رفت بالای منبر!
مسجد کیپه کیپ از جمعیت!
جا نبود اصلا!
یک نفر بلند شد برای اینکه مردم بیرون هم بتونن بیان داخل، داد زد:
برای #خدا چندقدم بیایید جلو
منبری سکوت کرد...
سکووووت...
و گفت:
کل منبر همین بود:
برای #خدا چندقدم بیایید جلو!!
اومد پایین رو رفت....
#داستانک
@shahid_mostafasadrzadeh
رفت بالای منبر!
مسجد کیپه کیپ از جمعیت!
جا نبود اصلا!
یک نفر بلند شد برای اینکه مردم بیرون هم بتونن بیان داخل، داد زد:
برای #خدا چندقدم بیایید جلو
منبری سکوت کرد...
سکووووت...
و گفت:
کل منبر همین بود:
برای #خدا چندقدم بیایید جلو!!
اومد پایین رو رفت....
#داستانک
@shahid_mostafasadrzadeh
🍃♥️🍃
💢#داستانک👌
✍جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است.
🔷 وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
🔶حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.»
🔷حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
🔶حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
✅حکیم گفت: «مراقب #چشمانت باش»🍃🌸
@shahid_mostafasadrzadeh