eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
628 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
|💫🎈| . . می گویند که فرشته ها نمی توانند روی زمین زندگی کنند!😳 اما من می گویم که دروغ است. ما فرشت
. . °💛💍• موقع پرو لباس مجلسے بهم گفت:«هنوزنامحرمیم. تا بپسندے برمیگردم‌» رفت با سینے آب هویجـ🥃 بستنی برگشت. برای همه خریده بود جز خودش!گفت میل ندارم.😳😄 وقتی خیلے اصرار ڪردیم مادرش لو داد ڪه روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز؟!گفت میخواستم گره اے تو کارمون نیفته و راحت بهت برسمـ😍💞. 🗣] راوی: همسرشهیدمحسن‌حججی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| هروقت که از ماموریت میومد،به تلافی اینکه دل❣ منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز🌼 درست میکرد. منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی♥️ با گل رز درست کنم....✅ یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح 🌤شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته. آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز🌻 درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
•• •• سر سفره عقد؛ اونقدر ذوق زده بود که من را هم به هیجـان مےآورد🤭 وقٺے خطبہ جارے شد و بله رو گفتم.. صورٺمو چرخـوندم سمٺـش👀 تا بازم اون لبخند زیباے همیشگیشو ببینم.. اما بہ جاے اون لبخند زیبا ! اشڪاے شوقے رو دیدمـ•° کہ با عشق ٺو چشاش حلقہ زده بود🥺 همونجا بود کہ خودمو.. خوشبخٺ ٺرین زن دنیا دیدمـ😌✋🏼 محرم ڪہ شدیم دستامو گرفٺـ👫 وخیره شد بہ چشام.. هنوزم باورم نمیشد؛ بازم پرسیدم: [ چرا من…؟ ] از همون لبخنداے دیوونہ ڪننده تحویلم داد و گفت: [تو قسمت من بودے ومن قسمت تو🥰 ] قلبم از اون همه خوشبختے تند تند مےزد فقط خدا روشڪر مےکردمـ🤲🏻 بہ خاطر هدیه عزیزےکہ بهم داده بود..♥️ •• •• 🌿< ☕️> •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
• • روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم😁 و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود🌬 بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردمـ🙊] و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند...🥀 اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند🙂 ☔️- 🍎- •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
• • جمعہ بهـ جمعہ🗓 با دوستاش مےرفت کـوه نوردے. یہ بار نشد که دست خالے برگرده همیشه برام گل هاے وحشے زیبا یا بوتہ‌هاے طلایے مےآورد🌾 معلوم بود کہ از میونِ صد تا شاخہ و بوتہ بہ زحمت چیده شدند بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهے تا وسایلش رو ببینم و جمع ڪنم🎒 دیدم گوشہ اتاقش یہ بوتہ خار طلایے گذاشتہ تازه بود. جریانش رو پرسیدم، گفـتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود شڪ نداشتم کہ براے من آوردهـ..🥰🌸 📙ـنیمہ‌پنهان‌ماه/ج۱۲،ص۳۰ • • •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
ـ ـموقع رفتنشـ ـ👣 همشـ‌ سفارش ‌سیداحمد و میڪرد میگفت ‌یہ ‌وقت ‌سیداحمدو نزنے..! مراقب سیداحمد باشے نمازت ‌قضا نشہـ مراقب‌ خودت ‌باشے یہ وقت ‌نمازت ‌قضا نشہـ📿 نمازتو سروقت ‌بخونیا نمازت قضا نشہـ 📒- 🕊- شهید‌سید‌جواد‌اسدی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
با شوخی و خنده بهش گفتم: طوری با ولع داری جمع میکنی که داره به سوریه حسودیم میشه ... +همسر شهید محمدحسین محمدخانی❤️ 🎀🎈 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| سال ۸۹ خانه ای قدیمی خریدیم که دیوارهایش نم می داد، دو سال طول کشید تا آن را تعمیر کنیم. محمود با وجود خستگی های کاریش هنگامی که به خانه می آمد به تعمیر آن می پرداخت. تمام کارهای ساختمانی را خودش به تنهایی انجام داد. گاهی آنقدر از کار اداره و تعمیر منزل خسته می شد که نشسته خوابش می برد. این سری که پایش بسیار درد می کرد مدام می گفت باید بقیه تعمیرات را انجام بدهم، ولی من دل نداشتم و مخالفت می کردم او در جوابم می گفت بعد از رفتنم می گویی این ها را نیمه تمام گذاشت و رفت. محمود به من می گفت که اگر شهید شوم جنازه ای ندارم و می خواهم در آن دنیا با مادرم زهرا(س) محشور شوم و شما به دنبال جنازه من نگردید. شهید محمود دوست نداشت جنازه داشته باشد و محمود دیگر بر نمی گردد و من هم برای پیکرش دعا نمی کنم چون خودش گمنامی را دوست داشت. از همان ابتدای زندگی اخلاق و اخلاص او را که می دیدم مطمئن بودم که شهید می شود. ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| مهریه مون انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق❤️مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم.خیلی به ظاهرش اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم شیک پوش بود. 🍁خیلی به عطر وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید مرتب باشن.هیچ وقت صدای بلندش را نشنیدم،نماز شبش،زیارت عاشورا و🏴 نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نشد. ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| 💗به من توصیه کرد اجازه ندهم بچه‌ها به مراسم گناه بروند از جمله مراسم 🎉عروسی همراه با گناه 🔞و اینکه به مسائل تربیت دینی خیلی حساس بود.  💗با آقاحجت همیشه در خانه نماز جماعت می‌خواندیم. چراکه اهمیت عجیبی به نماز اول وقت به خصوص به صورت نماز جماعت می‌داد.🌱 بسیار ساده پوش بود و تا لباس👕‌هایش کامل از کار افتاده نمی‌شد هیچ وقت راضی به خرید لباس جدید به نمی‌شد. 💗بسیار کم حرف و بیشتر اهل عمل کردن بود؛ هیچ وقت کاری نمی‌کرد که مادر و پدرش ناراحت شوند اگر هم کاری می‌کرد فورا از دل آنها درمی‌آورد😊 و همیشه به مادرش سفارش می‌کرد برای شهادتش دعا کنند.  💗آقاحجت فوق العاده رک بود و صراحت کلام داشت البته درکمال ادب و اخلاق کلام خود را میگفت، همیشه دائم الوضو بود✨ 💗به مسائل محرم و نامحرمی خیلی حساس بود☝️و یادم است یکبار از تلویزیون مصاحبه همسران شهدا پخش میشد شهید به من گفت مبادا بعد از شهادت من صدا یا تصویری از شما پخش شود.❣ ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| شب عروسی💑 هنگام برگشتن ازآتلیه علی آقا به من گفتند اگر موافق باشید قبل ازرفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان ونمازمان راباهم بخوانیم یک نماز دونفره عاشقانه☺️🌸 واین هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمی آیید مهمانها منتظرند😁 من هم گفتم قبول😍 فقط جواب آنها باشما.☺️ ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بی صدا تامتوجه نشویم😁 بعد باهم به خانه پرازمهرو محبتمان♥️ رفتیم وبعد ازنمازبه پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دونفره خواندیم بنای زندگیمان را با معنویت😊 بنا کردیم وبه عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.🌹 ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🌈| 🍒| یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا رو نگاه می ڪردیم ... یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ... با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...! ‌‌✍راوی: همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•