eitaa logo
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
1.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
533 ویدیو
19 فایل
کانال 🌷مدافع حرم شهید روح الله قربانی🌷 متولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸ شهادت: ۱۳ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت: حلب سوریه بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۳ (کپی مطالب آزاد با ذکر صلوات) @Montazer313_40 تبادلات: @nooraa_315
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید روح الله قربانی #خاطرات_شهدا @shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
🌷خاطرات شهدا 🆔 @Rasoulkhalili https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📨 🔹شهید میثم مدواری 🔹شهید جابر زهیری(شیخ مالک) 🔹شهید محمدحسین محمدخانی(عمار) چند روز بود که قدیر سرلک و روح الله قربانی شهید شده بودند. میثم دائماً توی فکر بود؛ همش یه گوشه گیر میاورد و تنهایی با خودش و چشمهای بارونی‌اش خلوت می‌کرد! میرفتم پیشِش میگفتم چیه؟ هنوز درگیری؟! خودش رو جمع و جور می‌کرد و میگفت درگیر خودمم نه اونا! اونا که شهید شدند و رفتند، این منم که پام قفلِ زمين شده!😓 میثم گفت مطمئنم و قسم میخورم این همه مدت تا حالا خالصانه برا خودِ خدا کار نکردم؛ همش کارهام یه حاشیه‌هایی داشته و نيّت‌ام پاک و خالص برای خدا نبوده😒 شب عملیات رسید! منتظر دستــــور بودیم! من، میثم، عمار(شهیدمحمدخانی) و شيخ مالک(شهيد جابر زهيری) بالای یه‌ساختمون پیش هم و زیر یک پتو دراز کشیده بودیم و از سرما می‌لرزیديم!😣 خیلی خیلی سرد بود! حــــدود ساعــــت ۲ شــــب و توی اوج سرمــــا و باد شدیــــد!❄️ يهو شيخ مالک از راه رسید و به زور خودشو چپوند زير پتو و هِرهِر با اون خنده‌ی مخصوصش زد زیر خنده😂 شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش☹️ عمار پاشد و پرت کرد خودشو روی شیخ که آخــــه توپــــول! تو از كجــــا پيدات شد؟🤨 میثم پتو رو زد کنار و پاشد رفت! گفتیم خدا رو شکر جا باز شد و یه تیکه پتو بیشتر گیرمون اومد! چند دقیقه بعد دیدیم میثم رفته وضو گرفته، داره نماز شب میخونه!😗 عمار به خنده گفت: خب دیگه میثم هم کارش تموم شد! فاز شهادت گرفته، روحت شاد!😜 نمازش رو که خوند برگشت پيشمون بخوابه؛ ما هم شروع کردیم به مسخره‌بازی که جونِ میثم برگرد یه دورکعت دیگه بزن، بذار ما قشنگ زیر اين پتو صفا کنیم، این پتو گنجایش نداره😁 خلاصه، كل شب رو چهار نفری درازكش زيرِ آبله‌مرغونِ ستاره‌ایِ آسمون، جوک گفتيم و خنديديم😇 اذان صبح شد و پاشدیم برا نماز؛ همون موقع دستور به شروع عملیات رسید! عمار گفت پاشو بچه‌ها رو راه بنداز بريم. گفتم چيو راه بنداز؟كجا بريم؟الان آفتاب ميزنه، خورشيدُ چيكارش كنيم؟🧐 عمار گفت: ما هم ميزنيم رویِ خورشيدو كم ميكنيم🙃 نفهميدم چي ميگه اون‌موقع! با يه گــــردان راه افتاديــــم!!!! وسط راه یهو شیخ مالک به میثم گفت: هاااان میثم! نیتت صاف شد؟ خالص شد؟🤨 میثم با یه لبخند توی اون چهره‌ی معصومش برگشت و گفت: صاااافِ صااااف😃 هوا روشن شد! كربــــلا به پا شد عاشــــــــــــــــــــورا🔥 مَكُــــن ای صبح طلــــوع😭 با طلوع خورشید، اولین شهید معرکه فرمانده عمـــار بود! دو دقیقه بعد میثــــم! و ... و ... و ... ! وقتی كه اومدم بالای سر میثم و دیدم چه خوشگل پَر کشیده و خدا تمام زيبایی‌های اون چشم و ابروها رو يكجا ازش خريده،متوجه نشدم که چقدر با خُلوص گفته بود صاااافِ‌صااااف😢 اما میثم همه‌ی دنیاش رو طلاق داد طلاق داد و پَــــر کشیــــــــد🕊 بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی، خورشید داشت غروب می‌کرد که ته‌مونده‌های گردان، خاکریز دشمن رو فتح كردند!🇸🇾✌️🇮🇷 الحق که روی خورشید رو هم کم کرد فرمانــــده عمــــار!💚😞 📀راوے: همرزم شهید •┈┈••✾❀🕊🦋🕊❀✾••┈┈• 🆔 @Rasoulkhalili https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani