شهید مصطفی صدرزاده
همگي در حمايت از سردار حاجيزاده پست ميگذاريم ، اين تصوير اميخته شده به ايه هاي قران بورد انتخاب قرار
بسم الله القاصم الجبارين
ملت قهرمان ايران
🔹از امروز طرح #روانه_سازی_نفرت به سوی #سردار_حاجی_زاده برای ترور شخصیت او آغاز شده است و مهمترین نتیجه آن عزل این سردار از مسئولیت بسیار بسیار مهم و کلیدی هوافضای سپاه است، که بر عهده دارد. اگر حد نفرت از سطحی بگذرد که رهبر انقلاب نتواند با آن مواجهه داشته باشد، مجبور به عزل #سردار_حاجی_زاده خواهد شد و این یعنی ایران در کمتر از 8 روز دو #قاسم_سلیمانی خود را از دست بدهد!
به تعبیر بهتر اگر علیِ زمان جمعه 13 دیماه عمار خودش را از دست داد، در شنبه 21 دیماه مجبور شود به مالکش نیز بگوید بازگرد.
👈جوانان با شرافت و غیور ایرانی، یک #عملیات مهم در پیش داریم:
اکنون که خلوص و صداقت #سردار_حاجی_زاده را در رسانه دیدیم و دیدیم که چگونه از آبروی خود مایه گذاشت، وظیفه ما این است که تا میتوانیم از او دفاع کنیم و نگذاریم #اقا سلیمانی دیگری را از دست دهد.
خاطره کوتاه از شهید صدرزاده
ارسال توسط یکی از دوستان شهید🌷
داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم. شب #عملیات همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود.
همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت،
منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم
سید و دیدم که #ترکش به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔 خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب،
دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو #تنها بذارم؟؟؟ 😔😭😔 با #چفیهزخمشو بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت .
اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست
@shahid_mostafasadrzadeh
خاطره کوتاه از شهید صدرزاده
ارسال توسط یکی از دوستان شهید🌷
داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم. شب #عملیات همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود.
همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت،
منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم
سید و دیدم که #ترکش به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔 خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب،
دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو #تنها بذارم؟؟؟ 😔😭😔 با #چفیهزخمشو بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت .
اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh