خواهرم!
زینبگونھحجابٺراڪھڪوبنده
ترازخونمناسٺراحفظڪن....
#شهیدمحمدعلۍفرزانھ
#وصیٺنامھ
اے پادشه خوبان داد از غم ِ تنهایے
دل بے تو به جان آمد ...
وقت است که بازایے !
#جمعه_های_دلتنگی🥀
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@shahid_saeedy
و چہ
آرام
خیالٺ
بہ دلم
هست
هنوز...♥️🕊
مزارمطهر#شهید_رمضان_سعیدی
@shahid_saeedy
هدایت شده از کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگۍخاموش ڪه سال هادرجریان اسٺ....
یڪ دخترانھ امنیتۍ
شخصیٺ هاۍرمان
#رمان
#شاخه_زیتون
بھ قلم
فاطمھ شڪیبا
دسترسۍبھ پارٺ اول
https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444
کپۍحرام
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_165
میخندد و سرش را به چپ و راست تکان میدهد:
-معلومه! وقتی ستاره بدونه، یعنی منم میدونم.
وقتی منصور آرام است، یعنی من هم باید آرام باشم وگرنه میبازم. میگویم:
-یوسف برادرت نبود؟
به صندلی تکیه میزند و با پررویی تمام میگوید:
-یه چیزایی هست که از برادری هم مهمتره.
وسط حرفش میپرم:
-مثلا سازمان مجاهدین خلق؟
منصور یکه میخورد و نمیتواند تعجبش را پنهان کند. نوبت من است که پوزخند بزنم:
-همین امروز توی یکی از کمدای زیرزمین پیداشون کردم. کتابا و جزوههات رو، همراه لیستهای تروری که پر کرده بودی. اسم مادر و داییم هم اونجا بود.
لبش را میگزد و به دستانش خیره میشود. ادامه میدهم:
-واقعا انتظار نداشتم یه آدم انقدر نامرد باشه.
لبخندی کج روی لبانش مینشیند و میگوید:
-میتونی بگی نامرد، خائن، جاسوس، منافق، هرچی دلت میخواد. آره! من عضو مجاهدین خلق بودم. یوسف و طیبه رو من و ستاره کُشتیم، همراه همه اون بدبختایی که توی اون اتوبوس بودن. الانم پشیمون نیستم. خب هر جاسوسی یه تاریخ مصرف داره. تاریخ مصرف منم تموم شده. مهم اینه که مثل من، هنوز خیلیها هستن که پاشونو روی گلوی رژیم ایران فشار بدن!
حجم نامردی و خیانت منصور خیلی بیشتر از ستاره است، انقدر که چند لحظه نفسم را در سینه حبس کند. بعد از چند لحظه میگویم:
-تاریخ مصرف اونام زود تموم میشه.
قهقهه میزند و میگوید:
-هنوز خیلی کوچیکتر از اونی که این چیزا رو بفهمی.
-شاید. اما اینو میفهمم که الان اسرائیله که داره گلوش فشرده میشه، نه جمهوری اسلامی.
باز هم میخندد. میگویم:
-چرا میخواستی منو ببینی؟
-میخواستم باهات حرف بزنم. نه این که عذاب وجدان داشته باشم، اما حالا که از خودت عرضه نشون دادی، فکر کردم حقت باشه یه چیزایی رو بدونی. راستش با این که ازت متنفرم اما از جربزهت خوشم اومد. عین یوسفی.
با ناخنم روی میز ضرب میگیرم و منتظر نگاهش میکنم. ادامه میدهد:
-ستاره عضو سازمان نبود، اما بیارتباط با بچههای سازمانم نبود. همون اولی که ستاره برای یوسف تور پهن کرد، همدیگه رو میشناختیم. قرار بود بعد این که یوسف تخلیه اطلاعاتی شد، کلهپاش کنیم و با هم ازدواج کنیم. اما خب، یوسف یهدندگی کرد و نشد. در نتیجه حذفش کردیم.
به همین راحتی؟ حدود بیست نفر آدم بیگناه را کشته است و با آرامش تمام به چشمانم خیره شده و میگوید حذفش کردیم! خیلی دوست دارم همین الان بلند شوم و دست پیچ خورده ام را در دهان منصور خورد کنم اما میپرسم:
-الان اینا رو میگی به ضررت نیست؟
شانه بالا میاندازد:
-این حرفها بیست-سی سال پیشه. پروندههای این ماجرا مختومه شدن، دوباره باز شدنشون هم فرقی برای من نداره. گفتم که، تاریخ مصرف من گذشته.
