💜🍃
🍃
#رمان_خاطرات_یک_مجاهد
#قسمت197
از تهران فاصله می گیریم و همچنان مرتضی میراند.
سید رضا را خیابانی پیاده می کنیم تا کارش را انجام دهد.
آنقدر می رویم تا به شهر ری می رسیم.
مرتضی توی کوچه های نزدیک حرم می پیچد و رو به روی خانه ای می ایستد.
خانه ای با نمای آجری و دری نخودی بعلاوهی شیشه های مشجر.
در را باز می کند
کمکم می کند تا وارد خانه شوم.
خانهی یک طبقه است و به زحمت از دو یا سه پله بالا می روم.
سعی میکنم کمرم را راست بگیرم. دوست ندارم مرتضی غم ها و سختی کشیدن هایم را ببیند.
نگاه گذارایی به خانه می اندازم.
آشپزخانهی شش متری، نشیمنی که داخلش یک موکت ۱۲ متری پهن شده است به همراه یک اتاق کوچک که دیوار مشترک با نشیمن دارد.
از توی اتاق دری به حیاط می خورد که وسط آن باغچهی کوچکی است.
حیاط به بیرون دری ندارد و گوشهی حیاط چند ردیف آجر قرار داده اند؛ انگار بنایی شده.
مرتضی برایم بستری پهن می کند و تشکر می کنم.
بدنم ضعیف شده است و نمیتوانم خیلی راه بروم و یا بایستم.
ناهار را هم خودش درست می کند و برایم سوپ جا می کند.
تشکر می کنم و میخواهم کنارم بنشیند.
انگار هنوز خودش را مقصر این اتفاق می داند و با درد کشیدن من بیشتر خودش را سرزنش می کند.
سر خم می کنم و به آرامی می پرسم:
_مرتضی؟
سرش را بالا نمی آورد و همانگونه لب می زند:
_جانم؟
_خوبی؟ کجاها رفتی؟
_تو کنارم نشستی معلومه که خوبم. چند روزی بیرجند و چند روزی زاهدان بودیم.
خیلی افراد با دل و جرئت بودن که توی شهرشون فعالیت کنن.
سری به نشانهی تحسین تکان می دهم.
انگار مرتضی تحمل نشستن در کنارم را ندارد و به بهانهی کاری از خانه بیرون می زند.
دواهایی که خدیجه خانم به دستم داده است را در نبود مرتضی به زخم پاهایم می زنم.
سعی دارم جوراب را از پایم در نیاورم تا چشمش به زخم هایم نیافتد.
کف پایم را با پارچهی تمیز می بندم و جوراب ها را رویش می پوشم.
از این میترسم که پردهی شرم بین مان با گذر زمان فرو بریزد و از ساواک بپرسد.
آن وقت از چه بگویم؟ از بیحیایی شنکجه گران و آرش با آن پیشنهاد شرم آورش یا زخم های روی دست و پشت گوشم بهدلیل خاموش کردن سیگار!
از خوردن کابل های درنده بر جسم جانم یا زخم هایی که روحم را به تاراج برد.
فکر دوباره به آن صحنه ها حالم را دگرگون می کند.
این خیال ها را از پس ذهنم کنار می زنم و یکی از کتاب های روی قفسه را برمی دارم.
خودم را با کتاب سرگرم می کنم که زنگ در به گوشم می خورد.
به امید دیدن مرتضی به هر سختی است به سمت در میروم.
لای در را که باز می کنم چهرهای چهارستون بدنم را می لرزاند.
پایش را لای در می گذارد و می گوید:
_من حرف دارم باهاتون! در رو باز کنین لطفا!
_حرف؟ چه حرفی؟ مگه امثال شما حرف زدن هم میدونن؟
_من گفتم ساواکی نیستم، من ارتشی هستم. این جرمه آخه؟ اگر ساواک بودم اینجوری نمی آمدم.
من فقط میخوام با شما و مرتضی حرف بزنم.
زورش زیاد است و نمیتوانم بیش از این مقاومت کنم و از طرفی با حرف هایش نرم تر می شوم.
دستم را از روی در برمیدارم و با دلخوری می گویم:
_بیاین تو!
چادرم را روی سرم جا به جا میکنم.
می ترسم حرف هایش راست نباشد و به طمع مرتضی به اینجا آمده باشند.
اگر مرتضی اینگونه دستگیر شود و من هیچ گاه خودم را نمی بخشم.
داخل می آید و به پشتی ها تکیه می دهد.
رو به روی اش می نشینم و رویم را با چادر می پوشانم.
_ریحانه خانم...
سرم را بالا می آورم و با تعجب می گویم:
_خانم حسینی!
دستش را به علامت مثبت تکان می دهد:" بله، همون خانم حسینی. من میخواستم درمورد چیزی صحبت کنم. نمیدونم میدونین یا نه.
شما همه چیز رو در مورد مرتضی غیاثی می دونین؟"
تای ابرویم را بالا میدهم و برای حمایت از مرتضی لب می گشایم:
_اون چیزی که تشخیص داده باید بدونم رو گفته. بعدشم هر کسی یک رازهای شخصی داره که نمیتونه به هیچکی بگه.
_حتی اگه اون فرد همسرش باشه؟
با جدیت تمام می گویم:" بله!"
_پس بزارین وقتی خودش باشه رازشو بگم.
بعد هم بلافاصله بلند می شود و به طرف در می رود.
از رفتارش متحیر می شوم.
نه به آن اصرار که وارد خانه شد و نه به این سرعت که خارج می شود.
بعد از بدرقه اش به طرف آشپزخانه می روم تا شام درست کنم.
نگاهی به یخچال پر و کابینت ها می اندازم. دلم میخواهد برای مرتضی کوفته درست کنم.
به هر جان کندنی است.
#ادامه_دارد
#اینستاگرام:Instagram.com/aye_novel
#کپےبههیچوجهجایزنیست🚫
#نویسندهمبینارفعتی(آیه)
اےڪاش می دانستیم در دعــ🤲🏻ـا برای ظہورٺ چه اسرارے نہفته اسٺ و چہ برڪاٺ و آثارے با آن مرتبط اسٺ.↓
اول مظلوم عالم شڪایٺ خویش از مردم روزگارش را به نخلــ🌴ـستان می برد و درد دل با چاہ می گفٺ.🥺😢
اےڪاش مے دانستیم در ڪدام نخلستان سر بر ڪدامین چاه غربٺ از بےوفایے و غفلٺ ما شِکوه می ڪنے!
#دعافرج_فراموش_نشه!!☺️🌸
#شب_بخیر
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️
"روزانه"
🌸یک صفحه قرآن کریم به نیت شهیدفیروزآبادی🌸
#قرآن_کریم
صفحه۱۳۵
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
[ آقا مبارک است رَدای امامتت🌱
ای غایب از نظر به فدای امامتت..♥️ ]
#تاج_گذاری_امام_زمان 😍
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌹✵ ﷽ ✵🌹
اَللّهُمَ بَلِغْ مَوْلانا اِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدَیَ القائم بأَمْرِک صَلَواتُ الله علیه و علی آبائهِ طاهرین
خدایا برسان به مولای ما امام راهنمای راه یافته، قیام کننده به فرمانت که درودهای خدابراو وپدران پاکش
#سلام_امام_مهربان_زمانم🌹
ای به دستت نظام یا مهدی💚
دولتت مستدام یا مهدی💚
به ائمه به انبیاء تبریک🎉
که تو گشتی امام یا مهدی🎊
🌷 #آغاز_ولایت_امام_زمان (عج) گل سرسبد عالم هستی، تبریک و تهنیت باد.🎊
عیدامامتت مبارک آقاجان🌹
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّک الفرج
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اغاز_ولايت_امام_زمان
#سلام_مولاجانم ❤️
مـن و ...
خورشیدی از تابیدن تـ♥️ـو
و شوق ...
لحظه ای خنـدیدن تـ♥️ـو
نگاهـم را ...
پر از آیینه کرده اسـت
هوای ...
جمکران و دیـدن تـ♥️ـو
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
[•°💙🌸°•]
❁من فقط یڪ پارچہ ام ...
❁گل گلــــــے ...
❁خال خالــــــے..
❁راہ راہ..
❁براق یا …سادہ...
✥از هر نوعے ڪہ باشم فقط جسمــــت را
مےپوشانم
✥ تو، براے نگــــــاهت هم چادر
✥خریدہ اے؟
✥صدایـــــت چہ؟
✥صدایت چادریست؟
♡دلــــــــــــــــــها♡
دلها گاهے اوقات پوشیہ مے خواهند ، براے او چہ میڪنے؟
⇜من بہ تنهایے حجاب نیستم، من فقط اسمم چـــــــــادر است ...
◥براے فاطمے بودنت چہ میڪنے◣؟!؟
#حجاب_فاطمی
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
#ثواب_یهویی📿
[ همین الان ۵ تا صلوات بفرست هدیه کن به حضرت معصومه(س) ] 🌷💕
•••♡•••
"ابد والله یازهرا ما ننسی حسنا"
سوگند به خدایِ زهرا(س)
ما هرگز حسن(ع) را فراموش نمیکنیم...🌱
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#امام_حسنی_ام 💚
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🍃🌸🍃🌸
موسم وصل دل و دلبر مبارڪ
شــادی دلہای غمپرور مبارڪ
بہ تمــام خلـــق دو عــالـــم
جشن دامـادی پیغمبــر مبارڪ
🌷دهم ربیع الاول #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه سلام الله علیها مبارک باد .
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•