eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
223 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 ‎از اون روزی که تو رفتی ‎به روی کوله بار اربعینم نذر کردم ‎عکس تو را بزنم. ‎+یعنی میشه امسال با عکس شمابیام کربلا... @shahid_mostafasadrzadeh
▪️دو میلیون توییت در یکی دو ساعت گذشته هشتگ زده اند! به این تصاویر نگاه کنید! وقتی سعودی‌ها هشتگ میزنند! اعدام دو تروریست ... @shahid_mostafasadrzadeh
❣🌻 ✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن. 🔷خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم 🔹شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش. این آدم سه برابر مصطفی بود، مصظفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم... میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم. ✅ میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت. 🔹یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من. که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه... ✳️ دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد. 🔷 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند. بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی . گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم. که اونجا من واقعا بغض کردم.😔 🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟 ✅ کانال (با نام جهادی ) @Shahid_mostafasadrzadeh
🎉🎊🎉🎊🎉⚘ 🎊🎉🎊🎉⚘ 🎉🎊🎉⚘ 🎊🎉⚘ 🎉⚘ 🌹مَن کُنت مولاهُ فَهذا عَلی مولاهُ🌹 ⚘ای کاش خدا برای عرض تبریک ⚘در عید غدیرخم به نور صلوات ⚘عیدی بدهد فرج نماید نزدیک 🌺عید بزرگ شیعیان مولا علی، غدیر خم عید ولایت حضرت امیر نزدیک است🌺 ✋مردمان! نور از سوی خداوند عزّوجل در جان من، سپس در جان علی بن ابی طالب، آن گاه در نسل او تا قائم مهدی - که حق خدا و ما را می ستاند - جای گرفته. 👌غافل مشو از عید غدیر و برکات امروز خدا گشوده است باب نجات ❤ به خاطر غدیر .. - پخش شکلات و شیرینی همراه حدیثی از مولا - تزئین درب منزل - تزئین داخل منزل - سخنرانی برای کودکان - آموزش نهج البلاغه - آموزش نکات دینی - آموزش کاری که بلدم - دادن هدیه به کودکان - و .... به عشق مولا امیرالمومنین 😍شما به برای غدیر چه خواهید کرد؟ @shahid_mostafasadrzadeh
یه عده از کانال های مذهبی از الان شروع کردن روز شماره محرم میذارن😞 بزرگوار عزیز! محرم نتیجه بی توجهی به غدیر هستش😔 قبل محرم بزرگ ترین ما شیعه ها در پیشه ... لطفا ناخواسته تو زمین دشمن بازی نکنیم...
❣🌺 🌼 محض تأمل‼️ 🍃 ما به جای آنکه را گرفته باشیم، به خدا رنگ زده ایم. @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#قسمت بیست و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نگاه    از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاق
بیست و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خانه من رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود … می گفت خیلی زود ماهر شدم … دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …  زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف … بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … . هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم … اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … . بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …  اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه … خونه ای که آب گرم داشت … توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم … برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه …  توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد …  کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … @shahid_mostafasadrzadeh
بیست و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: رمضان زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم …   کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند …  توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن …  من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم … تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود … بدون تکلف … سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم … این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … . بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود …  مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم … @shahid_mostafasadrzadeh