2.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
اذان گفتن شهید برای پسرشون :)
اذان بگو سید ابراهیم 🤲
اذانی هم برای ما 😭😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مصطفای_قلب_ها ❤️🌿
اگه یه کاری کردی
یه عملیاتی انجام دادی
موفق بودی ...
خودت می دونستی و خدا
حالا اگه مرد بودی ،
برا کسی تعریف نکن (:
اینجا جهاد با نفسِ ...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ✨
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
16.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
#بدون_تعارف ✋🏻
در شبکه دو اخبار ۲۰ و ۳۰
مصاحبه ای با پدر و دختر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#مصطفای_قلب_ها
📍شهید مصطفی صدرزاده متولد 19 شهریور سال 1365 درشهرستان شوشتر استان خوزستان است.
📍پدر آقا مصطفی پاسدار بودن و جانباز جنگ تحمیلی و مادرشون ازخاندان جلیله سادات هستند.
📍آقا مصطفی دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و… برای آنان بودند.
📍شهید مصطفی صدر زاده حدود چهار سال در حوزه علمیّه امام جعفر صادق تهران مشغول تحصیل بود.
📍او با وجود تحصیلات حوزوی به ادامهی تحصیل در دانشگاه و در رشته ادیان و عرفان پرداخت.
📍آقا مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان می کنند و در آنجا ساکن میشوند .
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
همیشه زندگی نامه شهدا رو مطالعه میکرد جوری که انگار باهاشون زندگی کرده باشه کامل دربارشون تحقیق میکردوشناخت داشت.
مصطفی همیشه میگفت مامان برام ازخدا بخواه که شهادت نصیبم بشه من میگفتم برا عاقبت بخیریت دعا میکنم به شوخی میگفت مامان تهشو برام بخواه یعنی شهادت ، بهش میگفتم خیلی چیز سنگینی از من میخواهی ، واقعا سخته
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده:
مصطفی مثل همه بچه ها دوران شیرین وپرجوب و جوشی داشت . البته یه چیزی که من وپدرش رو نگران میکرد،این بود که سرنترسی داشت و از دوران کودکی،کاری را که اراده میکرد حتما انجام میداد و این مصطفی رابا بقیه همسن و سال هاش متمایز میکرد.
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
درروز تاسوعا سال ۶۹ من برای مراسم روضه ای در منزل پدرم بودم. مصطفی رفت دم در مشغول بازی بود که یه موتور بهش میزنه و پرتش میکنه اون طرف خیابون. بعدش همسایه ها اومدن بهم گفتند بچتون موتوری زده کشتتش. من خیلی ترسیدم که برم ببینمش. فقط همونجا که نشسته بودم گفتم یا حضرت عباس برام نگرش دار سربازش میکنم برات .
اون روز، روز تاسوعا بود.
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
مصطفی درمورد نذرش چیزی نمیدونست تازمانی که اومد گفت مامان من یه هئیت بنا کردم به نام حضرت عباس اونجا اشک اومد توچشمام بعد بهش گفتم که تونذر حضرت عباس هستی.
وقتی سوال کردم چرا اسم هئیتتو گذاشتی حضرت عباس گفت بخاطر ادبش ازاونجا فهمیدم خودش حسابی هواشو داره برا مصطفی خیلی اتفاق می افتاد وهمیشه ختم به خیر میشد.
آخرش هم روز تا سوعا، براش بهترین ایام را درنظرگرفتند وبردنش که اگر اینچنین نمیشد جای تعجب داشت چون مصطفی با تمام وجود عاشق ائمه بود. زمانی که براش اتفاقهای ناجور میفتاد وختم بخیر میشد گفتم این یه روزیه خاصی داره قرارنیست الکی بره وعجیب این بودکه خودم چندین بارخواب شهادتشون رو میدیدم. تقریبا میدونستم، ولی زمانشو اصلا فکر نمی کردم.
📍آقا مصطفی در سال 1386 با خانم ابراهیم پور ازدواج کردن و حاصل این ازدواج یه گل دختر به نام فاطمه خانم صدرزاده است و یه گل پسر به نام آقا محمد علی صدرزاده
📍آقا مصطفی صدرزاده می خواست به سوریه بره در سال 1392 ولی این اجازه رو بهش نمیدادن تا اینکه خودشو به شکل جوان افغانستانی در میاره و اسم جهادی شو سید ابرهیم میذاره .
📍برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدا نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.
📍در زمانی که به ایرانی ها اجازه اعزام به سوریه داده نمیشد، آقا مصطفی صدرزاده به مشهد رفت و خود را تبعه افغانستانی معرفی کرد تا بتواند به همراه تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شود.
📍آقا مصطفی 3 سال در سوریه حضور داشت، البته ابتدا اجازه اعزام ندادند از این رو در نقش یک تبعه افغانستانی به سوریه اعزام شد اما بعدها فرمانده گردان عمارشد. شهید صدر زاده موسس و فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون بود و سرانجام در یکم آبان سال نود وچهار مطابق با نه محرم روز تاسوعا در جبهه سوریه و در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.🤍
📌معرفی آقا مصطفی به پایان رسید.
