eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
199 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📎بسم الله قاصم الجبارین در همان ساعت ترورِ فرمانده ! آخرین #عملیات را هم خـودش فرماندهـی کرد و بعد جسمش به زیر خاک‌ها و روحش به آسمان‌هـا رفت ... #انتقام_سخت
شهید مصطفی صدرزاده
همگي در حمايت از سردار حاجيزاده پست ميگذاريم ، اين تصوير اميخته شده به ايه هاي قران بورد انتخاب قرار
بسم الله القاصم الجبارين ملت قهرمان ايران 🔹از امروز طرح به سوی برای ترور شخصیت او آغاز شده است و مهمترین نتیجه آن عزل این سردار از مسئولیت بسیار بسیار مهم و کلیدی هوافضای سپاه است، که بر عهده دارد. اگر حد نفرت از سطحی بگذرد که رهبر انقلاب نتواند با آن مواجهه داشته باشد، مجبور به عزل خواهد شد و این یعنی ایران در کمتر از 8 روز دو خود را از دست بدهد! به تعبیر بهتر اگر علیِ زمان جمعه 13 دیماه عمار خودش را از دست داد، در شنبه 21 دیماه مجبور شود به مالکش نیز بگوید بازگرد. 👈جوانان با شرافت و غیور ایرانی، یک مهم در پیش داریم: اکنون که خلوص و صداقت را در رسانه دیدیم و دیدیم که چگونه از آبروی خود مایه گذاشت، وظیفه ما این است که تا می‌توانیم از او دفاع کنیم و نگذاریم سلیمانی دیگری را از دست دهد.
‌ خاطره کوتاه از شهید صدرزاده ارسال توسط یکی از دوستان شهید🌷  داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم. شب  همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود.  همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت،  منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم  سید و دیدم که  به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔 خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب،  دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو  بذارم؟؟؟ 😔😭😔 با  بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت . اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست  @shahid_mostafasadrzadeh
‌ خاطره کوتاه از شهید صدرزاده ارسال توسط یکی از دوستان شهید🌷  داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم. شب  همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود.  همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت،  منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم  سید و دیدم که  به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔 خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب،  دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو  بذارم؟؟؟ 😔😭😔 با  بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت . اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست  https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh