ختـم زیارٺعاشورا هدیہ بھ شھیدرمضان سعیدے بہ مناسب #سالروز_ولادت شھید🌸✨
تعداد زیارتعاشوراهای مدنظرتون و اعلام کنید:
https://harfeto.timefriend.net/16402488300128
تا یک بهمن وقت داریدبخونید . . .
🌸@shahid_saeedy
تاکنون870صلوات
وچهل وشش بارزیارت عاشورا
اجرتون باشهید
حاجت هاتون روازشہیدبخواید
۱۰۰تاصلوات وقتی ازتون نخواهدگرفت
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[❤️🌱]
تولدٺمبارڪ . . .🎊💙
دوم دی متولدشدے وچهاردهم دے بھ شهادٺ رسیدے
تولداصلے توشهادت است....
ڪه مردانخداباشهادټ🕊
زنـدهمــیشوند . . .🍃
#شهید_رمضان_سعیدی
@shahid_saeedy
هدایت شده از کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
#بہ_وقت_رمان
#شاخہ_زیتوڹ
براے دسترسے بہ پارت اول رماڹ
https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444
@shahid_saeedy
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت 88
-درباره پسرداییت ارمیا، شاید بعدا خودش برات گفت یا ما گفتیم. گرچه فکر کنم خودت یه چیزایی فهمیده باشی. البته یه تشکر ویژه هم ازت دارم بابت اینکه دهنت قرص بود و به این راحتی بهش اعتماد نکردی.
-من خیلی میترسم. تمام اعتمادمو از دست دادم. حرفای راشل خیلی منو ترسوند.
-میدونم. حق هم داری. حواست به ستاره و آرسینه باشه. متاسفم که اینو میگم اریحا، اما اوضاع خیلی خرابتر از اون چیزیه که ما فکر میکردیم. الان فقط ازت انتظار دارم مثل قبل آروم باشی و هرکاری میگن رو با نظارت ما انجام بدی.
-ارمیا میگفت توی آپارتمان آلمانم شنود گذاشتن... نکنه توی اتاقمم گذاشته باشن؟
-بعید نیست. من از اول احتمال میدادم خونه تون آلوده باشه.
دلم بدجور می لرزد و دیگر نمیتوانم ظاهرم را آرام نگه دارم:
-خب نمیشه میکروفون ها رو برداشت؟ ممکنه توی لباسا یا کیف و بقیه وسایلمم شنود بذارن؟
لبش را جمع میکند و بعد از چند لحظه میگوید:
-نه. اگه میکروفونها رو برداریم میفهمن تحت نظر ما هستن و همه چیز خراب میشه. البته بعیده انقدر تحت نظرت بگیرن. چون از یه طرف فعلا آرسینه هست که حواسش بهت باشه و از یه طرفم هنوز نمیدونن تو بهشون مشکوک شدی.
با صدایی بغضآلود میپرسم:
-لیلا! ستاره چکاره ست؟ اگه بفهمه من با شما همکاری میکنم چکار میکنه؟
در آغوشم میگیرد و سرم را نوازش میکند:
-نگران نباش عزیزم. همه چی درست میشه. توکل کن به خدا.
روضه شروع شده اما سوالات من تمامی ندارند:
-ببینم، برای چی میخوان هیئت علمی دانشگاه بشم؟ به چه دردشون میخوره؟
-اونا الان شدیدا دنبال نفوذ توی جوامع دانشگاهی اند. مخصوصا توی حوزه علوم انسانی. میخوان از بین دانشجوهای همین مملکت، افراد مستعد برای اهداف خودشون رو شناسایی کنند و ازشون سربازای بی جیره و مواجبی بسازن که هرکاری میکنن: از نافرمانی مدنی و آشوب گرفته تا تبلیغ برای تفکر غربی و اسلام التقاطی. دانشجوها قشری هستن که همه چیزی میشه از بینشون درآورد. اونا احتمالا میخوان با تهدید تو، ازت برای شناسایی همین دانشجوها استفاده کنند. برای همین باید یه جایگاه خوب توی دانشگاه برات دست و پا کنن.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت 89
*
دوم شخص مفرد
خیلی دلم میخواد بدونم جنابپور و برادرزادهش میخوان برن کربلا چکار کنن؟ باید ساده باشم اگه فکر کنم میخوان برن زیارت و توبه و استغفار. قطعا دنبال اقدامات تروریستی نیستن؛ حتما برای ملاقات یه نفر میرن. یکی که نمیشه توی کشورایی مثل ترکیه یا آلمان باهاش ملاقات کنن.
ماجرا از اونجایی برام جالب تر شد که فهمیدم منصور منتظری هم درخواست مرخصی یه هفته ای داده برای اربعین. به حفاظت ادارهشون سپردیم باهاش کمال همکاری رو داشته باشن که راحت بره و ببینم چی میخواد.
اما یه مشکلی که این وسط هست، اینه که جنابپور میخواد اریحا منتظری رو هم با خودش ببره. ریسک بزرگیه. از یه طرف، اگه خانم منتظری بگه نمیرم بهش مشکوک میشن و توی خطر میافته. اون وقت ممکنه علاوه بر حذف منتظری، حساس بشن و خودشونو جمع کنن و از دستمون در برن. از طرف دیگه، نمیشه دختر مردم رو بفرستیم توی همچین موقعیت خطرناکی که خودمونم نمیدونیم چی منتظرشه. گناه نکرده که گیر ما و جنابپور افتاده! شاید بهتر باشه بهش بگیم خودش انتخاب کنه. اشکالی نداره، اگه قبول نکرد یه کاریش میکنیم. نمیشه با جون یه آدم بیگناه بازی کنیم.
قطعا نمیتونم اینجا توی ایران بشینم و به بچههای برون مرزی توی عراق بگم لَنگش کن. باید خودم برم عراق؛ و نمیدونم چرا انقدر اضطراب دارم. شاید اثر آخرین ماموریتم توی عراقه. همون ماموریتی که موقع شروعش تو همراهم بودی، اما وقتی برگشتم نه...
یادته وقتی یه جایی کار خودت یا من گره میخورد چه پیشنهادی میدادی؟ میگفتی صدتا صلوات هدیه کنیم به خانم امالبنین تا آقازادهشون مشکل رو حل کنن. این جمله همیشگیت بود. صدات هنوز تو گوشمه. الانم نیاز به همون صلواتها دارم. کارمون توی آلمان گره خورده. یکی از همکارای اویس لو رفته و کشتنش. وقتی اویس گفت چطوری شهیدش کردن تا چندروز حالمون بدجور گرفته بود. دست و پاش رو بستن، شاهرگهاش رو زدن و انقدر خونریزی کرده که شهید شده. اویس میگفت اطرافش خون نریخته بود. میگفت این روش صهیونیستها برای کشتن غیریهودیهاست. میگفت رسم یهودیهای افراطیه که خون غیریهودیهارو اینطوری از بدنشون خارج میکنن و... دوست ندارم به بقیهش فکر کنم. حالم از فکر کردن بهش بهم میخوره.
اون نیرویی که بیسروصدا و آروم آروم توی دیار غربت شهید شد، یکی از بهترین بچههای برون مرزی بود. بچه جانباز بود. الان بریم به پدر و مادرش چی بگیم؟ بگیم پسرتون رفت دیار غربت و توی یه ساختمون نیمه کاره زجرکش شد و الان ما حتی نمیتونیم به سفارت بگیم این جنازۀ یکی از بچههای ماست؟ حتی نمیشه روی تابوتش پرچم بکشیم و تشیعش کنیم. از اون بدتر، مادرش اگه بخواد جنازه پسرشو ببینه چه خاکی به سرمون بریزیم؟ اویس میگفت انقدر خونریزی کرده که رنگش مثل گچ شده بود. به مادرش بگیم بچهش رو چطوری شهید کردن؟
دشمن بیشتر خیلی به ما نزدیک شده و ما هم البته بیشتر از چیزی که فکرشو بکنه بهش نزدیکیم. الان خود اویس هم درخطره. بعید نیست لو رفته باشه. هنوز نمیدونیم شبکهمون تا چه حد لو رفته؛ اما گویا همون شهید عزیز، وقتی فهمیده شناسایی شده، به ما خبر داده و سعی کرده عوامل دشمن رو بکشونه دنبال خودش و نذاشته رد بقیه بچهها رو بزنن. اما اویس چون خیلی نزدیک اون بنده خدا بوده احتمالا شناسایی شده یا به زودی میشه. برای همینه که ازش خواستم هرطور شده برگرده. امشب احتمالا میرسه ایران؛ اگه توی فرودگاه مشکلی براش پیش نیاد. خیلی دلم میخواد اویس رو ببینم...