-یعنی الان میخوای حرف بزنی و همه چیز رو بهشون بگی؟
با حالت خاصی نگاهم میکند، نگاهی که هیچوقت از منصور ندیده بودم. نفرتی توام با تحسین، و شاید کینهای قدیمی. بعد از چند ثانیه میگوید:
-تا قبل این که بفهمم تو هم با اونا همکاری میکردی، مطمئن بودم نباید چیزی بگم. اما وقتی فهمیدم تربیت ستاره جواب نداده، به این فکر افتادم که توی تصمیمم تجدید نظر کنم.
-چطور؟
-باورم نمیشد توی خونه خودم نفوذی داشتم!
-منم باورم نمیشد!
باز هم قاهقاه میخندد. ساکت نگاهش میکنم؛ هنوز باورم نشده چنین آدمی با این عناد و دشمنی، بخواهد با اطلاعات ایران همکاری کند. میگویم:
-ببینم، برای چی اون لیستهای ترور رو ندادی به مافوقت؟
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_166
-چون از سازمان اومدم بیرون!
بعد از چند لحظه مکث، چشمانش را تنگ میکند و میگوید:
-ببین، من اگه عضو سازمان شدم فقط برای اون بازه زمانی بود. اگه بیرون نمیاومدم، الان داشتم با عقاید گندیده خودم توی کمپ اشرف و تیرانا میپوسیدم.
خیلی احمقانه است که یک نفر خودش هم بداند عاقبتش چیست اما باز هم باز هم به کارش ادامه دهد! میپرسم:
-خب الانم که دستگیر شدی و به قول خودت تاریخ مصرفت تموم شده! چه فرقی کرد؟
-من اگه دستگیرم نمیشدم و فرار میکردم، سوخت رفتنم مساوی بود با تموم شدنم. دنیا همینه. اما چیزی که مهمه، اینه که من توی مجاهدین خلق ابدا نمیتونستم این ضربههایی که تا الان به ایران زدم رو بزنم.
-یعنی فقط میخواستی به جمهوری اسلامی ضربه بزنی؟ همین؟
شانه بالا میاندازد و میخندد:
-آره، همین.
نوبت من است که به حماقتش بخندم. مشکل یک نفر با جمهوری اسلامی چه میتواند باشد؟ نمیدانم. وقت پرسیدن سوال دیگریست که ذهنم را درگیر کرده:
-ببینم، شماها که انقدر از پدر و مادرم کینه داشتین چرا من رو نگه داشتید؟
میگوید:
-ستاره میخواست انتقامش رو کامل کنه. میخواست تو بشی همون چیزی که از یوسف انتظار داشت و نشد. البته، شرایط خانواده هم بیاثر نبود.
باورم نمیشود تمام این مدت، هدف ستاره فقط انتقام بوده. یعنی تمام لحظاتی که مادر صدایش میزدم او داشته خودش را برای یک انتقام آماده میکرده؟ شک ندارم به ثمر ننشستن تلاش ستاره، حاصل دعای مادرم است. مادری که بیآنکه بفهمم، برایم مادری کرده است.
دیگر تحمل نشستن مقابل چنین آدمی را ندارم. جوابم را هم که گرفتهام. بلند میشوم و قبل از این که از اتاق بیرون بروم، منصور میگوید:
-یادت باشه، توی این دعوا اگه بخوای طرف کسی رو بگیری تهش عاقبتت بهتر از من نمیشه. من و یوسف مقابل هم بودیم، توی دوتا خط فکری، الان اون مُرده و منم به همین زودیا میمیرم. هردومون عمرمونو توی چیزی که فکر کردیم درسته گذاشتیم و براش تموم شدیم. اما من بهت پیشنهاد میدم تو فکر زندگی خودت باشی، طرفداری از اینور یا اونور به دردت نمیخوره. مثل اکثر مردم باش، بیطرف و آزاد.
تلخندی میزنم و میگویم:
-میدونی چرا اینو بهم میگی؟ چون خودتم مطمئنی آدم بیطرف وجود نداره. یا حق، یا باطل. حالت سوم وجود نداره! درضمن، اونی که تموم شده تویی، نه بابای من. بالاخره موقع مرگ درکش میکنی!
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
هدایت شده از کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
https://payamenashenas.ir/@shahid_saeedy
نظرتون درموردرمان چیه؟
میتونیدپیش بینی کنیدکه چه اتفاقی درپارت بعدی میفته؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪجمعھتلخراورقمۍزدباد
اۍدادازاینجنونوایناستبداد
سرداروطنبھدستگرگۍۅحشۍ
غلتیدھبھخوندرآتشوبۍفریاد
تولدٺمبارڪسردار
#حاج_قاسم
🥀🥀
کسی که عشق به شهادت داشته باشد
قطعاً با غسلشهادت از خانه بیرون میرود و کسی که با غسل شهادت بیرون رود نگاه به نامحرم نمیکند،
چون دنبال لقاءالله است و شهید به وجه الله نظر میکند.