ان شاءالله که بتونیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
فیلمبردار مادرشهید و اون آقایی هم که بالای سر داداش مصطفی نشستن پدر شهید هستن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#مصطفای_قلب_ها
📍شهید مصطفی صدرزاده متولد 19 شهریور سال 1365 درشهرستان شوشتر استان خوزستان است.
📍پدر آقا مصطفی پاسدار بودن و جانباز جنگ تحمیلی و مادرشون ازخاندان جلیله سادات هستند.
📍آقا مصطفی دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و… برای آنان بودند.
📍شهید مصطفی صدر زاده حدود چهار سال در حوزه علمیّه امام جعفر صادق تهران مشغول تحصیل بود.
📍او با وجود تحصیلات حوزوی به ادامهی تحصیل در دانشگاه و در رشته ادیان و عرفان پرداخت.
📍آقا مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان می کنند و در آنجا ساکن میشوند .
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
همیشه زندگی نامه شهدا رو مطالعه میکرد جوری که انگار باهاشون زندگی کرده باشه کامل دربارشون تحقیق میکردوشناخت داشت.
مصطفی همیشه میگفت مامان برام ازخدا بخواه که شهادت نصیبم بشه من میگفتم برا عاقبت بخیریت دعا میکنم به شوخی میگفت مامان تهشو برام بخواه یعنی شهادت ، بهش میگفتم خیلی چیز سنگینی از من میخواهی ، واقعا سخته
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده:
مصطفی مثل همه بچه ها دوران شیرین وپرجوب و جوشی داشت . البته یه چیزی که من وپدرش رو نگران میکرد،این بود که سرنترسی داشت و از دوران کودکی،کاری را که اراده میکرد حتما انجام میداد و این مصطفی رابا بقیه همسن و سال هاش متمایز میکرد.
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
درروز تاسوعا سال ۶۹ من برای مراسم روضه ای در منزل پدرم بودم. مصطفی رفت دم در مشغول بازی بود که یه موتور بهش میزنه و پرتش میکنه اون طرف خیابون. بعدش همسایه ها اومدن بهم گفتند بچتون موتوری زده کشتتش. من خیلی ترسیدم که برم ببینمش. فقط همونجا که نشسته بودم گفتم یا حضرت عباس برام نگرش دار سربازش میکنم برات .
اون روز، روز تاسوعا بود.
📌مادر آقا مصطفی صدرزاده :
مصطفی درمورد نذرش چیزی نمیدونست تازمانی که اومد گفت مامان من یه هئیت بنا کردم به نام حضرت عباس اونجا اشک اومد توچشمام بعد بهش گفتم که تونذر حضرت عباس هستی.
وقتی سوال کردم چرا اسم هئیتتو گذاشتی حضرت عباس گفت بخاطر ادبش ازاونجا فهمیدم خودش حسابی هواشو داره برا مصطفی خیلی اتفاق می افتاد وهمیشه ختم به خیر میشد.
آخرش هم روز تا سوعا، براش بهترین ایام را درنظرگرفتند وبردنش که اگر اینچنین نمیشد جای تعجب داشت چون مصطفی با تمام وجود عاشق ائمه بود. زمانی که براش اتفاقهای ناجور میفتاد وختم بخیر میشد گفتم این یه روزیه خاصی داره قرارنیست الکی بره وعجیب این بودکه خودم چندین بارخواب شهادتشون رو میدیدم. تقریبا میدونستم، ولی زمانشو اصلا فکر نمی کردم.
📍آقا مصطفی در سال 1386 با خانم ابراهیم پور ازدواج کردن و حاصل این ازدواج یه گل دختر به نام فاطمه خانم صدرزاده است و یه گل پسر به نام آقا محمد علی صدرزاده
📍آقا مصطفی صدرزاده می خواست به سوریه بره در سال 1392 ولی این اجازه رو بهش نمیدادن تا اینکه خودشو به شکل جوان افغانستانی در میاره و اسم جهادی شو سید ابرهیم میذاره .
📍برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدا نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.
📍در زمانی که به ایرانی ها اجازه اعزام به سوریه داده نمیشد، آقا مصطفی صدرزاده به مشهد رفت و خود را تبعه افغانستانی معرفی کرد تا بتواند به همراه تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شود.
📍آقا مصطفی 3 سال در سوریه حضور داشت، البته ابتدا اجازه اعزام ندادند از این رو در نقش یک تبعه افغانستانی به سوریه اعزام شد اما بعدها فرمانده گردان عمارشد. شهید صدر زاده موسس و فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون بود و سرانجام در یکم آبان سال نود وچهار مطابق با نه محرم روز تاسوعا در جبهه سوریه و در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.🤍
📌معرفی آقا مصطفی به پایان رسید.
ان شاءالله که بتونیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️تولدت مبارک رفیق شهیدم مصطفی صدرزاده😍
#تولدت_مبارک
#سید_ابراهیم
#مصطفای_قلب_ها
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh