eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
206 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹از خانه خارج میشد صبح زود بود حدود ساعت ۵ یا ۶ صبح با هم سلام و علیک کوتاهی کردیم و از هم فاصله گرفتیم 🔹ساعت ۷ یا ۸ صبح او را در حالی که در کوچه باغی(کنار مسجد) قدم میزد دیدم 🔹فکر کردم در حال عبور است به خاطر همین زیاد توجه نکردم 🔹ناگهان هنگام خروج از درب مسجد او را مقابل خود یافتم 🔹— مصطفی این جا چکار میکنی؟ ..مگه نگفتی جایی کار داری؟ 🔻—حاجی، کارم زودتر درست شد و برگشتم حواسم نبود، کلید خونه را جا گذاشتم دیگه روم نشد برم خونه آخه زن و بچم، خواب هستند دلم نیومد بیدارشون کنم به خاطر همین آمدم قدم بزنم تا از خواب بیدار شوند و بروم سمت خانه از طرفی دیدم شما جلوی مسجد ایستادید، گفتم بیام خدمت شما 🔹— متحیر شدم از این کار مصطفی 🔻رو کرد سمت من و گفت: —شهید شدم این خاطره را از من تعریف کنیدها 🔷روای:حاج آقا بهرامی 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 @shahid_mostafasadrzadeh
🔹از خانه خارج میشد صبح زود بود حدود ساعت ۵ یا ۶ صبح با هم سلام و علیک کوتاهی کردیم و از هم فاصله گرفتیم 🔹ساعت ۷ یا ۸ صبح او را در حالی که در کوچه باغی(کنار مسجد) قدم میزد دیدم 🔹فکر کردم در حال عبور است به خاطر همین زیاد توجه نکردم 🔹ناگهان هنگام خروج از درب مسجد او را مقابل خود یافتم 🔹— مصطفی این جا چکار میکنی؟ ..مگه نگفتی جایی کار داری؟ 🔻—حاجی، کارم زودتر درست شد و برگشتم حواسم نبود، کلید خونه را جا گذاشتم دیگه روم نشد برم خونه آخه زن و بچم، خواب هستند دلم نیومد بیدارشون کنم به خاطر همین آمدم قدم بزنم تا از خواب بیدار شوند و بروم سمت خانه از طرفی دیدم شما جلوی مسجد ایستادید، گفتم بیام خدمت شما 🔹— متحیر شدم از این کار مصطفی 🔻رو کرد سمت من و گفت: —شهید شدم این خاطره را از من تعریف کنیدها 🔷روای:حاج آقا بهرامی 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 @shahid_mostafasadrzadeh
🔹از خانه خارج میشد صبح زود بود حدود ساعت ۵ یا ۶ صبح با هم سلام و علیک کوتاهی کردیم و از هم فاصله گرفتیم 🔹ساعت ۷ یا ۸ صبح او را در حالی که در کوچه باغی(کنار مسجد) قدم میزد دیدم 🔹فکر کردم در حال عبور است به خاطر همین زیاد توجه نکردم 🔹ناگهان هنگام خروج از درب مسجد او را مقابل خود یافتم 🔹— مصطفی این جا چکار میکنی؟ ..مگه نگفتی جایی کار داری؟ 🔻—حاجی، کارم زودتر درست شد و برگشتم حواسم نبود، کلید خونه را جا گذاشتم دیگه روم نشد برم خونه آخه زن و بچم، خواب هستند دلم نیومد بیدارشون کنم به خاطر همین آمدم قدم بزنم تا از خواب بیدار شوند و بروم سمت خانه از طرفی دیدم شما جلوی مسجد ایستادید، گفتم بیام خدمت شما 🔹— متحیر شدم از این کار مصطفی 🔻رو کرد سمت من و گفت: —شهید شدم این خاطره را از من تعریف کنیدها 🔷روای:حاج آقا بهرامی 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 @shahid_mostafasadrzadeh