*
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
#طنزجبهہ😂
"بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران، آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند😃.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید✋ من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد.😳
یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پرید😂
@shahid_saeedy
#گفته_ای_از_شهید_مشلب 🥀
#نیایش❣
.• بهشگفتم:
.• چندوقتیہبہخاطراعتقاداتم
.• مسخرممےڪنن...😥
.• بهمگفت:
.• براےاونایـےڪہ
.• اعتقاداتتونرومسخرهمےڪنن،
.• دعاڪنینخدابہعشق❤️
.• حسیندچارشونڪنہ😊
@shahid_saeedy
هدایت شده از کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
#بہ_وقت_رمان
#شاخہ_زیتوڹ
براے دسترسے بہ پارت اول رماڹ
https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444
@shahid_saeedy
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت 90
از دست همه فرار کرده ام و تک و تنها آمده ام گلستان شهدا. مثل همان روز اردیبهشتی که زهره مرا فراخواند و زیر باران با چشمهایش حرف زد، امروز هم زیر باران پاییزی حس میکنم پدر و مادر صدایم میزنند. اصلا امروز گلستان شهدا برایم جور دیگریست. زیر باران خیس شده ام اما مهم نیست. به چندقدمی مزارشان که میرسم، دیگر نمیتوانم جلو بروم. حس مبهمی ست نسبت به آشناهایی که غریبه بوده اند برایم. هنوز نمیتوانم باور کنم پدر و مادر من، کسانی هستند که مقابلم خوابیده اند. شاید برای همین بود که دفتر مادر آرامم میکرد. شاید اصلا آن دفتر با من تا آلمان آمده بود، چون مادر دوست نداشت دخترش را در غربت تنها بگذارد.
روی نیمکتی نزدیکشان مینشینم و نگاهشان میکنم. هم بدهکارم و هم طبکار. بدهکارم بابت اینکه یک عمر کسان دیگری را بجای آنها به نام مادر و پدر خوانده ام و طلبکارم که چرا تنهایم گذاشته اند. حالا من هم همراه آسمان گریه میکنم. سینه ام میسوزد. به محبتهایی فکر میکنم که از عمو منصور و ستاره انتظار داشتم و آنها دریغ میکردند؛ شاید حق داشتند. این محبتها را باید از پدر و مادر واقعی ام میخواستم. الان منم و بیست و دو سال زندگی بدون محبت پدر و مادر و دو سنگ مزار. چکار میتوانم بکنم که سینه ام سبک شود؟ گریه دردی را دوا نمیکند. تنها راه برای آرام شدنم، این است که سعی کنم دخترشان باشم. همان دختری که دوست داشتند داشته باشند. حالا باید از بین خاطرات اطرافیان و نوشته هایشان، هرچه دستم میرسد را پیدا کنم و کنار هم بگذارم تا ببینم از دخترشان چه میخواستند.
باران تمام شده و من هم کم و بیش آرام شده ام. عاشوراست و صدای دستههای عزاداری از دور و نزدیک میآید. دلم میخواهد تا ظهر همینجا بمانم و مراسم اینجا را شرکت کنم، اما قول داده ام به عزیز که برگردم و باهم برویم خانه زینب که قرار است نذری بپزند. دلم برای تعزیههای محلهمان هم تنگ شده است. از پدر و مادر خداحافظی میکنم و میروم به سمت ورودی. دستهها و جمعیت هنوز زیاد نیستند اما خیابان را بسته اند و این یعنی باید برای رسیدن به ایستگاه اتوبوس بعدی کمی پیادهروی کنم.
از وقتی از گلستان شهدا خارج شدم، یک سایه نگاه سنگین روی سرم حس کردم. حس این که یک نفر مرا میپاید. اسمش حس ششم باشد یا هرچیز دیگری، من همیشه جدیاش میگیرم. پشت سرم را نگاه میکنم؛ خیابان نیمه خلوت است و مردی که سرش پایین است، چندمتر عقبتر از من آن سوی خیابان راه میرود. حواسش به من نیست. راهم را ادامه میدهم اما آن نگاه سنگین دست از سرم برنمیدارد. بعد از چنددقیقه، احساسم قوی تر میشود و هشدار میدهد که احتمالا آن مرد دنبال من میآید. هرجا دور میزنم او هم دور میزند، هرچه مسیر عوض میکنم او هم مسیر عوض میکند. یک کاپشن خاکستری پوشیده با کلاه بافتنیای که تا ابروهایش پایین آمده. پوستش نسبتا روشن است و ریش ندارد. از یک نگاه چندثانیهای همین را فهمیدم. در این سرمای پاییزی عرق کرده ام. ممکن است هر قصدی داشته باشد؛ از زورگیری تا آدم ربایی...!
