eitaa logo
کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
559 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
درمسلخ‌عشق‌جزنڪورانڪشند روبھ‌صفتان‌زشٺ‌خوےرانڪشند "تحٺ‌نظارٺ‌خانواده‌شهیدرمضان‌سعیدۍ" شرو؏فعالیٺ⇦ [1400/3/13] شوقِ پرۅاز⇦ @nashennas پشت‌ جبهه⇦ @shorotshahid خادم الشھید⇦ @abovesalll
مشاهده در ایتا
دانلود
اين ماھ ، ماھ شستشو است ؛ ماه شستشوے نبوے است. لذا شما ببینید ، در اعمالے کہ بہ عنوانِ آداب این ماھ وارد شدھ است ، اول - روزھ - امدھ است ، دوم یڪ -استغفار- ذڪر شدھ است ؛ و سوم ھم باز -استغفار- وارد شدھ است . •آیت اللّٰه مجتبی تهرانے 🌱 @shahid_saeedy
⚠️ - خدایا ... ببخش ما رو بابت همۀ وسایل ِ گمشدھ اۍ که سر نماز پیداشون كردیم ...!🚶🏻‍♀💔 @shahid_saeedy
روزمرگۍآدم‌رامۍپوساند...
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگۍخاموش ڪه سال هادرجریان اسٺ.... یڪ دخترانھ امنیتۍ شخصیٺ هاۍرمان بھ قلم فاطمھ شڪیبا دسترسۍبھ پارٺ اول https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444 کپۍحرام
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: زیر لب سلام می‌کند و می‌گوید: -با این که هردونفرشون ممنوع‌الملاقات بودن، اما فکر کردم بهتره یه ملاقات چنددقیقه‌ای باهاشون داشته باشید. حتماً خودتون می‌دونید از این ماجرا کسی نباید چیزی بدونه. -بله. کنار مرصاد، دو در ضدصدا هست که یکی از درها باز می‌شود و لیلا به من می‌گوید وارد شوم، اما کسی دنبالم نمی‌آید. در پشت سرم بسته می‌شود و مقابلم، ستاره را می‌بینم که روی یک تخت دراز کشیده است و ساعدش را روی پیشانی گذاشته. نفرت در جانم شعله می‌کشد و نفس عمیقی می‌کشم تا آرام باشم و بتوانم فکر کنم. ستاره ساعدش را از پیشانی برمی‌دارد و نیم‌نگاهی به من می‌اندازد. بعد با حالت تحقیرآمیزی می‌گوید: -به به! منتظر بودم بیای. از کِی اطلاعاتی شدی که من نفهمیدم؟ جوابش را نمی‌دهم. مطمئنم الان دارد به خودش لعنت می‌فرستد که چرا در همان عراق من را نکُشت. می‌گویم: -مامان و بابام رو تو کُشتی، نه؟ صدای قهقهه چندش‌آورش بلند می‌شود: -آره من کشتم! خب که چی؟ -چرا؟ -چون باید می‌مُردن. همه شما مسلمونا باید بمیرید. دیدی که، ارمیا و رفیقشم با دستور من کشته شدن. تو هم باید بری قبر خودتو بکنی. خودت و رفیقای سپاهیت همه‌تون ول معطلید. دیر یا زود، همه‌تون رو می‌کشیم. می‌دانم این‌ها را می‌گوید که اعصابم را بهم بریزد. فرصت کمی دارم، باید مدیریتش کنم و سوالم را بپرسم: -بین تو و بابای من چی بوده؟ از خشم سر جایش می‌نشیند و به طرفم خیز برمی‌دارد. ناآرام اما عمیق نفس می‌کشد و می‌گوید: -چیزی نبود! یوسف عددی نبود که بین ما دوتا بخواد چیزی باشه. یوسف فقط یه احمق بود که با خریتش خودش و زنشو به کشتن داد! با این طور حرف زدنش می‌خواهد به زخمم نمک بپاشد، اما کلمات انقدر لرزان و آشفته از دندان‌های به هم قفل شده‌اش خارج می‌شوند که حتم دارم خودش هم از یادآوری ماجرایی که با پدرم داشته می‌سوزد. صدایم را بالا می‌برم: -درست حرف بزن! ناگاه به طرفم می‌جهد و دستش را بالا می‌برد تا بزندم. همزمان با اولین حرکتش، صدای باز شدن در را از پشت سرم می‌شنوم و قدم‌های تند دونفر را که حتماً آمده اند جلوی ستاره را بگیرند. پاهایم را روی زمین می‌فشارم و محکم سرجایم می‌ایستم، و تنها با یک دست به کسانی که پشت سرم هستند علامت ایست می‌دهم تا جلو نیایند. ستاره به من رسیده است اما دستش در هوا مانده؛ شاید چون با تمام خشم و جسارتی که از خودم سراغ دارم به چشمانش خیره شده‌ام. خدا شاهد است تمام مدتی که ستاره را به عنوان مادرم می‌شناختم، یک بار هم صدایم را برایش بلند نکردم و حتی در چشمانش خیره نشدم. اما حالا ستاره قاتل مادرم است و از آن بدتر، دشمن خونی کشورم. ستاره تندتند نفس می‌کشد. بلند می‌گویم: -چیه؟ بزن دیگه! حق داری، منم جای تو بودم از این که بعد این همه سال لو برم حسابی می‌سوختم. صدای مردی از پشت سرم می‌آید که: -ممکنه بهتون آسیب بزنه خانم. برنمی‌گردم که پشت سرم را نگاه کنم، اما می‌گویم: -بذار بزنه ببینم چکار می‌خواد بکنه؟ می‌خواد منم مثل مامان و بابام بکشه؟ ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ ڪانال رسمےشهیدرمضان سعیدی ●●@shahid_saeedy
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: ستاره دستش را پایین می‌آورد. صورتش سرخ شده اما حالت تهاجمی چند لحظه قبل را ندارد. می‌گویم: هرچی رشته بودی پنبه شد، نه؟ دیگه لازم نیست بگی چرا بابام رو شهید کردی. خودم فهمیدم. دم بابا یوسفم گرم که یکی مثل تو رو چزوند. ناگاه از اعماق جانش جیغ می‌کشد: کثافتا... عوضیا... لعنتیا... رویم را از ستاره و حال زارش برمی‌گردانم. دوست دارم روی زمین بنشینم و بلند گریه کنم، اما وقت شکستن نیست. دیگر با ستاره کاری ندارم، همانطور که او هم حواسش به من نیست و روی تخت نشسته و زار می‌زند. دیدن حال ستاره بهمم ریخته است. قبلاً عاشقانه دوستش داشتم. اصلاً اگر خودم را وارد این ماجرا کردم بخاطر او بود، اما تمام این مدت، از من متنفر بوده است. با حالی خراب از اتاق بیرون می‌آیم و لیلا را می‌بینم که با نگرانی نگاهم می‌کند. هیچ نمی‌گویم تا خودش به حرف بیاید: حالت خوبه؟ می‌خوای برسونمت خونه؟ -نه. گفته بودی قراره عمو منصور رو هم ببینم. -اگه الان حالت خوب نیست بذاریم برای یه دفعه دیگه. -خوبم. مرصاد از اتاق کناری بیرون می‌آید و به من و لیلا می‌گوید: خیلی خب، بریم. نفس عمیقی می‌کشم تا خون دوباره در رگ‌هایم به جریان بیفتد و بتوانم سوالاتی که از منصور دارم را در ذهنم حلاجی کنم. یک طبقه بالاتر می‌رویم و دوباره دری مانند در اتاق ستاره. قبل از این که وارد اتاق شویم، به لیلا می‌گویم: امروز توی زیرزمین خونه‌مون چندتا جزوه و کتاب از سازمان منافقین پیدا کردم. نمی‌دونم مال کیه، اما حدس می‌زنم مال عمو منصور باشه. لیلا اخم می‌کند و می‌پرسد: چطور؟ -بین کتابا چندتا برگه بود که خط منصور توش بود. توی کیفمه که دم در تحویل گرفتین. مرصاد به مامور کنار دستش می‌گوید کیفم را بیاورند و رو به من می‌کند: می‌تونید درباره اون برگه‌ها هم ازش بپرسید! ماموری کیفم را تحویلم می‌دهد. کتاب‌ها را از کیف درمی‌آورم و به لیلا می‌دهم. مرصاد می‌گوید: راستش درخواست خود منصور بود که شما رو ببینه. در این فکرم که چرا منصور باید بخواهد من را ببیند که در باز می‌شود و باز هم تنها وارد اتاق می‌شوم. منصور پشت میزی نشسته است و با شنیدن صدای باز شدن در، سرش را بالا می‌آورد. چند ثانیه فقط نگاهش می‌کنم. از دیدن منصور بیشتر منزجر می‌شوم، چون منصور عضوی از خانواده بود. از ما بود، خیانت کرد. ستاره اگر قاتل است، دشمنش را کشته اما منصور برادرش را. منصور لب باز می‌کند: راسته که تو باهاشون همکاری کردی؟ جواب نمی‌دهم. منتظرم اثری از شرمندگی و خجالت در چهره‌اش ببینم، اما دریغ! نفس می‌گیرم و می‌گویم: من شما رو طور دیگه‌ای می‌شناختم... پوزخند می‌زند: حالا درست شناختی! -تو هم جریان ترور پدر و مادرم رو می‌دونستی؟ ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ ڪانال رسمےشهیدرمضان سعیدی ●●@shahid_saeedy
لبم‌لبریزازجام‌حسین‌است عروج‌نام‌من‌بام‌حسین‌است اگرجراح‌قلبم‌راشڪافد بھ روۍلوح‌دل‌نام‌حسین‌است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه‌اند عشق در دست حسین بن علیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایابھ‌من‌ٺۅجھ‌ڪن‌ ۅقٺۍباٺۅمناجاٺ‌مۍڪنم...
باندبه‌ۍ‌ما‌نیامدۍ؛ حرفۍ‌نیست.یك‌جمعه‌توگریه‌کن که‌مابرگردیم... @shahid_saeedy
خواهرم! زینب‌گونھ‌حجابٺ‌را‌ڪھ‌ڪوبنده ترازخون‌من‌اسٺ‌راحفظ‌ڪن....
اے پادشه خوبان داد از غم ِ تنهایے دل بے تو به جان آمد ... وقت است که بازایے ! 🥀 @shahid_saeedy
و چہ آرام خیالٺ بہ دلم هست هنوز...♥️🕊 مزارمطهر @shahid_saeedy
فوایدنمازشب ۅنجاٺ‌ازعذاب‌قبر بھ‌نقل‌ازامام‌رضا‌(؏)
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگۍخاموش ڪه سال هادرجریان اسٺ.... یڪ دخترانھ امنیتۍ شخصیٺ هاۍرمان بھ قلم فاطمھ شڪیبا دسترسۍبھ پارٺ اول https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444 کپۍحرام
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: می‌خندد و سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد: -معلومه! وقتی ستاره بدونه، یعنی منم می‌دونم. وقتی منصور آرام است، یعنی من هم باید آرام باشم وگرنه می‌بازم. می‌گویم: -یوسف برادرت نبود؟ به صندلی تکیه می‌زند و با پررویی تمام می‌گوید: -یه چیزایی هست که از برادری هم مهم‌تره. وسط حرفش می‌پرم: -مثلا سازمان مجاهدین خلق؟ منصور یکه می‌خورد و نمی‌تواند تعجبش را پنهان کند. نوبت من است که پوزخند بزنم: -همین امروز توی یکی از کمدای زیرزمین پیداشون کردم. کتابا و جزوه‌هات رو، همراه لیست‌های تروری که پر کرده بودی. اسم مادر و داییم هم اونجا بود. لبش را می‌گزد و به دستانش خیره می‌شود. ادامه می‌دهم: -واقعا انتظار نداشتم یه آدم انقدر نامرد باشه. لبخندی کج روی لبانش می‌نشیند و می‌گوید: -می‌تونی بگی نامرد، خائن، جاسوس، منافق، هرچی دلت می‌خواد. آره! من عضو مجاهدین خلق بودم. یوسف و طیبه رو من و ستاره کُشتیم، همراه همه اون بدبختایی که توی اون اتوبوس بودن. الانم پشیمون نیستم. خب هر جاسوسی یه تاریخ مصرف داره. تاریخ مصرف منم تموم شده. مهم اینه که مثل من، هنوز خیلی‌ها هستن که پاشونو روی گلوی رژیم ایران فشار بدن! حجم نامردی و خیانت منصور خیلی بیشتر از ستاره است، انقدر که چند لحظه نفسم را در سینه حبس کند. بعد از چند لحظه می‌گویم: -تاریخ مصرف اونام زود تموم می‌شه. قهقهه می‌زند و می‌گوید: -هنوز خیلی کوچیک‌تر از اونی که این چیزا رو بفهمی. -شاید. اما اینو می‌فهمم که الان اسرائیله که داره گلوش فشرده می‌شه، نه جمهوری اسلامی. باز هم می‌خندد. می‌گویم: -چرا می‌خواستی منو ببینی؟ -می‌خواستم باهات حرف بزنم. نه این که عذاب وجدان داشته باشم، اما حالا که از خودت عرضه نشون دادی، فکر کردم حقت باشه یه چیزایی رو بدونی. راستش با این که ازت متنفرم اما از جربزه‌ت خوشم اومد. عین یوسفی. با ناخنم روی میز ضرب می‌گیرم و منتظر نگاهش می‌کنم. ادامه می‌دهد: -ستاره عضو سازمان نبود، اما بی‌ارتباط با بچه‌های سازمانم نبود. همون اولی که ستاره برای یوسف تور پهن کرد، همدیگه رو می‌شناختیم. قرار بود بعد این که یوسف تخلیه اطلاعاتی شد، کله‌پاش کنیم و با هم ازدواج کنیم. اما خب، یوسف یه‌دندگی کرد و نشد. در نتیجه حذفش کردیم. به همین راحتی؟ حدود بیست نفر آدم بی‌گناه را کشته است و با آرامش تمام به چشمانم خیره شده و می‌گوید حذفش کردیم! خیلی دوست دارم همین الان بلند شوم و دست پیچ خورده ام را در دهان منصور خورد کنم اما می‌پرسم: -الان اینا رو می‌گی به ضررت نیست؟ شانه بالا می‌اندازد: -این حرف‌ها بیست-سی سال پیشه. پرونده‌های این ماجرا مختومه شدن، دوباره باز شدنشون هم فرقی برای من نداره. گفتم که، تاریخ مصرف من گذشته. -یعنی الان می‌خوای حرف بزنی و همه چیز رو بهشون بگی؟ با حالت خاصی نگاهم می‌کند، نگاهی که هیچ‌وقت از منصور ندیده بودم. نفرتی توام با تحسین، و شاید کینه‌ای قدیمی. بعد از چند ثانیه می‌گوید: -تا قبل این که بفهمم تو هم با اونا همکاری می‌کردی، مطمئن بودم نباید چیزی بگم. اما وقتی فهمیدم تربیت ستاره جواب نداده، به این فکر افتادم که توی تصمیمم تجدید نظر کنم. -چطور؟ -باورم نمی‌شد توی خونه خودم نفوذی داشتم! -منم باورم نمی‌شد! باز هم قاه‌قاه می‌خندد. ساکت نگاهش می‌کنم؛ هنوز باورم نشده چنین آدمی با این عناد و دشمنی، بخواهد با اطلاعات ایران همکاری کند. می‌گویم: -ببینم، برای چی اون لیست‌های ترور رو ندادی به مافوقت؟ ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: -چون از سازمان اومدم بیرون! بعد از چند لحظه مکث، چشمانش را تنگ می‌کند و می‌گوید: -ببین، من اگه عضو سازمان شدم فقط برای اون بازه زمانی بود. اگه بیرون نمی‌اومدم، الان داشتم با عقاید گندیده خودم توی کمپ اشرف و تیرانا می‌پوسیدم. خیلی احمقانه است که یک نفر خودش هم بداند عاقبتش چیست اما باز هم باز هم به کارش ادامه دهد! می‌پرسم: -خب الانم که دستگیر شدی و به قول خودت تاریخ مصرفت تموم شده! چه فرقی کرد؟ -من اگه دستگیرم نمی‌شدم و فرار می‌کردم، سوخت رفتنم مساوی بود با تموم شدنم. دنیا همینه. اما چیزی که مهمه، اینه که من توی مجاهدین خلق ابدا نمی‌تونستم این ضربه‌هایی که تا الان به ایران زدم رو بزنم. -یعنی فقط می‌خواستی به جمهوری اسلامی ضربه بزنی؟ همین؟ شانه بالا می‌اندازد و می‌خندد: -آره، همین. نوبت من است که به حماقتش بخندم. مشکل یک نفر با جمهوری اسلامی چه می‌تواند باشد؟ نمی‌دانم. وقت پرسیدن سوال دیگری‌ست که ذهنم را درگیر کرده: -ببینم، شماها که انقدر از پدر و مادرم کینه داشتین چرا من رو نگه داشتید؟ می‌گوید: -ستاره می‌خواست انتقامش رو کامل کنه. می‌خواست تو بشی همون چیزی که از یوسف انتظار داشت و نشد. البته، شرایط خانواده هم بی‌اثر نبود. باورم نمی‌شود تمام این مدت، هدف ستاره فقط انتقام بوده. یعنی تمام لحظاتی که مادر صدایش می‌زدم او داشته خودش را برای یک انتقام آماده می‌کرده؟ شک ندارم به ثمر ننشستن تلاش ستاره، حاصل دعای مادرم است. مادری که بی‌آن‌که بفهمم، برایم مادری کرده است. دیگر تحمل نشستن مقابل چنین آدمی را ندارم. جوابم را هم که گرفته‌ام. بلند می‌شوم و قبل از این که از اتاق بیرون بروم، منصور می‌گوید: -یادت باشه، توی این دعوا اگه بخوای طرف کسی رو بگیری تهش عاقبتت بهتر از من نمی‌شه. من و یوسف مقابل هم بودیم، توی دوتا خط فکری، الان اون مُرده و منم به همین زودیا می‌میرم. هردومون عمرمونو توی چیزی که فکر کردیم درسته گذاشتیم و براش تموم شدیم. اما من بهت پیشنهاد می‌دم تو فکر زندگی خودت باشی، طرفداری از این‌ور یا اون‌ور به دردت نمی‌خوره. مثل اکثر مردم باش، بی‌طرف و آزاد. تلخندی می‌زنم و می‌گویم: -می‌دونی چرا اینو بهم می‌گی؟ چون خودتم مطمئنی آدم بی‌طرف وجود نداره. یا حق، یا باطل. حالت سوم وجود نداره! درضمن، اونی که تموم شده تویی، نه بابای من. بالاخره موقع مرگ درکش می‌کنی! ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
https://payamenashenas.ir/@shahid_saeedy نظرتون درموردرمان چیه؟ میتونیدپیش بینی کنیدکه چه اتفاقی درپارت بعدی میفته؟
منتظرنظرات زیباتون هستیم❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪ‌جمعھ‌تلخ‌راورق‌مۍ‌زدباد اۍدادازاین‌جنون‌واین‌استبداد سرداروطن‌بھ‌دست‌گرگۍۅحشۍ غلتیدھ‌بھ‌خون‌درآتش‌وبۍفریاد تولدٺ‌مبارڪ‌سردار
هدایت شده از K.J
-'شوقِ ݐروآز بدھ روحِـ زمین گیرِ مَرا :)🕊'- @shahid_saeedy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀 کسی که عشق به شهادت داشته باشد قطعاً با غسل‌شهادت از خانه بیرون می‌رود و کسی که با غسل شهادت بیرون رود نگاه به نامحرم نمی‌کند، چون دنبال لقاءالله است و شهید به وجه الله نظر می‌کند.
🥀🥀 حاجی آرزوی شهادت داشت. هر وقت به گلزار شهدای اندیمشک می‌رفتیم اول نیمکت مجاور شهدا می‌نشست و با حسرت عجیبی به مزار شهدا نگاه میکرد و می‌گفت: «از دوستانم جا مانده‌ام.» حقیقتاً حاجی استحقاق این مقام را داشت و تنها افتخاری که کم داشت شهادت در راه خدا و دفاع از حرم اهل بیت بود که خداوند متعال این نعمت را به او عطا کرد.🌱 👈نقل از همسر شهید مدافع حرم
🥀🥀 💬پیام‌شہید‌ابراهیم‌هادۍ‌وتمام‌شہدا‌: لطفا‌درمیان‌ نگاه‌هاۍ‌مختلفۍ‌ڪہ بہ‌خود‌جلب‌مۍ‌ڪنید‌ مراقب‌چشمان‌گریان‌ امام‌زمان‌عج‌ و شہدا‌ باشید💔.. چہ‌خانم‌هستید‌وچہ‌آقا پاروۍ‌هواۍ‌نفستان‌ بگذارید‌تنہابراۍ رضاۍ‌خدا‌ ڪارڪنید‌نہ‌براۍ‌جلب‌توجہ‌و معروفیت‌یا‌هرچیز‌دیگرۍ‌ڪہ‌بشہ‌ازش‌‌نام‌برد🥀. دقت‌ڪنید‌رفتارهاوڪردار‌هاۍ‌شما‌زیر ذره‌بین‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌قرار‌دارد. ان‌شاءالله‌خطا‌و‌اشتباهۍ‌ازشما‌سرنزند‌ڪہ شرمنده‌ۍ‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌شوید..
_ امام‌سجاد ‌[؏] وقتۍ می‌خواستند؛ صدقه بدهند آن مال رو بوسه می‌زدند، مۍفرمودند : این مال قبل از این‌که به دست فقیر برسه به دست خدا میرسه و من به تبرک دست خدا، بوسه میزنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے شهیدان که جایتان خالے... شور و حال دعایتان خالے :) بے شما سینه هایمان تنگ است... زندگی بے شما چه دلتنگ است!💔✨ کـانـال‌رسمےشھیدرمضان‌سعیدۍ @shahid_saeedy
اگــر کسی صدای رهبــر خودرانشنود... به طور یقین صدای امام زمـان(عج)خود را هم نمی‌شنود... و امروز خط قرمــز بایدتوجه تمام و اطاعت از ولی خود،رهبری نظام باشد. _شهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگۍخاموش ڪه سال هادرجریان اسٺ.... یڪ دخترانھ امنیتۍ شخصیٺ هاۍرمان بھ قلم فاطمھ شڪیبا دسترسۍبھ پارٺ اول https://eitaa.com/shahid_saeedy/6444 کپۍحرام