eitaa logo
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
616 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
26 فایل
❁﷽❁ ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط با خادم: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
|🍉✨| . 🌈| 🍒| . . مهدے ڪلا آدم شوخے بود ، اما در بیرون از😉 خانہ آنقدر آدم مٺین و موقرے بود کہ بعضے از اقوام از من مےپرسیدند در خانہ اصلا حرف میزند؟تو صدایش را شنیده اے؟ با بچہ ها هم خیلے شوخے میڪرد بہ خصوصا با احسان و آسیہ. مهدے بعد از اینڪہ براے نماز صبح از خواب بیدار مے شد دیگہ نمیخوابید ، یڪ روز صبح سعے کردم دیر تر از خواب بیدار شوم ڪہ او هم دیر تر از خانہ بیرون برود. آن روز هم نمازش را خواند، ڪمے بیدار بود.از من پرسید بیدار میشوے یا من بروم؟گفتم الان بلند میشوم .‌.. "به نقل از همسر " شادے روح مطهرش صلواٺ . . •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| اکثر مســ🚙ـافرت هایی ڪہ با آقا محمود می رفتیم، سفࢪهای زیاࢪتے بود،ڪہ خیلے برایم خاطره انگیزوجالب بود خصوصاً حࢪم حضࢪت معصومہ(س)🕌ڪہ علاقہ و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند، بیشتر به قم سفر می کردیم.  گاهی بدون برنامه ریزی قبلے میخواست ڪہ به قم برویم، ڪافی بود من مڪثی کنم میگفت: "وقتی اسم خانم می آید در هرشرایطی که باشید باید برویم حتے با این لفظ ڪہ وقتی گفتم حࢪم حضࢪت معصومہ، باید حتما آماده باشید و ڪناردر منتظر باشید"😊 اوایل این حرف ایشان برایم عجیب🤔 و البته کمی سخت بودولی تقریبا بعد ازمدتے عادت ڪردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به معرفت و درک بیشتری دست پیدا ڪنم و آرامـش را در زندگی بیشترحس کنم. 🌱| راوی:همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت» حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت. تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود. 🌱| راوی:همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| من و قاسم روز دوشنبه پنجم اردیبهشت 1384 عقد کردیم و بعد از عقد به حرم حضرت معصومه(س)🕌 رفتیم. چون شب مبعث بود، همسرم برای من مداحی خواند. او نذر کرده بود اگر پسردار شدیم اسمش را عباس بگذاریم. فردای عقد به او گفتم:" شما به حضرت عباس ارادت داری. من هم ارادت خاصی به امام زمان(عج) دارم. می‌توانم شما را مهدی صدا کنم." ایشان فکر🤔 کرد و گفت: " مهدی غریب!😍خیلی قشنگ است." و از آن روز به بعد من ایشان را مهدی صدا کردم. من و مهدی ششم بهمن سال 1384 زندگی مشترکمان را در تهران آغاز و دو سال بعد به قم مهاجرت کردیم. 10 سال و سه ماه با هم زندگی کردیم و حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند است؛ امیرعباس متولد بهمن ماه 1386 و محمدامین متولد اسفندماه 1388. مهدی در همه کارها به خدا☝️ توکل می‌کرد. نمازش را در هر شرایطی اول وقت می‌خواند. احترام زیادی به پدر و مادرش می‌گذاشت و هر کاری از دستش بر می‌آمد برایشان انجام می‌داد و هرگز کوتاهی نمی‌کرد. اهل غیبت نبود و اگر کسی در جمعی غیبت می‌کرد، حتماً متذکر می‌شد. مهدی من گوش به فرمان رهبری بود و پشتیبان ولایت فقیه، به طوری که در وصیتنامه‌شان📝 به همه تأکید کرده است که پشتیبان ولایت باشید و از خط ولایت فاصله نگیرید.😇 ایشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شهادتش مطمئن بود که می‌گفت در نماز شبت هر چی از خدا بخواهی، می‌دهد.