سعی میکنم ذهنم را جمع و جور کنم تا به راه حل برسم. یاد اولین مربی رزمیام میافتم: یونس. یک مربی معمولی نبود. خوب یادم است تکنیکهایی را یادمان میداد که حالا ضرورت دانستنش را میفهمم. با اینکه بچه بودم، انقدر مباحث تئوریک را دقیق و با وسواس کار میکرد که همه اش مو به مو یادم بماند. چیزهایی که به گفته خودش، خیلی بیشتر از فنون رزمی دفاع شخصی به کار میآیند.
یونس میگفت اگر متوجه شدید کسی تعقیبتان میکند، سعی کنید به یک مکان شلوغ بروید و خودتان را میان جمعیت گم کنید. میگفت سعی کنید به تعقیبکننده بفهمانید متوجهش شده اید؛ اما یادتان باشد درگیری همیشه آخرین راه است.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت 91
آن موقع نمیفهمیدم یونس چرا انقدر به یادگیری این تکنیکها تاکید میکند. نمیدانم یونس میدانسته قرار است در چنین موقعیتی قرار بگیرم یا نه. اصلا مادر برای چی انقدر تاکید داشت من و ارمیا و آرسینه، دفاع شخصی بلد باشیم؟
خودم را به ایستگاه اتوبوس شلوغ میرسانم. حالا باید میان جمعیت گم شوم؛ اما نمیشود. زودتر پیدایم میکند و حتی همراه من سوار اتوبوس میشود. او کنار درب مردانه ایستاده و من سعی میکنم خودم را میان خانمها گم و گور کنم؛ جایی که او من را نبیند اما من ببینمش. تمام وقت خیره است به درب زنانه؛ حتما منتظر است ببیند در کدام ایستگاه پیاده میشوم. باید جایش بگذارم و بدون اینکه بفهمد پیاده شوم؛ اما خیلی دوست دارم بدانم هدفش چیست. چاقوی ضامندارم همراهم نیست. دسته کلید را درمیآورم. یونس میگفت هرچیزی میتواند یک سلاح باشد؛ بستگی دارد به اینکه چطور استفاده اش میکنید. او یادمان داده بود دستهکلید را طوری میان انگشتهایم قرار دهیم که مثل پنجه بوکس شود. مطمئنم حتی دردناکتر و قویتر از پنجه بوکس عمل میکند؛ گرچه تابحال امتحانش نکرده ام. کاش اولین بار روی آریل امتحانش میکردم!
این پنجه بوکس خودساخته، گزینه آخر است برای وقتی که بتواند یک جای خلوت تنها گیرم بیاورد. دلم میخواهد زودتر خودم خفتش کنم و بپرسم چه میخواهد؛ اما نمیدانم با چه آدمی طرف هستم. با یک نگاه میشود فهمید وزن و قدش از من بیشتر است و اگر مسلح باشد یا او هم با یک استاد خوب مثل یونس کار کرده باشد، بعید است حریفش شوم. به ریسکش نمیارزد.
بین مسافرهای قسمت زنانه گردن میکشد که پیدایم کند؛ اما موفق نمیشود. باید کاری کنم که یا او پیاده شود، یا من. بهتر است من پیاده شوم؛ اینطوری احتمال اینکه دوباره پیدایم کند کمتر است.
عینک آفتابی را از کیفم درمیآورم و به چشمانم میزنم. چادر را انقدر جلو میکشم که روی روسری ام را بگیرد و رویم را میگیرم؛ طوری که باقی مانده صورتم هم پیدا نباشد! هیچ نشانه خاصی ندارم که با آن بین جمعیت به چشم بیایم. در اولین ایستگاه پیاده میشوم و اول از همه دور و برم را نگاه میکنم که ببینم پیاده شده است یا نه. خوشبختانه هنوز نفهمیده. حالا وقت اجرای توصیه بعدی یونس است. باید به مرد بفهمانم متوجهش شده ام. چند قدم جلوتر میروم و مقابل پنجره قسمت مردانه قرار میگیرم. اتوبوس حرکت نکرده. وقتی درهای اتوبوس بسته میشوند، عینکم را برمیدارم و به مرد که نزدیک پنجره است نیشخند میزنم. مرد متوجه نگاهم میشود و با چشمانی که گرد شده اند و به من نگاه میکنند، چندبار از راننده میخواهد صبر کند. اتوبوس بی.آر.تی ست و قطعا راننده توجهی نمیکند.
