eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
628 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
•[🖤🌿]• 🖤👇🏻 شب ٺولد پسرم🎂 ٺولد حنانه جون وپسرم دو روز با هم فاصله داره چون محرم هم بود جشنی نگرفتیم ولی براے شــ🍲ـام به خونه خودم دعوتشون کردم یک ڪیڪ گرفتم ویڪ جشن ٺولد ڪوچولو برای بچه‌ها... ⇜دخترم که ٺازه ازدواج کرده بود با دایی رحیم خیلی جور بود وقت خداحــ👋🏻ـافظے که رسید، دخٺرم گفت:"مامان با دایی جون محکم ٺرخداحافظے ڪن قصد داره بره ماموریٺ." خیلی ناراحٺ شدم حالم گرفته شد با حالت ناراحتے😔 گفتم:" چرا اینقدر زن و بچه‌ها رو ٺنها میزارے" باخنده گفت:"این آخرین ماموریٺ من هست." ⇜بغلم ڪرد وپیشانی من رابوســ🙃ـید هنوز بعد این چند سال جلوی آینه می ایستم وبه جای بوسه برادر نگاه حسرٺ میکنم😔 راوی: خواهر اینجا با آشنا میشی👇🏻 ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
🍃خاطره ای ازمحب شهید ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
°•|🌹🖤|•° به بهانه بیـ💊ــمارے مادر زنگ زدن ڪه بیا مادر بیماره ومیخواد شما رو ببینه برادرم حاج عبدالرحمان زنگ زد و با خونسردے گفٺ ڪه مامان میخواد ٺو رو ببینه زودٺر بیا 🚙😶 من ڪه از دو روز پیش دلشوره داشتم حرفش رو قبول ڪردم وگفتم شاید علٺ دلشوره من، مریضی مادرم بود. سوار ماشـ🚗ــین شدیم وحرڪت ڪردم به سمت نڪا اخه قبل از شهادٺ برادرم در روسٺای لیوان شرقی زندگی می ڪردم. وقتی به محله زندگــ🏡ـی پدرم رسیدم از شلوغی اونجا ٺعجب ڪردم با خودم گفتم:"ای حاج رحیم عاقبٺ از نبودن تو مادرم رو از دست دادم😔" وقتی به ڪوچه خودمون رسیدیم بی اختیار در ماشین رو باز ڪردم خودم رو به حجله اے ڪه سرڪوچه بود رساندم دیدن عکــ📸ـس جگر گوشه ام داخل ان نفســــ😭ــم گرفٺ... راوی: خواهر اینجا با آشنا میشی👇🏻 ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
صدای پدرجون.m4a
3.27M
🍃خاطره ای ازپدربزرگوارشهیدفیروزآبادی🌹 ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
⛔️ هشتگ های کانال شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی ⚠️ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔲 شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 شهداء 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 صوت 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 شخصیت ها 🔰 (ع) 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 محتوا 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 مناسبت های مختلف🔰 (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (س) (ع) (س) (س) (ع) (ع) 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 متفرقه 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 💠با گذاشتن مطالب جدید ، هشتک ها اضافه میشود 🗳شما میتوانید انتقادات و پیشنهادات خود را با آیدی خادم خود 👤 @khademe_shahid ✅ در میان بگذارید ❤️💙❤️❤️❤️💙❤️ لینک های عضویت کانال ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🌹 ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🆔 @shahid_rahimfiruzabadi 🆔 https://Eitaa.com/shahid_rahimfiruzabadi 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380 🔵 🔴 ⚫️ ⚫️ ⚫️ 🔴 🔵
