🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_157
-با هم چندتا مسافرت خارجی رفتیم. ترکیه، اردن، یکی دوبار هم امارات... .
ساکت شد. سادهام اگه فکر کنم رفته بودن عشق و حال. پرسیدم:
-رفتید چکار؟
یکم مِنمِن کرد. پیشدستی کردم و گفتم:
-رفته بودید دوره ببینید، دورههایی که با حمایت مستقیم صهیونیستها هدایت میشدن تا شما رو تبدیل کنن به پرستو!
سرش رو انداخت پایین و گفت:
-درست میگین.
از صندلیم بلند شدم و گفتم: برای امروز کافیه. وقتی مرخص شدی منتظرم برام توضیح بدی دقیقاً توی دورههای ترکیه و اردن چی بهت گفتن.
میخواستم برم که صدام زد:
-آقا! ببخشید، آخرش چی میشه؟
-بستگی داره به نظر قاضی. ولی یادت باشه، کاری که شماها میکردین خیلی بدتر از کار یه خانه فساد یا حتی یه فرقه ضالهست. توی همه کشورها، به شما میگن مجرم امنیتی!
قبل این که دوباره بزنه زیر گریه رفتم بیرون و تکیه دادم به دیوار راهرو. واقعاً ذهنم خسته بود. این روزا، صدای قهقهه ستاره توی یه گوشم بود و صدای گریه دخترهای باندش توی گوش دیگهم. همهشون توجیه میکنن که کمبود محبت و امکانات اونا رو انداخته توی دام ستاره، نیازشون به محبت و معنویت. یکی نیست بگه این همه آدم هستن که نیاز به محبت دارن، نیاز به معنویت و امکانات مادی دارن، چرا اونا نیفتادن توی این دام. آدم عقل داره، خوب و بد رو میفهمه. خودِ تو، تو مگه نیاز به محبت نداشتی؟ تو هم مثل اونا دختر بودی دیگه. خیلی چیزها رو هم کم داشتی توی زندگیت. اما چرا عاقبت تو به خیر شد و اونا به این راه کشیده شدن؟ اصلاً من چرا دارم تو رو با اونا مقایسه میکنم؟ تو کجا، اونا کجا... .
منصور هم که کلاً لال شده انگار. دریغ از یه کلمه. حتی وقتی اسناد و مدارکی که ازش داشتیم رو بهش نشون دادم هم هیچ تغییری نکرد. فقط دیشب، وقتی بهش گفتم خانم منتظری جریان یوسف رو فهمیده و این مدت با ما همکاری میکرده، رنگش عوض شد. سرخ شد و پوزخند زد. بعد هم گفت:
-من میخوام اریحا رو ببینم!
همین یه جمله فقط. با شناختی که از منصور دارم، تا نخواد هیچی نمیگه. اما خودش بهم یه کد داد: اریحا. شاید بد نباشه یه ملاقات با هم داشته باشن... .
***
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
@shahid_saeedy