#حاجحسینیکتا
🥀🥀
حاجی آرزوی شهادت داشت.
هر وقت به گلزار شهدای اندیمشک میرفتیم اول نیمکت مجاور شهدا مینشست و با حسرت عجیبی به مزار شهدا نگاه میکرد و میگفت: «از دوستانم جا ماندهام.»
حقیقتاً حاجی استحقاق این مقام را داشت و تنها افتخاری که کم داشت شهادت در راه خدا و دفاع از حرم اهل بیت بود که خداوند متعال این نعمت را به او عطا کرد.🌱
👈نقل از همسر شهید مدافع حرم #علی_محمد_قربانی
🥀🥀
💬پیامشہیدابراهیمهادۍوتمامشہدا:
لطفادرمیان نگاههاۍمختلفۍڪہ
بہخودجلبمۍڪنید
مراقبچشمانگریان
امامزمانعج و شہدا باشید💔..
چہخانمهستیدوچہآقا
پاروۍهواۍنفستان بگذاریدتنہابراۍ
رضاۍخدا ڪارڪنیدنہبراۍجلبتوجہو
معروفیتیاهرچیزدیگرۍڪہبشہازشنامبرد🥀.
دقتڪنیدرفتارهاوڪردارهاۍشمازیر
ذرهبینامامزمانعجوشہداقراردارد.
انشاءاللهخطاواشتباهۍازشماسرنزندڪہ
شرمندهۍامامزمانعجوشہداشوید..
#پیامشهدا
_
امامسجاد [؏] وقتۍ میخواستند؛
صدقه بدهند آن مال رو بوسه میزدند، مۍفرمودند : این مال قبل از اینکه به
دست فقیر برسه به دست خدا میرسه و
من به تبرک دست خدا، بوسه میزنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے شهیدان که جایتان خالے...
شور و حال دعایتان خالے :)
بے شما سینه هایمان تنگ است...
زندگی بے شما چه دلتنگ است!💔✨
#رفیقشهیدمــ✨
#شهید_رمضان_سعیدی
#کلیپ
کـانـالرسمےشھیدرمضانسعیدۍ
@shahid_saeedy
اگــر کسی صدای رهبــر خودرانشنود...
به طور یقین صدای امام
زمـان(عج)خود را هم نمیشنود...
و امروز خط قرمــز بایدتوجه تمام
و اطاعت از ولی خود،رهبری نظام باشد.
_شهیدحاجقاسمسلیمانی
هدایت شده از کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگۍخاموش ڪه سال هادرجریان اسٺ....
یڪ دخترانھ امنیتۍ
شخصیٺ هاۍرمان
#رمان
#شاخه_زیتون
بھ قلم
فاطمھ شڪیبا
دسترسۍبھ پارٺ اول
https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444
کپۍحرام
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_167
*
دوم شخص مفرد
مطمئن بودم یه شوک روانی میتونه ستاره رو به حرف بیاره؛ و واقعا هم همینطور شد. ستاره با دیدن خانم منتظری فهمید تمام سرمایهگذاریش توی این سالها بیاثر بوده و هدر رفته؛ و واقعا داغون شد. یه جورایی مقاومتش شکست. گفتم کاری به کارش نداشته باشن تا گریههاش رو بکنه، و میدونستم بعد از اون دیگه مثل قبل رفتار نمیکنه و خیلی راحتتر حرف میزنه.
درباره منصور هم، آدم پیچیدهایه، قرار شد ابالفضل که از من کارکشتهتره ازش بازجویی کنه. شبکه ستاره و منصور از هم متلاشی شده بود همه اعضا بازجویی شدن. جالبه که ستاره توی یکی از بازجوییهاش گفت: برام مهم نبود دخترها جذب شبکهم بشن و برام کار کنن. فقط میخواستم دیگه مسلمون نباشن. همین کافی بود.
خیلی روی این جملهش فکر کردم. این که فقط خواسته فکر زنها و دخترای ایرانی رو خراب کنه، چون میدونسته اگه اونها خراب بشن، یه جامعه خراب میشه. الان که فکرشو میکنم، پاشنه آشیل هر جامعهای زنهای اون جامعهاند. ظاهرا تاثیرگذاری کمی دارن، اما در واقع زنها هستن که دارن جامعه رو اداره میکنن و نبض جامعه دستشونه. برای همینه که دشمن راه نفوذش رو از بین زنها باز میکنه. خراب شدن یه مرد، هیچ وقت به اندازه خراب شدن یه زن به جامعه ضربه نمیزنه. این یه مسئلهایه که خود زنها باید حلش کنن. امثال من نهایتا بتونیم باندهایی مثل باند ستاره رو دستگیر کنیم، اما تا وقتی خود زنها نخوان، ریشه امثال ستاره زده نمیشه.