مسیرم را عوض میکنم؛ دورتر میشود اما باید خیالم راحت باشد. به دور و برم بیشتر از قبل دقت میکنم تا مطمئن شوم کسی دنبالم نباشد. به این فکر میکنم که چرا باید تعقیب شوم؟ نکند به آن ایمیلها یا ماجرای ستاره ربط داشته باشد؟ به لیلا زنگ میزنم و با عجله ماجرا را میگویم. لیلا میپرسد:
-الان که کسی دنبالت نیست؟
-نه. بعید میدونم. حواسم هست.
-آروم باش و مثل همیشه برو خونه.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
#چادرانہ
بانو!
زن نباید زیبـایی
خود را طورے آشڪار ڪنـد
ڪه مردم
مـثل مهتاب نگاهش ڪنند...
بلڪه
باید مانند
آفتاب باشد...
تا وقتـی ڪسی
به جمـالش نظـر ڪرد
چشمش را به زمین بدوزد!☺️🌿
@shahid_saeedy
••👑••
چادرازانسانکوهمیسازد!⛰
یککوهپرابهت....🍃
کوهکہباشی...↯
آرامشِزمینمیشوی..🌏
کوهکہباشی...↯
همنشینِآسمانمیشوی...🌨
کوهکہباشی...↯
دراوجی..🕊
کوهکہباشی...↯
دیگرانراهمبہاوجمیرسانی...✨
#چادرانہ🤍
@shahid_saeedy
حُسن ما از حسنی بودن ما مشهودست
نوکری بر در این خانه تماماً سودست
هرچه دارم همه ازلطف امامِ حسن َست
هرکسی خواست بیایدسندش موجودست
#دوشنبہهایامامحسنۍ🌸🍃
@shahid_saeedy
ازنیلردشدهاےوبہساحلرسیدهاے...
ماغرقفتنہایم!
دعاکنبراےما :)💔🥀
عکس گرفتھ شده مربوط بھ یڪ روزقبل ازروزشهادت.....
@shahid_saeedy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادر #فاطمیه
#سوگنامه_صوتی
#یاس_کبود
مرثیهی مادر...
هنوزَم که هنوزست...
دل آدم را به درد میآورد!
حکایت آن مصیبت...
با این همه دلِ بیقرار...
تا روزِ موعود، ادامه دارد!
آی مردم!
محبت علی و اولادش را فریاد بزنید...
و دست از چادرِ خاکی مادر برندارید!
که سعادت دنیا و آخرت در این است!
#یاس_کبود
در خلوت روزگارتان بشنوید!
و اشکهایتان را تقدیمِ فرزندش کنید!
شاید کمی دلش آرام بگیرد!
فقط کمی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بانوی_بینشان » #فاطمیه #شب_جمعه
#سوگنامه ای در سوگ حضرت زهرا (س)
به مناسبت #شهادت_حضرت_زهرا
به نیابت از حضرت #صاحب_الزمان
با نوای : #حاج_محمدرضا_طاهری
و #کربلایی_حسین_طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال ها هم بگذرد ما شما را فراموش نمیکنیم سردار عزیز (:
#ساخت_کانال
#سالگرد_شهادت_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
@shahid_saeedy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕••
خاڪ من گل شود و گل شڪفد از گل من✨
تا ابد مہر تو بیرون نرود از دل من :)♥️
#شهید_رمضان_سعیدی🌸
#رفیقانہ
@shahid_saeedy
کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
💕•• خاڪ من گل شود و گل شڪفد از گل من✨ تا ابد مہر تو بیرون نرود از دل من :)♥️ #شهید_رمضان_سعیدی🌸 #ر
#روزشمارشهادت
امروز 1400/10/7
هفت روزتاآسمانے شدڹ
اعضای محترم کانال
حلال کنیداگرفعالیت هاکم هست ورمان درکانال گذاشتھ نمیشه
باشروع شدن امتحانات ومراسم سالگردشهیدسعیدے ادمین هاے عزیز
سرشوڹ شلوغھ
هروقت بتونیم رمان روقرارخواهیم داد
ولے اگرنشدڪھ بذاریم ماروحلال کنید.
انشاءالله ڪھ همه دانش آموزان ودانشجوهاے عزیزموفق باشن
تابتونن بھ مردمشون خدمت کنن...