کانال رسمی شهید رضا حاجی زاده
شهید حاج محمد شالیکار: به نماز اول وقت توجه کنید که نماز دربردارنده همه چیز است.
﷽
🍃بهدنبالت نقشه را زیر و رو میکنم.میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنمپیدایش میکنم، #مازندران،فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال۴۹در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود.او هم مثل من تو را جستجو میکرد،ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی.او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم!میگذرم،از جایی که اولین بار #متولد شدی،در آن قد کشیدی،درسخواندی، کار کردی و...میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم.منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم.تو در این جاده مجروح شده بودی!یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیاید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی،آن هم از ناحیه سربرخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبودهنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم.اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم.اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده.برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی،وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه!آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی،هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدیو آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود،زیارت ناقص کربلایت را،جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضاتکمیل کرده بودو به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
🥀سالگرد #شهادتت_مبارک💔
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🦋تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۰۸/۱۶
🕊تاریخ شهادت: ۲۱ آذر ۱۳۹۴
🕊محل شهادت: خان طومان_سوریه
🥀مزار شهید: مازندران،مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدونکنار
#شهید_محمد_شالیکار
#سالروز_شهادت
🌹کانال رسمی شهید مدافع حرم
رضا حاجی زاده
🍃| @shahid_reza_hajizadeh
💢 هر جا کار بیخ پیدا میکرد، این دو لشکر خط شکن بودن ...هر عملیاتی که میشد کنار هم مکمل هم بودند.تو کربلای پنج انقدر نزدیک هم میجنگیدن که خیلی از شهدای کرمان و مازندران باهم یکی شده بودند.
.
💢لشکر ویژه ۲۵ کربلا و لشکر ۴۱ ثارالله را میگویم...حاج قاسم و بچه هایش در کربلای پنج دوشادوش شیران لشکر ویژه ۲۵ کربلا مردانه ایستادند و حماسه آفریدند.
.خودش تو سوریه بین رزمندگان زینبیون گفته بود ، اگر از من بپرسند قشنگ ترین روزهای عمرت کی بود ؟ گفت : اون روزی که ( خطاب به حاج کمیل) با این مرد بزرگ و نيروهايش تو کانال شلمچه میجنگیدیم.
.
( 📷 #عکس سمت راست #جانباز ۷۰ درصد سردار عبدالعلی عمرانی از #فرماندهان #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ، و #شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ #ثارالله #کرمان_ #شلمچه #عملیات کربلای پنج_دی ماه ۱۳۶۵🇮🇷)
.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
→@shahid_reza_hajizadeh|شهید حاجی زاده
😭😭😭😭 #تامل #حکایت
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد #جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز# شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم #عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
#عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت ﷼تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح پاک #شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
🌟😔فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔 🙏🙏🙏
@shahid_reza_hajizadeh