اما یه سوال دیگه هست که هنوز گوشه چشمم چشمک میزنه؛ اونم ماجرای منصور و تصادف اتوبوسه. چطوریه که منصور تونسته این همه وقت، ارتباطش با سازمان منافقین رو پنهان کنه و کسی نفهمه؟ بیشتر سرشاخهها و خونههای تیمی منافقین توی دهه شصت دستگیر و بازجویی شدن، اما کسی به اسم منصور نرسیده! اصلا منصور با کی همکاری کرده برای دستکاری اتوبوس؟
باید برم قاضی پرونده اتوبوس رو پیدا کنم و ببینمش...
*
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_168
تمام شب را به منصور و ستاره فکر کردم و این که چطور توانستهاند اتوبوس پدر و مادرم را دستکاری کنند. هرطور فکر کردم، دیدم محال است در همان دهه شصت، سپاه در بازجوییها و تحقیقاتش به نام منصور نرسیده باشد. انقدر ذهنم را زیر و رو کردم تا یکی از آشناهای ستاره را در ایران پیدا کنم، و آخرش به یونس رسیدم. یونس تنها دوست ستاره است که هنوز در ایران است و دستگیر نشده؛ دوست قدیمی ستاره و حانان. و حالا هم دارم پرسانپرسان و با فشار آوردن به حافظهام، دنبال باشگاه قدیمیاش میگردم که امیدوارم هنوز همانجا باشد.
آخر کوچه، بنرهای بزرگ باشگاه را میبینم. باشگاه رزمی پسرانه ای که یک در باریک دارد و پله میخورد به سمت پایین. وقتی من اینجا میآمدم، این همه بنر دور و برِ در باشگاه نبود. در را تازه رنگ کرده اند و یک تابلوی نئون هم بالای در زده اند. در آستانه در میایستم و پایین را نگاه میکنم. صدای فریاد مربی هنرجویان شنیده میشود و پیداست که تمرین دارند. با تردید از پلهها پایین میروم و به در سالن میرسم. بوی عرق و ابرهای تاتمیها زیر بینیام میزند و چهره در هم میکشم. یاد همان روزی میافتم که اولین بار با ستاره آمدم. خاطرات ارمیا برایم زنده میشود و لب میگزم. صدای مردی من را به خودم میآورد: ببخشید خانم، با کی کار داشتید؟
خودم را جمع و جور میکنم و میگویم:
-با یه آقایی به اسم یونس. میشناسیدشون؟
چهره مرد درهم میرود و بعد از چند لحظه فکر کردن میگوید:
-آقا یونس رو میگید که صاحب اینجان؟
خوشحال میشوم که هنوز هست و میشود پیدایش کرد. تایید میکنم و مرد جواب میدهد:
-شما چکارشون دارید؟
-یکی از شاگردای قدیمشونم.
مرد چشمانش را ریز میکند و میپرسد:
-شما شاگردشون بودید؟
حوصله سیمجیمهایش را ندارم. میگویم:
-بله. میشه بگید کجان؟
با تعجب ابرو بالا میدهد و بعد میگوید:
-رفتن جایی، یه ربع دیگه میآن.
روی نیمکتهای گوشه سالن مینشینم و منتظر میشوم.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
ۅصداۍگریھمن
میانخندھهاۍشهرگمشد...
امضا:"مۅلاۍمنتظر"
#تلنگرانھ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
روز شمار ولادت امام زمان (عج)🌿
۵روز تا نیمه شعبان💐
یعنیمیشھ
اونروز
توےتنگنایقبر
شونھهاموبگیری...
تکونبدی
بگی⇩
+"إسمع،إفهم،أناحسینبنعلے!
نترس؛ سروکارتبامنھ (:❤️
نبودنترا
باساعتشنۍ
اندازهگرفتھام..
یڪصحراگذشتھاست!💔
#السلامعلیڪیابقیھاللہ
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『💟| #زیارت_مجازی』
جوانِ عزیزِ مادر ...دل تنگ تو بودن
غمی بود افزون بر غمِ دوری از کربُ
بلای ارباب حُسین...آنجایی ڪه بین
دوراهی بین الحرمینِ ارباب اِذن از
ابوفاضل میگیری تا ارباب را سلام
کنی✋✨ (: دلم میرود به صحنِ
انقلابِ امام رضا تا گره زنم پارچهی
سبز حاجاتم را تا بخواهم مولایم را !!
برادر عزیز! یعنی پایان انتظار پدرمان
شما را نیز،جوانانِ سرزندهی اولاد زینبی
را برمیگرداند؟ ! حتما رفتهای نفس تازه
کنی برگردی ..ظهور بابا بخدا نزدیک است ✨🕊
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_رمضان_سعیدی