eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
555 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمودرضا بیضایی و شهید محمدحسن(رسول)خلیلی #دانشکده_افسری_امام_علی‌ع
آقــاسَـجّــادٌ
شهید محمودرضا بیضایی و شهید محمدحسن(رسول)خلیلی #دانشکده_افسری_امام_علی‌ع
🌸🍃 تعریف کرد که: ترم آخر دانشکده افسری به بعضی از بچه ها مسؤلیت دادند. یکی از اونا محمودرضا بود ، شده بود ارشد فرهنگی. تعریف کرد که: خداییش وقت میداشت واسه کارش. واسه هیتای هفتگیه دانشجویی، واسه وقتایی که شهید گمنام آورده بودند دانشکده،واسه بعد از کلاسهای بچه ها، خلاصه اینکه وقت میذاشت برای مسئولیتش. تعریف کرد که: آخر دوره قرار شد تو برنامه ی فارغ التحصیلی به ارشدا لوح و هدیه بدن. یکی از اوناهم محمودرضا بود. محمود رضا واسه برنامه فارغ التحصیلی و بحث خداحافظی بچه ها حسابی زحمت کشیده بود با همکاری فرمانده ها سعی کرد برنامه ی متفاوتی ارائه بشه. تعریف کرد که: روزای آخر بود که محمودرضا اومد پیشم و گفت: نمیخواد بره جلو و لوح بگیره؛ گفت ترجیح میدم تو اختتامیه جز نفراتی باشم که عملیات راپل انجام میدن. با خودم میگفتم درسته که محمودرضا کلا سر نترسی داره و عاشق کارای هیجانی مثل راپل و چتر بازیه؛اما احساس میکردم این انصراف از گرفتن لوح تو اختتامیه،که خداییش آرزوی خیلی از دانشجو هاس، نمیتونه فقط به خاطر عشق به راپل باشه. احساس میکردم داره با یه چیزی مبارزه میکنه، شاید با دیده نشدن ، شاید با خودش، نمیدونم ، شاید هم اصلا اینطور نبوده و واقعا به خاطر علاقه اش به راپل داشت انصراف میداد. تعریف کرد که: محمود ازم خواست که روز اختتامیه من برم و لوح رو بگیرم!!! بهش گفتم گمشو بابا خودت برو لوحت رو بگیر به من چه. گفت نه جون تو من دوست دارم برم راپل کار کنم. گفتم: چه غلطا ، مثل بچه آدم میری و لوحت رو میگیری، منم میرم واسه راپل،یا برنامه ی رزمی. خلاصه از محمودرضا اصرار و از من انکار، اما راستش رو بخوای بدمم نیومد لوح رو من بگیرم. نمیدونی چه حس خوبی داره وقتی جلوی اون همه دانشجو و کادر و استاد اسمت رو بخونن و بری و جایزه بگیری. عجب یادگاریی میشه. تازه فکرشو بکن شانست بزنه و تو برنامه اختتامیه حاج قاسم هم بیاد. واااای که خیلی وسوسه انگیزه. تعریف کرد که: نَفسَم برنده شد.قبول کردم که جای محمودرضا برم و‌ لوح تقدیر رو بگیرم... میگه: هنوزم که هنوز وقتی به اون لوح نگاه میکنم یاد محمودرضا میافتم. یاد اینکه من باختم و محمودرضا برد. یاد اینکه محمودرضا از همین جاها شروع کرد و من از همین جاها غفلت. یاد اینکه لوحی که حق محمودرضا بود حالا دستِ منِ، به اسمِ من... میگه: خیلی سخته موندن رو میگم تنهایی موندن... کاش یه بار دیگه محمودرضا جاش رو بهم بده کاش... حرامست خواب شب، زیرا تو ماهی که در شب چو بدری ز جانها بر آیی میا خواب! اینجا، برو جای دیگر که بحرست چشمم، در او‌ غرقه آبی... @shahid_sajad_zebarjady