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸 🍃 🌸 پای صحبت های یک همرزم.. به یاد حاج رحیم آدم زحمتکشی بود و اگه یکی ازش چیزی میخواست تا توان داشت انجام میداد .. هرکاری ازدستش برمیومد برای دوستانش واطرافیانش انجام میداد.. روراست و صاف و صادق بود.. اهل دروغ و ریا و ادا نبود .. اگه میگفت عاشق شهادتم واقعا از ته دلش میگفت.. حاج رحیم خانواده دوست بود وعلاقه زیادی به بچه هاش داشت.. برای همه احترام قائل بود ؛ رابطه اجتماعی وبرخوردش با همه خوب بود.. دنبال هیچ پست و مقامی نبود و خودش اگه احساس می کرد که به درد فلان مسئولیت نمیخوره قبول نمیکرد یا اگر بدرد جای دیگه میخوره ومیتونه کاری کنه صادقانه میگفت و میرفت اونجا به نحو احسن کارمیکرد..ندیدم هیچ وقت از کار در بره واز زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه... •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
پای صحبت های یک همرزم.. به یاد حاج رحیم آدم زحمتکشی بود و اگه یکی ازش چیزی میخواست تا توان داشت انجام میداد .. هرکاری ازدستش برمیومد برای دوستانش واطرافیانش انجام میداد.. روراست و صاف و صادق بود.. اهل دروغ و ریا و ادا نبود .. اگه میگفت عاشق شهادتم واقعا از ته دلش میگفت.. حاج رحیم خانواده دوست بود وعلاقه زیادی به بچه هاش داشت.. برای همه احترام قائل بود ؛ رابطه اجتماعی وبرخوردش با همه خوب بود.. دنبال هیچ پست و مقامی نبود و خودش اگه احساس می کرد که به درد فلان مسئولیت نمیخوره قبول نمیکرد یا اگر بدرد جای دیگه میخوره ومیتونه کاری کنه صادقانه میگفت و میرفت اونجا به نحو احسن کارمیکرد..ندیدم هیچ وقت از کار در بره واز زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه.. بعد شهادت حاج رحیم... یه روز محمدتقی اومد به من گفت : خانم رحیم خواب دیده که عبدالرحیم گفته دوستاش میخوان بیان پیشش ؛ من به شوخی به محمدتقی گفتم :کی ؟رحیم؟ منکه نمی شناسمش.. محمدتقی هم که دوست نزدیک حاج رحیم بود بشوخی گفت: منم که باهاش رفاقتی نداشتم ..باهم زدیم زیر خنده.. و خیلی زود حاج رحیم به عهدش وفا کرد و محمدتقی جان رو برد پیش خودش .. وما موندیم و..حسرت و..دلتنگی..😔 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
وقت نماز درمنطقه شده بود وخیلی سریع وتند نماز می خوندم اینجاعبدالرحیم منو نگاه کرد وگفت چقدرتند نماز می خوندی با آرامش بخوان چرا که خدا باماست بایست.روی به قبله کن هرچه اوبخواهد همان است من تعجب کردم به او صدا کردم وبا شوخی گفتم حالا شما برایم حاج آقا نباش گفت نه جان حمید هرچه خداخواست همان می شود ودیدم خودش ایستاده وراست قامت داره نماز می خواند ومن بعد از شهادت به این قضیه فکر می کردم حسرت می خوردم که خدا خریدارهرکسی نمی شود.... 🍃راوی همرزم شهید:آقای حمیدعالیشاه •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 سوم راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند روزی نزد پدر رفت و گفت میخواهم مثل شما پاسدار انقلاب اسلامی باشم لطفا کمکم کنید تا جذب این سازمان شوم. حاج ابراهیم در جواب گفت:پسرم هر وقت که دیپلم ت را گرفتی اجازه داری این لباس مقدس را به تن کنی. روزها گذشت عبدارحیم از دبیرستان هفده شهریور شهرستان نکا فارغ التحصیل رشته ادبیات و علوم انسانی شد. فردای روزی که دیپلم گرفت به پدر گفت دیپلمم را گرفتم و می خواهم جذب سپاه شوم، پدر هم در اولین فرصت به عبدالرحیم خبر داد سپاه شروع به گزینش کرده میتوانی اقدام کنی؛ در آن زمان مسئول گزینش سپاه دوست قدیمی حاج ابراهیم؛ رمضانعلی تیموری بود ولی با درخواست حاج ابراهیم هیچ ملاحظه ای برای گزینش عبدالرحیم در سپاه انجام نداد و عبدالرحیم مانند