# خاطره
نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا #غیبش می زد. 😳
بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ 😏
گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم… ☺️😇
شبها #نمازشب می خوند.
اولین نفر بود که بلند میشد #اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد.
#استادقرآن ما بود.
شبها میامد و می گفت بیایم سوره #ذاریات بخونیم. 😊🍃
#مثل_شهدا_باشیم.
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
پسرم مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که #نماز_اول_وقتش ترک شود. همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن #نماز_اول_وقت تشویق و ترغیب میکرد. صدای #اذان همیشه در تلفن همراهش پخش میشد.
✨ یادم است بعد از شهادتش، نیمههای شب که همه خواب بودند با صدای اذان بیموقع از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم تا ببینم اذان مسجد است یا نه!
الظاهر صدا از جای دیگر بود که بعد از جستجو #تلفن همراه عباس را که در چمدانش بود یافتم و آن صدای اذان از این تلفن بلند میشد.
ساعت اذان مطابق برساعت شرعی منطقه #حلب سوریه بود. 😭
خدا را بخاطر این قربانی پاک شکر کردم و با خودم گفتم: #یا_قابل_القربان...
راوی: پدر شهید
#شهید_عباس_دانشگر 🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
#نماز_اول_وقت...✨
@shahid_sajad_zebarjady