو به خودش می گرفت … 🍂 پایان🍂 ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
سلام شرمنده بابت دوروز که پست نذاشتیم ان شاءالله سعی میکنیم دیگ تکرار نشه ممنون از صبوریتون🙏🙏🙏
✨🌸✨ ✍امام علی علیه السلام در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد. 📚‍ کافی، ج۴، ص۸۸
🌙🤲🏻 روز دوازدهم { 2⃣1⃣ } ┄
😔💔 جرمم این دان، ڪــہ ز "جآن" دوست ترت مےدارم...♥️:) ♥️
با حسرت از جنگ حرف می زد و بسیار آرزو داشت که در دوران دفاع مقدس حضور می داشت. می گفت: کاش بودم و می توانستم در جهاد رزمندگان شرکت داشته باشم. هر سال در هفته دفاع مقدس پای تلوزیون بود و از این کانال به آن کانال می زد تا بتواند یک فیلم دفاع مقدسی ببیند. وقتی آن روز ها را با امروز مقایسه می کرد می گفت خیلی حال و هوا عوض شده است. آن دوران پر برکت تمام شده و ما در دورانی زندگی می کنیم که دیگر از آن برکات خبری نیست. یکی از خصوصیات بارز مصطفی در ۹ سال زندگی مشترکمان خلوص بالایش بود و هر کاری را برای رضای خدا انجام می داد و موجب شد کسانی که مصطفی را ندیده بودند، دوست دار مصطفی شوند و چون کارش در رضای خدا بود خدا نیز محبتش را در دل مردم انداخته بود. مصطفی تمان زندگی اش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود و به روستاهای محروم شهریار می رفت و با بچه ها قرآن کار می کرد و با جان و دل به بچه ها آموزش می داد و بهترین اساتید را برای آموزش بچه ها می آورد. برای این که فاطمه قرآن یاد بگیرد برای حفظ هر آیه مبلغی را به عنوان جایزه تعیین کرده بود و بهترین هدیه ها را برای فاطمه می خرید. بسیار خانواده دوست بود و سعی می کرد در هر جایگاهی که هست بهترین باشد. با پدر و مادر و من و فرزندان به بهترین شکل رفتار می کرد و حتی زمانی که فرمانده بود نیروهایشان بهترین نیروها بودند و مصطفی اولین کسی بود که به دل دشمن می زد. 🌷 به نقل از همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از ازدواج طلبگی را رها کرد. به قول خودش دنبال گمشده ای بود که نمی توانست آن جا پیدایش کند، اما همواره به دنبال زندگی ساده طلبگی بود. می گفت می خواهم یک زندگی ساده داشته باشم، اما برای بچه ها بهترین چیز ها را مهیا می کنم. اهل تجملات نبود می گفت دوست دارم ساده زندگی کنم، اما شاید بچه هایم فاطمه و محمدعلی زندگی ساده را دوست نداشته باشند. شغل همسرم آزاد بود همواره می گفت: رزق حلالی که ما به خانه می آوریم، نمره بندی دارد. ممکن است نمره نان حلال ما، ۱۶ باشد. باید دنبال نان حلالی باشیم که نمره اش ۲۰ باشد. سید ابراهیم دنبال نان حلال با نمره ۲۰ بود همواره هم از درآمدش برای هیئت و کارهای خیر هزینه می کرد. 🌸 به نقل از همسر شهید
🔺 🔸قسمت یازدهم🔸 📚 مرحوم حاج اسماعیل دولابی: «شب‌های ماه رمضان است، اغلب شما جوان هستید. وضو بگیرید. نماز بخوانید. کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلویزیون نشان می‌دهند برای تفریح است یا برای بچه‌ها. شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید.»
☕️ يَا حَبِيبَ مَنْ لاَ حَبِيبَ لَهُ ... اے کسے که وقتے دوست هاے جدید پیدا میکنے دوست‌هاے قدیمے را فراموش نمیکنے... ❈حضڕٽ مٱہ❈
13990217_38422_128k.mp3
7.41M
🎙 وظایف سه قوه برای حمایت واقعی از تولید 🔰میدان تولید را برای نیروی کار مردمی باز کنید 1️⃣ برداشتن مقررات دست و پا گیر 2️⃣ مبارزه با قاچاق 3️⃣ منع واردات بی رویه 4️⃣ مبارزه با فساد مالی و اداری 5️⃣ مقابله با کارشکنی های اداری 6️⃣ رعایت حقوق مالکیت (وظیفه قوه قضائیه) 7️⃣ پرهیز از کمک به سفته بازی و سوداگری های زیان بخش (وظیفه مجلس) 8️⃣معافیت مالیاتی برای فعالیت تولیدی و وضع مالیات برای مواردی مثل ثروت های بادآورده ۹۹/۲/۱۷
♥️ (ع) فرمودند: 🌴إنَّ اللّه َ جَعَلَ شَهرَ رَمضانَ مِضمارا لِخَلقِهِ فَيستَبِقونَ فيهِ بِطاعَتِهِ إلى مَرضاتِهِ 🍃خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه‌اى براى آفريدگان خود قرار داده تا با طاعتش براى خشنودى او از يكديگر پيشى گيرند. 📖 تحف العقول، ص236
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماه امید برای امام زمان است! ماه امید برای است.. ما در شب ۲۳ ماه مبارک، منتظریم ندایی سر دهد و همه عالم این ندا را بشنوند 🎙 سخنان امید بخش استاد در مورد ماه رمضان
🌙🤲🏻 روز سیزدهم { 3⃣1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت جالب از کاپشن‌ خارجی‌شان که با آن به کوه می‎رفتند!
💠استاد پناهیان: 🌷زِندگیاتونو وقفِ امام زمان کنین وقفِ جبهِه ی فرهنگی وقفِ ظهور... وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه، مجبور میشین گناه نکنین! وَ وقتی که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از حقایق به روتون باز میشه...! 👈اونوقته که میشین شبیهِ شُهدا... اول شبیه بشین بعد شهید بشین.. !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 فتنه ۸۸ و فعالیت های سید ابراهیم در دوران فتنه ۸۸ دو بار به شدت مجروح شده بود. ۲۵ خرداد شدت جراحتش بیش تر بود. پنج ضربه چاقو به پایش خورده بود و جراحتی هم بر بازو داشت. دستش هم شکسته بود. فاطمه هم در همان سال به دنیا آمد. همه دغدغه اش این بود که نکند دل آقا خون شود، نکند آقا غصه بخورد. می گفت نباید اجازه بدهیم آقا مکدر شوند. می گفت آنقدر باید شفاف سازی شود و جریانات برای مردم روشن شود، تا خود آن ها حق را از باطل تشخیص دهند. شرایط سختی را در فتنه ۸۸ و روز های آشوب تهران پشت سر گذاشت.
به خدا قسم اگر بدانید با چه غربتی منتظر این هستند که ما خود را ، تا ظهور کنند ؛ اگر این مسأله را احساس کنید ؛ به خدا قسم شب خواب ندارید ؛ جز اینکه به فکر درست کردن خودتان باشید.
به نیت ظهور امام زمان (عج)... ❤به نیت شهدا❤ به نیت شهید مصطفی صدرزاده شهید وحید زمانی نیا شهید سجاد عفتی شهیدحاج قاسم سلیمانی شهید حاج ابراهیم همت سهم شما 10صلوات...😍😍😍 سیل صلوات راه بندازیم😊 قبول باشه...
شهید مصطفی صدرزاده
ختم قرآنی شماره 3⃣ ✅ به نیابت از مدافع حرم #شهید_مرتضی عطایی (رفیق وهمرزم شهید مصطفی صدرزاده) ☑️
سلام بزرگواران ختم قرانمون نصفه مونده هر کس درتوانش هست چند جزء برداره تا فردا تموم کنیم ان شاءالله
😔💔 💠 پنج‌شنبه و باز دلتنگی‌های بی‌وقفه ‌ای که دست از سر دلم برنمی‌دارند 💚 تویی که هنوز نشناختمت...😢 وچه دیر! 💔 چه سخت!🖤 درپِی نشانه هایی از تو می‌دَوَم...😭 ♥️ • •┈┈•••✾•°♡♡♡♡♡♥️•✾•••┈┈•