eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
153 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
1_4434948.mp3
1.21M
🎵چطور محبتمون نسبت به امام زمان(عج) رو بیشتر کنیم؟
...🔍 📌این‌دعا‌خیلی‌عالی‌است‌که‌دستور‌ داده‌شده‌در‌زمان‌غیبت‌خوانده شود: «یااللهُ،یارَحمانُ،یا‌رحیمُ،‌یامُقَلِّبَ‌القُلُوبِ، ثَبِّت‌قَلبی‌علی‌دینک»ای‌خدا،‌ای رحمت‌گستر،‌ای‌مهربان،ای‌گردانندهٔ‌دلها دل‌مرابر‌دینت‌ثابت‌واستوار‌گردان...✨ 👤 @shahid_mostafasadrzadeh
سلام خدمت اعضای کانال رمان رو دوست دارید؟ لطفا تو نظر سنجی کانالمون شرکت کنین تا کانالمون رو طبق نظر شما بزرگواران پیش ببریم 🙏🙏🙏 http://eitaabot.ir/poll/kevn http://eitaabot.ir/poll/kevn قابل ذکرهستش که رمان بی تو هرگز از هیچ کانال در ایتا کپی نشده وهرگونه شباهت صرفا اتفاقی بوده😊
دوستش می گفت: صیاد تو قنوتش هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از تہ دل ...
شهید مصطفی صدرزاده
#شهید_سپہبد_صیاد_شیرازی دوستش می گفت: صیاد تو قنوتش هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنید
●دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند، علت را پرسیدم ، گفتند : "وقت نماز است " همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نماز اول وقت بخوانیم.خلبان گفت : "این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم " شهید صیاد گفتند :"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. ● " خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست.با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند : "بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. " 🌷 ●شهادت: ۱۳۷۸/۱/۲۱ - تهران توسط گروهک صهیونیستی منافقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصحیح و توضیح رهبر انقلاب درباره آمار تلفات کرونا بعد از سخنرانی امروز که به اشتباه بیان شده بود!
شهید مصطفی صدرزاده
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_2 بالاخره اون روز از راه رسید … موقع خوردن صبحانه، همون طور که سر
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود … بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد … با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر … بعد هم که یه عصرانه مختصر … منحصر به چای و شیرینی … هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت … اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور … هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی …هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد … همه بهم می گفتن … هانیه تو یه احمقی … خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد … تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟… هم بدبخت میشی هم بی پول … به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی … دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی …گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید … گاهی هم پشیمون می شدم… اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده … من جایی برای برگشت نداشتم… از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود … رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی … حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی …باید همون جا می مردی … واقعا همین طور بود …اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون …مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره … اونم با عصبانیت داد زده بود … از شوهرش بپرس… و قطع کرده بود …به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش … بالاخره تونست علی رو پیدا کنه … صداش بدجور می لرزید … با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا … می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون … ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_3 #بدون_تو_هرگز پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود … بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا … می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون … امکان داره تشریف بیارید؟ …- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید … من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام … هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است … فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه … اگر کمک هم خواستید بگید … هر کاری که مردونه بود، به روی چشم… فقط لطفا طلبگی باشه … اشرافیش نکنید …مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد … اشاره کردم چی میگه ؟ … از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت … میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای …دوباره خودش رو کنترل کرد … این بار با شجاعت بیشتری گفت … علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم… البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن … تا عروسی هم وقت کمه و …بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد … هنگ کرده بود … چند بار تکانش دادم … مامان چی شد؟ … چی گفت؟ …بالاخره به خودش اومد … گفت خودتون برید … دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن … و…برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد … تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم … فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود… برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد …حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت … شما باید راحت باشی … باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه …یه مراسم ساده … یه جهیزیه ساده… یه شام ساده … حدود 60 نفر مهمون … پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت …برای عروسی نموند … ولی من برای اولین بار خوشحال بودم… علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود … اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم … من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم … برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم … بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود … هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم … از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت … غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت … بوی غذا کل خونه رو برداشته بود … از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید … – به به، دستت درد نکنه … عجب بویی راه انداختی … با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم …انگار فتح الفتوح کرده بودم … رفتم سر خورشت … درش رو برداشتم … آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود … قاشق رو کردم توش بچشم که … نفسم بند اومد … نه به اون ژست گرفتن هام … نه به این مزه … اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود … گریه ام گرفت … خاک بر سرت هانیه … مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر … و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد … خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ … پدرم هر دفعه که طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت … – کمک می خوای هانیه خانم؟ … با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم …قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود … با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم … یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون … – کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت کمتر سخت گرفت … – حالت خوبه؟ … – آره، چطور مگه؟ … – شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه … به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ … تازه متوجه حالت من شد … هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد …چیزی شده؟ … به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت …خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه …کارت تمومه … هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد … لقبم اسب سرکش بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … چشمم به دهنش بود … تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم … می ترسیدم ازش چیزی بخوام … علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه … هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت … مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره … تمام توانش همین قدره … علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم … اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد … دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم … این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد … مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی … نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه … اما علی گوشش بدهکار نبود …  ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 با ما همراه باشید
💠 💠 🔰 امام علی علیه السلام 💢 إنَّ العُهودَ قَلائدُ فی الأعناقِ إلی یَومِ القِیامَةِ، فمَن وَصَلَها وَصَلَهُ اللّه، و مَن نَقَضَها خَذَلَهُ اللّه، و مَنِ استَخَفَّ بِها خاصَمَتهُ إلَی الّذی أکَّدَها و أخَذَ خَلقَهُ بِحِفظِها. ✍ همانا پیمان ها، قلاده هایی است که تا روز قیامت بر گردن است، هر که آنها را رعایت کند خداوند به او احسان نماید و هر که آنها را بشکند خداوند او فرو بگذارد و هر که پیمان ها را سبک شمارد پیمان ها از او نزد آن کس که بر پیمان ها تأکید کرده و از خلق خود خواسته است تا آنها را پاس دارند، شکایت برد. 📚 منبع : آمدی، غرر الحکم، 3650
Gharahi2 ۱۰۰%.mp3
646.6K
آیت الله قرهی: سربازان امام زمان (عج) حافظ کل قرآن اند.
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻 (ع)🔻 ✍ ، حضرت مهدی (عج) فرمودند: ⚡️ فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا. ⚡️ وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا. ⚡️ فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة. 💢 هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستىِ ما نزديك مى‌سازد، عمل كند. 💢 و از آنچه كه خوشايند ما نبوده، و خشمِ ما در آن است، دورى گزيند. 💢 زيرا به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه برايش سودى ندارد، و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد. 📚 بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۷۴ (به نقل از احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۹۵). 🔴 لطفاً یکی از گناهانی که بهش دچاری رو به یاد بیار!👇 ✅ قول بده که تا چهارشنبه هفته بعد، به عشقِ ، مهدیِ فاطمه (ع) ترکش کنی🙂 اگه پایه‌ای.. بگو: یا زهرا❤️ ‌ امام باقر (ع) فرمود: ‌ 💞 کسی به ولایت و شفاعت ما اهلبیت نمی‌رسد، مگر با و . ‌ 📚 وسائل‌الشّيعه، ج۱۱، ص۱۹۶. ❌ تعجیل در ظهور امام غائب‌مان نکنیم ❌ ‌ 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