🌹 🌱| راوی:همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| شهدايي كه ما مي‌بينيم انسان‌هايي دست نيافتني نبودند. منتها زندگي‌شان سير صعودي دارد. هر روز از ديروز بهتر است. من احساس مي‌كنم در چند سال زندگي با آقا مصطفي به كمال رسيدم. ايشان خصوصيات رفتاري خاصي داشت. يكي از خصوصيات رفتاري‌شان، روحيه تلاش و همت مسئوليت‌پذيري بود. اهل سستي و تنبلي نبود. حتي در وصيتنامه‌اش نوشته است "براي اين انقلاب سستي نكنيد." خيلي پرتلاش و خستگي‌ناپذير بود. براي خدا كار مي‌كرد و اهل ريا نبود. در نهايت تواضع و فروتني بود. اگر جايي كار انجام مي‌داد دوست نداشت كسي ببيند. حتي سوريه رفتنش را دوست نداشت كسي بداند. حتي اخيراً مسئوليت‌هايي به او دادند و كسي خبر نداشت. مصطفي در عين دينداري روحيه شادي داشت. بد اخلاق نبود. با بچه‌ها در كنار او احساس خوشبختي مي‌كردم. آقا مصطفي با روحيه و قوي بود. سال 94 يك‌بار در سوريه زخمي شد، اما مي‌گفت چيزي نشده و سعي مي‌كرد نگرانش نشويم. 🌱| راوی:همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| یک روز ایام عید توی اتاق دراز کشید و چفیه ای را روی صورتش قرار داد .گفت: فرض کن من شهید شدم،  وقتی آمدی بالای سرم، میخواهم ببینم عکس العملت چیست؟ گفتم:محمد! بازم از این حرفا زدی؟خیلی اصرار کرد. پیش خودم گفتم:دلش را نشکنم. آمدم بالای سرش، چفیه را کنار زدم. دست روی محاسنش کشیدم و گفتم:محمد عزیزم! شهادتت مبارک بالاخره به آرزویت رسیدی! وقتی این جمله را به زبان آوردم خیلی خوشحال شد. این خاطره دوباره تکرار شد. آن روزی که جنازه شهید را آوردند ، وقتی وارد سردخانه شدم ، چندلحظه بعد خودم را با شهید توی سردخانه تنها دیدم، رفتم  بالای سرش و به صورتش نگاه کردم و به یاد آن روزی افتادم که محمدآقا خواست عکس العمل من را بعد از شهادت اش ببیند ، همان جمله ای که آن روز گفتم را تکرار کردم: محمد عزیزم! شهادتت مبارک،بالاخره به آرزویت رسیدی! 12 فروردین ماه سال 87 من و محمد با یک عروسی ساده زیر یک سقف رفتیم. بعد از ازدواج راحت تر در رابطه با شهادت و سختی های کارش صحبت می کرد. می گفت : باید توکل به خدا داشته باشیم. اگر خدا بخواهد به آرزویمان که شهادت است  می رسیم. با صحبت هایی که میکرد و با انگیزه ای که داشت باور کنید میدانستم یک روزی به آرزوی خود که همان شهادت است خواهد رسید. اکثر مواقع دوست داشت که بنده را برای شهادت خودش آماده کند همیشه سعی میکرد این روحیه را به بنده منتقل کند. محمد به لحاظ اخلاقی فردی صبور، مهربان و با اخلاق بود. همیشه بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش می کرد. در طول مدتی که با هم زندگی کردیم حتی یک بار هم خشم و  عصبانیتش را ندیدم. اهل نماز شب و گریه های نیمه شب بود طوری که گاهی از اوقات با گریه های نماز  شب ایشان بنده برای نماز بیدار می شدم، میدیدم دارد با خدا راز و نیاز می کند و اشک میریزد. یک قرآن توجیبی داشت که همیشه همراهش بود و آن را قرائت میکرد. معمولاً هر زمانی که در زندگی با مشکلی مواجه میشد، با ذکر صلوات حلش می کرد. با این ذکر زیاد مانوس و محشور بود. 🌱| راوی:همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| یک روز برای تهیه مواد غذایی به دمشق محله ی زینبیه رفتیم .آنجا بر خلاف اسمش خانم های بی حجابی زیادی دارد، وقتی حسین این وضعیت را دید گفت من نمیام، خودت خرید کن بعد بیا باهم می بریم داخل ماشین. وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین داخل ماشین نیست. تعجب کردم، قراربود داخل ماشین باشد تا من برگردم، چند ساعت همان محل را گشتم ولی اثری از حسین نبود. تصمیم گرفتم خودم تنها بروم، به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم. داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را روی صندلی های ماشین گذاشته، تعجب کردم، گفتم چرا اینطور نشسته ای؟ گفت: رفت و آمد خانم های بدحجاب زیاد است، ترسیدم چشمم بیفتد و از شهادت دور شوم. 🌱| راوی:همرزم •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| از زمانی که به دنیا آمد همه او را با نام «علی‌آقا» صدا می‌زدند. علی‌آقا شب و روز در راه دین کار می‌کرد هرگز خسته نمی‌شد، علی آقا به‌معنای واقعی کلمه مجاهد فی سبیل‌الله، خستگی‌ناپذیر و مسئولیت‌پذیر بود. او دغدغه دین داشت، امر به معروف را در تمام برنامه‌هایش مد نظر داشت و از هر نظر ممتاز و به‌معنای واقعی کلمه مرد اقدام و عمل بود. حتی در وصیت‌نامه‌اش هم اشاره کرده که در این راه چه دغدغه‌هایی داشت و چه خون دل‌هایی خورده، علی‌آقا اگر کاری را شروع می‌کرد برای اتمام آن شبانه‌روز پای کار می‌ایستاد. علی‌آقا مظلوم‌ترین و مخلص‌ترین بسیجی بود که هیچ‌کس او را نشناخت. علی‌آقا عاشق زیارت عاشورا و مناجات حضرت علی(ع) بود، بر سر مزار شهدای گمنام می‌نشست و مناجات حضرت علی(ع) را می‌خواند. علی‌آقا به‌دنبال شهرت و پست نبود و بی‌ریایی از ویژگی‌های بارز علی بود. علی‌آقا تمام کارهایش در گمنامی بود او در بسیج سازندگی فعال بود و به مناطق محروم در سیستان بلوچستان برای کمک می‌رفت و در آن مناطق همه علی‌آقا را می‌شناختند. 🌱| راوی:مادر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| هروقت که از ماموریت میومد،به تلافی اینکه دل❣ منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز🌼 درست میکرد. منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی♥️ با گل رز درست کنم....✅ یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح 🌤شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته. آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز🌻 درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| سال ۸۹ خانه ای قدیمی خریدیم که دیوارهایش نم می داد، دو سال طول کشید تا آن را تعمیر کنیم. محمود با وجود خستگی های کاریش هنگامی که به خانه می آمد به تعمیر آن می پرداخت. تمام کارهای ساختمانی را خودش به تنهایی انجام داد. گاهی آنقدر از کار اداره و تعمیر منزل خسته می شد که نشسته خوابش می برد. این سری که پایش بسیار درد می کرد مدام می گفت باید بقیه تعمیرات را انجام بدهم، ولی من دل نداشتم و مخالفت می کردم او در جوابم می گفت بعد از رفتنم می گویی این ها را نیمه تمام گذاشت و رفت. محمود به من می گفت که اگر شهید شوم جنازه ای ندارم و می خواهم در آن دنیا با مادرم زهرا(س) محشور شوم و شما به دنبال جنازه من نگردید. شهید محمود دوست نداشت جنازه داشته باشد و محمود دیگر بر نمی گردد و من هم برای پیکرش دعا نمی کنم چون خودش گمنامی را دوست داشت. از همان ابتدای زندگی اخلاق و اخلاص او را که می دیدم مطمئن بودم که شهید می شود. ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| مهریه مون انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق❤️مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم.خیلی به ظاهرش اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم شیک پوش بود. 🍁خیلی به عطر وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید مرتب باشن.هیچ وقت صدای بلندش را نشنیدم،نماز شبش،زیارت عاشورا و🏴 نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نشد. ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| 💗به من توصیه کرد اجازه ندهم بچه‌ها به مراسم گناه بروند از جمله مراسم 🎉عروسی همراه با گناه 🔞و اینکه به مسائل تربیت دینی خیلی حساس بود.  💗با آقاحجت همیشه در خانه نماز جماعت می‌خواندیم. چراکه اهمیت عجیبی به نماز اول وقت به خصوص به صورت نماز جماعت می‌داد.🌱 بسیار ساده پوش بود و تا لباس👕‌هایش کامل از کار افتاده نمی‌شد هیچ وقت راضی به خرید لباس جدید به نمی‌شد. 💗بسیار کم حرف و بیشتر اهل عمل کردن بود؛ هیچ وقت کاری نمی‌کرد که مادر و پدرش ناراحت شوند اگر هم کاری می‌کرد فورا از دل آنها درمی‌آورد😊 و همیشه به مادرش سفارش می‌کرد برای شهادتش دعا کنند.  💗آقاحجت فوق العاده رک بود و صراحت کلام داشت البته درکمال ادب و اخلاق کلام خود را میگفت، همیشه دائم الوضو بود✨ 💗به مسائل محرم و نامحرمی خیلی حساس بود☝️و یادم است یکبار از تلویزیون مصاحبه همسران شهدا پخش میشد شهید به من گفت مبادا بعد از شهادت من صدا یا تصویری از شما پخش شود.❣ ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•