4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾﷽﴿
.
القصه؛
روزی روزگاری دیوِ فتنه داعش عزم ایران کرد!
.
قهرمانهای شهر که همیشه بیدار بودن، رفتن سراغش. اون هم نه در خاک خودشون بلکه؛
کیلومترها دور از خونه و کاشانه شون.
چون براشون مهم بود که پای اون دیو زشت و سیاه که کوچک ترین جنایتش سر بریدن بود، به کشورشون باز نشه...
.
رفتند و باهاش جنگیدن. قهرمانانه شکستش دادن. همچین بینی اونو به خاک مالیدن که اربابهای غول حساب کار دستشون اومد...
.
با خونِ سرخ خودشون هم یک خط قرمز دور حرم و کشورشون کشیدند تا کسی نگاه چپ به ناموسشون نکنه...
.
اما یک عده بی انصاف از همون کشورش که حالا تو امنیت و خوشی بود، بلند شدند و داد زدند که اینا قهرمان نیستند، اینا #پول گرفتند و رفتند!!!
پول!
همون چیزی که ارزش یک زخم برداشتن هم نداره چه برسه به مُردن...!
.
دل خانوادههاشون خیلی گرفت، حتی اون پسر شش، هفت ماهه ای که از دلتنگی باباش، تند تند دست میکشید روی عکسش و هی صداش میکرد بابا... بابا... بابا، تنها راه برطرف کردن دلتنگیش هم بوس کردن #عکس باباش بود...
.
اما خب...
اونا هم خدایی دارن، همون خدایی که تو سخت ترین شرایط هوای بندههاشو داره...
.
حالا تکلیف اونهایی که زخم زبون زدند چیه؟!
کاش تو خلوت خودشون این فیلم چند ثانیه ای رو ببینن و از خجالت آب بشن.....!
.
حکایت همچنان باقیست...
.
پن: فرزند شهید محمدخانی (عمار) و دلتنگیاش برای پدر
@shahid_roohollah_ghorbani
||•اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد
از سر من چه کنم؟•||
#عكس
#شهید_روح_الله_قربانی
@shahid_roohollah_ghorbani