بقیه افراد که درخواست دادند مراحل را یک به یک طی کرد و در صف گزینش تقریبا یک سال ماند و طبق روال عادی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۶ جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. پس از جذب به دانشکده امام حسین تهران رفت و مدت دو سال مشغول فراگیری علوم نظامی شد. در سال ۱۳۸۶ از تهران به مازندران برگشت و در لشکر خط شکن و خط نگهدار ۲۵ کربلا همان جایی که پدر و همرزمان شهیدش به اسلام خدمت کردند شروع به خدمت کرد. •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
باید یاد گرفت از ♡رفیق شهید♡ زندگی را🍃 باید یاد گرفت چطور زندگی را به بازی گرفت نه اینکه گرفتار
•[🖤🌿]• ⇜از دوران ڪودڪے راه مسجد رفٺن را به ڪمڪ پدر یاد گرفت به صورٺےکہ مسجــ🕌ـد رفٺن جزیےاز ڪار اصلیش شده بود. نمــ📿ـاز و روزه را از روزگار ڪودڪے شروع ڪرد اولین روزه را در سنـــ5⃣ـــ سالگی در مرداد ماه گرفت. پدرشهید می گفت:«روزی از سرکار برگشتم هوا گرم🌤 بود و ماه مبارک رمضان ، عبدالرحیم را دیدم که در گوشه اتاق افتاده؛ عبدالرحیم را در این حال دیدن کمی عجیب بود چون ذاتا فردی پر انرژی و پر از شور و نشاط بود؛ پسرم چند روز در آن روزهای گرم و طولانی روزه گرفته بود و قدرت جسمش تحلیل رفته بود؛ با همسر و فرزندانم هماهنگ شدیم که از فردا عبدالرحیم را هنگام سحر بیدار نکنیم؛ فردا همه ی خانواده بیدار شدیم و سحری خوردیم ولی عبدالرحیم را بیدار نکردیم، وقتی بیدار شد با ناراحتی پرسید چرا برای سحر بیدارم نکردین؟😔 با زبان کودکی برایش روزه کله گنجشکی را توضیح دادیم و گفتیم تو هنوز بزرگ نشدی و جسمت تحلیل رفته است؛ سکوت کرد و حرفی نزد. عصر که از سر کار برگشتم دیدم عبدالرحیم خوابیده؛ همسرم گفت رحیم روزه ی بدون سحری را نگه داشته و چیزی نخورده است. چه روحیه ی شگفتی !! و به‌راستی شیرین‌تر از این لحظات را کجا می‌توان سراغ کرد؟🤔 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌿 خاطره 🔹 خاطره ای از شهید حسین مشتاقی از شهید حاج عبدالرحیم فیروزآبادی 🔹 وقتی به سوریه رسیدیم به حرم حضرت رقیه (س) رفتیم , حرم خلوت بود , حال و هوای دیگه ای داشتیم اما حال و هوای حاج رحیم چیز دیگری بود تا به حال حاج رحیم رو اینطور ندیده بودیم . 🔹 حاج رحیم به محض ورود به حرم با چفیه ش شروع کرد به تمیز کردن ضریح در حالیکه بلند بلند گریه میکرد و از خود بی خود شده بود , انگار برات شهادتش رو می طلبید. درست چند روز قبل از شهادتش هم در عباداتش همینطور بود , خیلی اشک می ریخت. 🔹 دیگه همه ی بچه ها به این نتیجه رسیدیم که حاج رحیم شهید میشه و بین هم میگفتیم حاج رحیم خیلی نوربالا میزنه. •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌿 خاطره 🔹 خاطره ای از شهید حسین مشتاقی از شهید حاج عبدالرحیم فیروزآبادی 🔹 وقتی به سوریه رسیدیم به حرم حضرت رقیه (س) رفتیم , حرم خلوت بود , حال و هوای دیگه ای داشتیم اما حال و هوای حاج رحیم چیز دیگری بود تا به حال حاج رحیم رو اینطور ندیده بودیم . 🔹 حاج رحیم به محض ورود به حرم با چفیه ش شروع کرد به تمیز کردن ضریح در حالیکه بلند بلند گریه میکرد و از خود بی خود شده بود , انگار برات شهادتش رو می طلبید. درست چند روز قبل از شهادتش هم در عباداتش همینطور بود , خیلی اشک می ریخت. 🔹 دیگه همه ی بچه ها به این نتیجه رسیدیم که حاج رحیم شهید میشه و بین هم میگفتیم حاج رحیم خیلی نوربالا میزنه. •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•